سيدحسين فاطمي، يك جمهوريخواه تمامعيار بود و با اين حال، در مسير سياستورزي خويش به بيراهه نميرفت و از همين روي بود كه در حاكميت «مشروطه» محمد مصدق نيز ابتدا معاون نخستوزير شد و سپس لباس وزارت بر تن كرد و سرانجام هم محمد مصدق باوجود اختلاف نظرهايش با او گفت كه هيچگاه ترك اولايي از فاطمي نديده است. در لباس معاونت و وزارت عملكننده به نسخه مشروطهخواهي مصدق بود و از همينروي وقتي به نيابت از مصدق نزد شاه ميرفت و به گفتوگو با او مينشست نيز جانب احتياط را نگه ميداشت. آنچنان كه يكبار وقتي محمدرضاشاه نسبت به برچيدن بساط سلطنت توسط نخستوزير مشروطهخواه خود، احساس خطر كرد نيز اين سيدحسين فاطمي بود كه شاه را نسبت به صداقت نخستوزير مطمئن ساخت و وعده داد كه مصدق در مسير جمهوريخواهي قدم نخواهد گذاشت. او اما گرچه در مقام يك حكومتمرد، لوازم حكومتداري در نظام سلطنتي را مراعات ميكرد، با اين حال آنچنان نبود كه عدم اعتقاد خويش به نظام سلطاني را به فراموشي سپارد و بدينترتيب در مقام يك روزنامهنگار و نويسنده، جمهوريخواهي تمامعيار باقي ماند؛ و از همينروي بود كه در پي كودتاي انگليسي- آمريكايي 28 مرداد، روانه زندان و سپس اعدام شد؛ اگرچه تيرهاي بلا پيش از آن نيز او را نشانه خويش ساخت، آنگاهي كه هدف گلوله فدائيان اسلام قرار گرفت؛ مرداني كه «حرف حق را از دهانه طپانچه»(1) فرياد ميزدند و با ترور حسين فاطمي، يك چندي،كام سلطنتطلبان و استبدادگرايان را شيرين كردند. سيدحسين فاطمي را بدينترتيب «سيد جمهوريخواهان» لقب ميتوان داد؛ اگرچه تير كين، او را «سيدالشهدا»ي اصلاحات ايراني نيز ساخت.
***
سيدحسين فاطمي در سال 1296 و در نيمروز عاشورا به دنيا آمد و از همين روي بود كه نام «حسين» بر او گذاشتند. تحصيلات ابتدايي و قديمه را نزد پدر- آيتالله سيدعليمحمد سيفالعلما- به انجام رساند و سپس به اصفهان رفت تا ديپلم خويش را بگيرد. در اصفهان بود كه يك روزنامهنگار شد و نويسندگي آغاز كرد. در مسير ترقي قرار گرفت و در سال 1316 به تهران رفت و مديريت روزنامه «ستاره» و سپس «باختر» را عهدهدار شد. او يك نويسنده سياسي و منتقد تمامعيار بود كه راهي فرنگ شد تا تحصيلات خويش تكميل سازد و با مدرك دكترا در رشته حقوق سياسي از پاريس به تهران بيايد. او اكنون در مسير سياستورزي قرار داشت كه از يكسو روزنامه «باختر امروز» را راهاندازي كرد و از سوي ديگر هممحفل با سياستمداران ملي در ايران، پيشنهاد تشكيل «جبهه ملي» را داد. در آستانه برگزاري انتخابات مجلس شانزدهم -در مهرماه 1328- بود كه مردان ملي در برابر كاخ شاه به تحصن نشستند و انتخابات آزاد را طلب كردند. پس از آن در جلسهاي كه محمد مصدق ميزبان آن بود و بزرگان متحصن ميهمان آن، اين حسين فاطمي بود كه گفت: «اكنون كه فوائدكار دستهجمعي بر عموم رفقا روشن گرديد و قدرت نفوذ و اتحاد و وحدت بر همه معلوم شد، چه خوب است اين عده براي انجام كارهاي علم سياسي و مملكتي، دست به دست هم داده و به نام جبهه ملي، تحت نظم و ديسيپلين خاصي شروع به مبارزه براي پيشرفت اهداف مختلف بنماييم.»(2) فاطمي اكنون در كار سياست بود كه نماينده مردم در مجلس شانزدهم شد و با اين حال در روزنامه خويش به انتقاد صريح از استبداد سلطنتي ادامه داد تا آنكه محمد مصدق به نخستوزيري رسيد و او به معاونت سياسي و پارلماني نخستوزير انتخاب شد.
***
اين نيز از تقدير زمانه بود كه سخنراني حسين فاطمي در سالگرد ترور محمد مسعود، با ترور او همراه شود. در 25 بهمن 1330 در حالي كه سيدحسين فاطمي در مراسم سالگرد محمد مسعود حاضر شده بود، هدف تير محمدمهدي عبدخدايي، نوجوان 15 سالهاي قرار گرفت كه به تازگي به عضويت «فدائيان اسلام» درآمده بود. محمدمهدي عبدخدايي با كلت آمريكايي كه در دست داشت، فاطمي را هدف خويش قرار داد و پس از آن اسلحه خويش را زمين انداخت و به رسم خاتمت، تكبير گفت. ترور حسين فاطمي اما در شرايطي صورت گرفت كه نواب صفوي، رهبر جوان فدائيان در زندان بود و هدايت فدائيان برعهده عبدالحسين واحدي افتاده بود. ترور سيدحسين فاطمي اما عجيب بود از آن روي كه او نه تنها سيد و مولود خانوادهاي روحاني بود كه علاوه بر آن هم مخالف جدي بيگانگان بود و هم يك جمهوريخواه ضدسلطنت. توجيه واحدي- آمر عبدخدايي- اما چنان بود كه فاطمي نقطه اتصال مصدق و شاه است و تنها با زدن اوست كه شاكله امور از هم ميپاشد. امري كه البته دور از واقع بود و از همينروي نواب صفوي در زندان نهتنها موافقت خويش با ترور فاطمي را اعلام نكرد كه بعدها به نوعي، ناآگاهي خويش از اين تصميم را نيز عيان ساخت. بايد نيم قرن از آن ماجرا ميگذشت تا كه اكنون محمدمهدي عبدخدايي در توجيه اقدام خود در 15 سالگي بگويد كه «من خودم به اين نتيجه رسيده بودم» و توجيهات خويش را چنين برشمارد: عمل نكردن مصدق به وعدههايش، تهمت به نواب صفوي، جلوگيري از ميتينگ فدائيان، ادعاي وابستگي نواب صفوي و طرفدارانش به خارج، بياعتنايي حكومت به بيحجابي و وجود عرقفروشي در كشور، سياست خارجي مصدق كه آمريكا را جايگزين انگليس كرده بود و پوشش غيراسلامي همسر دكتر فاطمي. طرفه آنكه گويي در ميان اين اتهامات، تنها پوشش غيراسلامي همسر فاطمي بود كه ربطي به او داشت و ميتوانست توجيهي براي ترور فاطمي باشد!
اما گويي در پس پشت ماجرا، اين دستان بيگانه سيدضياءالدين طباطبايي بود كه ماجراي ترور را هدايت ميكرد. آنچنان كه حاج مهدي عراقي نيز داستان يكي از نزديكان نواب را روايت ميكند كه به خانه سيدضياء رفتوآمد داشته است و اين شخص آنچنان مورد اطمينان نواب بوده كه او حتي تصور چنين ارتباطي را نميكرده است. فاطمي اما با ترور خود نيز تاثيرگذار شد، چه آنكه پس از آن بود كه موجبات تفرق در جبهه فدائيان حاصل شد و بسياري همچون خليل طهماسبي از فدائيان كناره گرفتند. همچنانكه حاج مهدي عراقي نيز در نقل خاطرات اين دوران، تعجب خويش و ياران نواب در زندان را از شنيدن خبر ترور فاطمي بازگو ميكند و شرح حال فدائيان زنداني، پس از شنيدن خبر ترور را چنين روايت ميكند: «اين براي خود ما يك مقدار سوال بود، چطور شده كه اينها فاطمي را زدهاند، چون ملاقات هم تا آن روز نداشتيم.»(3)
مخالفت پنهاني و در پرده نواب با ترور فاطمي به دستور واحدي، بدانجا انجاميد كه نواب، پيامهاي يار سابق خويش را بيپاسخ گذاشت تا عصبانيت خود از تكروي او را نشان داده باشد. خليل طهماسبي نيز كه زماني رزمآرا را هدف تير خويش قرار داده بود، به واسطه ترور فاطمي از فدائيان فاصله گرفت و در تحليل ماجرا تا بدانجا رفت كه فدائيان را ناخواسته، آلت اجراي مقاصد بيگانگان خواند و نارضايتي خويش از اين ترور بيحاصل را عيان ساخت. در اين ميان اما نامهاي نيز به دست حسين فاطمي در بيمارستان نجميه رسيد كه به قلم پدر ضارب نگاشته شده و در آن آمده بود: «چه خوب است كه محركين اين بچه نادان معلوم شود… بديهي است كه اين بدبخت، سلاح را از كجا به دست آورده و كي به دست او داده و كي تيراندازي يادش داده، خداوند به جزايشان برساند كه اين بدبخت را به اين كردار شنيع وادار كردند.»(4)
***
ترور حسين فاطمي ناكام ماند و او به كام مرگ نرفت تا مسير جمهوريخواهي خويش را در كنار مشروطهخواهي مصدق ادامه دهد و اينچنين بود كه او به نمايندگي مردم در انتخابات مجلس هفدهم نيز انتخاب شد و سياستورزي صادقانه خويش را ادامه داد. فاطمي در اين مدت اگرچه يك جمهوريخواه ضدسلطنت بود اما از محمد مصدق فاصله نگرفت و بهرغم برخي تفاوتها در نظر، نه به مانند مظفر بقايي و نه همچون حسين مكي، راه خويش را از رهبر ملي ايران جدا نكرد. اگرچه در اين ميان، محمد مصدق نيز تا حدوث كودتا، مشروطهخواهي خويش را در تباين با جمهوريخواهي حسين فاطمي نديد و نهتنها بر فاصله خويش با او نيفزود كه او را از پست معاونت به صندلي وزارت رساند و بدينترتيب امكان ائتلاف مشروطهخواهان و جمهوريخواهان در برابر سلطنت پهلوي را به اثبات رساند و پس از كودتاي 28 مرداد، در دادگاه خويش نيز نگذاشت تا تفاوت نظر سخنگوي دولت- حسين فاطمي- با ديدگاههاي مشروطهخواهانه او، مورد سوءاستفاده سلطنتگرايان استبدادي قرار گيرد و از همينروي در دفاع از فاطمي گفت: «سخنگوي دولت آنچه را كه در سخنگويي ميگفت بايد مطابق سياست دولت باشد. اين مربوط به سخنگويي است كه برخلاف مصالح مملكت در سخنگويي سخن نگويد. اما خارج از اين كار، سخنگوي دولت، بنده و برده دولت نبوده است. روزنامه داشته و حرفهايي زده [است].»(5)
حسين فاطمي تنها در روزهاي 25 تا 28 مرداد 1332 بود كه در مسيري متفاوت از نخستوزير پاي گذاشت، آنگاهي كه در پي كودتاي نافرجام 25 مرداد، مصدق راه سكوت را انتخاب كرده و او اما فرصت را غنيمت شمرده و در فرار شاه از كشور و حادث شدن كودتا، بر طبل جمهوريخواهي خويش كوبيد و در ميانه مردم، به سخنراني پرداخت و فرياد برآورد كه: «دربار پهلوي… منقرض شد… اين كابوس مرگ نابود شد… دولت فعلي ما بايد رفته را رفته معرفي كند، يعني شاه را مستعفي بشناسد و شوراي سلطنتي را تشكيل دهد.»(6) اينچنين بود كه در همان ميتينگ 25 مرداد، شعارهاي «مرگ بر شاه خائن» و «نابود باد بساط ننگين دربار پهلوي» بر سر زبانها افتاد و فرياد «برقرار باد جمهوري دموكراتيك» نيز در گوشها طنين انداخت.
فاطمي اما در اين مدت و تا پيش از كودتا سهيم مشروطهخواهي مصدق بود و همراه با آنها طعام از يك سفره برميداشت؛ چه آنكه آرمان مشروطهخواهان نيز متفاوت از آرمان او نبود. بدينترتيب تنها فرار شاه از ايران بود كه قفل از دهان فاطمي گشود و قلم او بر كاغذ رفت تا بنويسد: «خائني كه ميخواست وطن را به خاك و خون بكشد فرار كرد.» وگرنه پيش از آن، اين همان فاطمي جمهوريخواه بود كه در مقام سخنگوي دولت در مصاحبهاي مطبوعاتي ميگفت: «در مورد تغيير رژيم و برقراري جمهوري بايد عرض كنم كه چنين فكري در بين نيست.»(7)
***
به هر حال اما مصدق مشروطهخواه، در فاصله دو كودتاي 25 و 28 مرداد 1332، بر محافظهكاري خويش افزود و راهي به مقابله با كودتا نجست. كودتا حادث شد و اكنون نوبت به حسين فاطمي رسيده بود كه زبان سرخ او، سر سبزش را بر باد دهد. فاطمي مورد تعقيب قرار گرفت و در 22 اسفند 1332 بازداشت شد. بنابر اسناد منتشر شده، كودتاچيان انگليسي از مدتها پيش، «اعدام بيرحمانه» را «بهترين راهحل» براي مقابله با پديدهاي به نام «فاطمي» دانسته بودند.(8) بدين ترتيب او در حالي كه پس از بازداشت نيز با ضربات كاردهاي وارده توسط شعبان بيمخ و يارانش روبهرو شده بود، در بامداد 19 آبان 1333 تبدار و بيمار در زندان هدف گلولههاي رندان روزگار قرار گرفت و با زندگي وداع گفت. داستان زندگي «سيد جمهوريخواهان» اينچنين پايان يافت و او «سيدالشهدا»ي تاريخ اصلاحات در ايران شد، اگرچه دفتر جمهوريخواهي و مشروطهخواهي گشوده ماند و پرسشها نيز همچنان باقيست؛ پرسشهايي از اين دست كه آيا جمهوريخواهان و مشروطهخواهان به يكديگر ميرسند؟
پينوشتها:
1- علي رهنما، نيروهاي مذهبي بر بستر حركت نهضت ملي، انتشارات گام نو، چاپ اول 1384، ص374
2- بهرام افراسيابي، خاطرات و مبارزات حسين فاطمي، انتشارات علمي، چاپ اول 1366، صص117-116
3- ناگفتهها، خاطرات حاج مهدي عراقي، انتشارات رسا، چاپ اول، 1370، ص116
4- علي رهنما، همان، ص343
5- محمدعلي موحد، خواب آشفته نفت (ج3)، نشر كارنامه، چاپ اول 1383، ص239
6- علي رهنما، همان، ص948
7- همان، ص949
8- محمد تركمان، يادنامه دكتر سيدحسين فاطمي، نشر هزاران، چاپ اول 1374، ص20