داستان غریب دیگری که از قاضی بلخ نقل می کنند، این است که شخص وامداری از طلبکار روی پنهان کرده بود. روزی طلبکار او را دید. بدهکار گریخت و بر بام خانهای برآمد. چون طلبکار او را دنبال کرد، بدهکار از بام به خانه مجاور پرید.
داستان غریب دیگری که از قاضی بلخ نقل می کنند، این است که شخص وامداری از طلبکار روی پنهان کرده بود. روزی طلبکار او را دید. بدهکار گریخت و بر بام خانهای برآمد. چون طلبکار او را دنبال کرد، بدهکار از بام به خانه مجاور پرید. روی زنی حامله افتاد و جنین وی ساقط شد. شوهر آن زن مدعی دیه شد. طلبکارها دو تن شدند و بدهکار را به سوی قاضی می بردند که در راه مردی دیگر که اسبش فرار کرده بود، از ایشان کمک طلبید. بدهکار سنگی افکند و چشم اسب کور شد. صاحب اسب نیز مطالبه غرامت کرد و لذا مدعیان سه نفر شدند و بدهکار را به سوی دیوان قاضی می بردند که برزگری که خَرش در زیر بار گل فرو رفته بود، از ایشان استمداد کرد. سه طلبکار بار و دو گوش خر را و بدهکار دم الاغ را گرفتند که خر را از گل بیرون کشند. از بد حادثه دم خر از بیخ کنده شد و برزگر نیز تاوان آن را خواستار شد و به جمع طلبکاران افزوده شد. پس این چهار مدعی به همراه بدهکار به دیوان قاضی رسیدند. بدهکار در دیوان قاضی، سنگی بزرگ برداشت و زیر عبا پنهان کرد و پس از ورود بر مدعیان سبقت جست و سلامی غرّا و احترامی بسزا به جای آورد و با دست دیگر سنگی را که زیر عبا داشت و آن را چون کیسه ای پر سکّه می نمود، به قاضی نمایاند و تقاضی کمک کرد. قاضی با اشاره چشم وعده مساعدت داد، تا آن که مدعیان را نوبت دادرسی رسید. نخست طلبکار اول پیش رفت و گفت:
« ایها القاضی، مدتی است این مرد از من پولی گرفته، هر چند مطالبه می کنم، به امروز و فردا می گذراند و از پرداختنش شانه تهی می کند. اینک داوری فرما.
قاضی روی به وامدار کرده گفت: در جوابش چه داری؟ بیار. وامدار منکر شد. قاضی رو به وامدار کرده گفت:« البینه علی المدعی و الیمین علی من انکر».تو باید شاهد بیاوری تا طلب خود را ثابت کنی، و گر نه به صرف ادعا که نمی توان به مردم آبرومند آویخت و آبروی آنها را ریخت.
دومی پیش آمد و گفت: جناب فاضی عیال من حامله بود. این مرد خود را از روی بام به روی او انداخت، جنینش را سقط نمود، هر چه حکم خدایی آن است بفرما.
قاضی گفت: زنت را به خانه او بفرست، تا مثل اول حامله اش کرده او را به تو بازگرداند. منتها مدتی که در منزل اوست باید مخارجش را متحمل شوی، و از این تاریخ این زن بر تو حرام است و تا در خانه او بار نگرفته حق ندارد به خانه تو بازگشت نماید. شوهر زن تعرض کرد که این چگونه حکمی است؟قاضی خشمگین شده، او را ناسزا گفت و بالاخره قرار کار بر این داده شد که شوهر زن مبلغ پانصد ریال به وامدار بدهد و هر حق و حقوقی را که نسبت به یکدیگر دارند، گذشت نمایند!
سومی پیش آمد و قضیه اسب خود را گفته، مطالبه دیه چشم آن را کرد.
قاضی گفت: بلی باید دیه بدهد، ولی به این ترتیب که نجاری را ببرید و اسب را با اره دو نیم کنید و تو آن نیمه را که چشمش بی عیب است به معرض فروش گذاری، هرچه آن را خریدند، این نیمه کور شده را باید این شخص از عهده غرامتش برآید. پس از مناقشات زیاد مقرر شد که ده تومان صاحب اسب به او بدهد و اسب کور مال خودش باشد. در این وقت صاحب الاغ رو به در محکمه کرد و راه افتاد تا برود. قاضی صدا زد:مؤمن، کجا می روی؟ بیا هر ادعائی داری بکن. گفت: ایها القاضی، به خدا من عرضی نداشتم، حالا هم می خواهم بروم شاهد بیاورم که خر من از کرگی دم نداشت.»
سایت مجذوبان نور: ملت ایران و خصوصاً دراویش نعمت اللهی گنابادی وقتی میخواهند برای احقاق حقوق خود از مسئولین خاطی به مراکز شکایت کنند، متوجه می شوند که روابط میان قاضی و خاطی بسیار محکم و هماهنگ بوده و این روابط مصداق کامل وحدت و اتحاد است!!!! و کار به جایی می رسد که در نهایت جای شاکی و متشاکی تغییر نموده و شاکی بیچاره نه تنها باید قید حقوق حقه خود را بزند، بلکه نهایتاً بدهکار نیز می شود. از اینرو مجبور می شود با صد مدرک و دلیل ثابت کند که خر او از کرگی دم نداشته و اصلا شکایتی نداشته است.