کليساي واتيکان بعد از 400 سال اتاق هاي شکنجه تفتيش عقايد خود را به نمايش گذاشت. اين خبري بود که يکي دو روز گذشته روي آنتن ها رفت و رسانه هاي رسمي خودمان نيز روي آن انگشت گذاشتند. امروز بعد از گذشت چهار قرن از آن دوران وحشتناک، کم و بيش مي دانيم که برنامه انگيزاسيون يا تفتيش عقايد کليسا چگونه برچيده شد، اما ديدگاه روشني نداريم که اين دادگاه ها يا بهتر بگوييم بيدادگاه ها چگونه در جهان مسيحيت مستقر شدند و به بخشي از فرهنگ رسمي کليسا در قرون وسطي تبديل شدند. براي اينکه پاسخي براي اين پرسش بيابيم بايد سعي کنيم خود را به جاي اصحاب کليساي آن زمان قرار دهيم و تلاش کنيم درکي از باورها، احساسات و نگرش آنها به دست آوريم.
در خبرها آمده بود که در «اتاق هاي مقدس کليساي کاتوليک» محکومان را تحت شديدترين شکنجه هاي جسمي مي گذاشتند تا از انحرافات فکري آنها مطلع شوند. در جريان اين امر بسياري از کساني که متهم به بي ايماني و انحراف عقيدتي بودند تلف مي شدند و برخي نيز موفق مي شدند به نوعي شکنجه گران را نسبت به توبه خويش قانع کنند و جان خود را برهانند. محاکمه ننگين گاليله، فيزيکدان برجسته ايتاليايي و از پيشگامان علوم جديد، نقطه تاريکي در تاريخ کليساي کاتوليک است که تا همين چند سال پيش (دوران پاپ فقيد ژان پل دوم) هنوز نسبت به انجام آن اظهار تاسف و عذرخواهي از سوي رهبران کليسا صورت نگرفته بود.
به راستي دور از باور است که چگونه داعيه داران پيروي از عيسي مسيح (ع) پيامبر خدا و ديني که رافت و رحمت با بندگان خدا و بخشش گناهان آنها جزء پايه هاي اصلي آن است به آنچنان درجه يي از خشونت و شقاوت نسبت به انسان ها مي رسند که آنها را تحت شديدترين آزارهاي جسمي و روحي عذاب هاي غيرقابل تصور قرار مي دهند تا دست از افکار و عقايد خود بردارند. اين قابل قبول به نظر نمي رسد که فرض کنيم خشونت و بي رحمي در ذات دين مسيح(ع) يا پيروان اوليه آن باشد. تا آنجا که لااقل از ظواهر و باطن تعليمات حضرت مسيح و آموزه هاي ديني مسيحيان سراغ داريم شواهدي از رفتار خشن با انسان ها نمي توانيم بيابيم. برعکس آنچه بيشتر از مومنان مسيحي سراغ داريم توصيه به رفتار ملاطفت آميز و توام با شفقت است. بنابراين ترديدي نمي توان داشت که روايت هايي که از کليساي قرون وسطي در اروپا مي شود و داستان هايي از خشونت دادگاه هاي تفتيش عقايد که مو بر بدن شنونده راست مي کند، همگي حکايت از رفتاري عرضي و ثانويه در ميان اصحاب کليسا دارد که ريشه در آيين اصيل مسيح(ع) ندارد. اما چه مي شود که مومنان يک دين پس از گذشت سال ها، دهه ها يا قرن ها از دوران اوليه نضج و گسترش آن دين، آرام آرام تغيير منش و اخلاق مي دهند و به چنين انسان هايي تبديل مي شوند؟
به نظر مي رسد اين امر ريشه در طرز تفکري دارد که خود را معيار تمام عيار حقيقت در جهان مي پندارد و خداي بزرگ را حلول کرده در وجود خويش مي بيند. خشونت مداران کليساي قرون وسطي نام اتاق شکنجه را «اتاق مقدس» مي گذاشتند و لابد تصور مي کردند با اعمال خود دارند ريشه هاي کفر را مي خشکانند و به دين خدا خدمت مي کنند. آنها آن طور که گفته مي شود بر اين گمان بودند که شيطان در قلب آدم هايي که گناه کرده اند يا نسبت به آموزه هاي کليسايي شک کرده اند منزل کرده است و اعمال آن شکنجه ها و عذاب ها به نيابت از جانب خدا باعث مي شود شيطان از وجود ناپاک آنها خارج شود و تبديل به انسان هاي پاک و مومن شوند. هرچند شقاوت و سفاکي به تدريج مرتکبين رفتارهاي خشونت آميز را از مدار انساني خارج مي سازد و آنها را تبديل به موجودات بي رحم و بي احساسي مي کند که نسبت به رنج و عذاب ديگران بي تفاوت مي شوند و حتي به جايي مي رسند که از ضجه مظلومانه زندانيان دربند احساس لذت مي کنند، اما وقتي چنين رفتارهايي در چارچوبي ديني صورت مي گيرد، به ناچار بايد پذيرفت که نقطه شروع آنها داراي توجيه شرعي خاصي بوده که به نوعي خشونت را براي دستيابي به هدفي به ظاهر ديني تجويز کرده است. به عبارت ديگر مثلاً شکنجه گران محکمه هاي تفتيش عقايد قرون وسطي در ابتدا با توجيه پاک کردن روان انسان ها از آلودگي شرک و ترديد، دست به آزار مردمي که به تيغ اتهام آنها دچار شده بودند زده اند و سپس به تدريج خوي خشونت و بي رحمي در آنها نهادينه شده و خود را مالک خون ها و جان هاي آدميان به حساب آورده اند.
خشونت هاي فرقه يي در تاريخ بشريت پديده جديدي نيست، ما مسلمان ها نيز از اين پديده بي بهره نبوده ايم. خوارج نهروان نمونه بارز از طرز تفکري هستند که با تمام وجود حس مي کردند حق با آنها است و آنها عين حقيقت هستند. اين گروه که با فاصله زماني کوتاهي از پيدايش اسلام سربرآوردند آنچنان ديگران را خارج از چارچوب تنگي که آنها براي شريعت تصور کرده بودند به شمار مي آوردند که به راحتي و بدون کمترين دغدغه وجدان، حکم ريختن خون ديگران را مباح و بلکه واجب مي دانستند. پديده خشونت و ترور با توصيه هاي ديني يا تکفير و شمع آجين کردن، متاسفانه دامنگير برخي جريان هاي مسلمان هم بوده است. هم اينک نيز در اين سال ها اسلام طالباني و برداشت هاي متعصبانه و تنگ نظرانه از دين خدا باعث شده است کساني به سهولت آب خوردن حکم به خاک و خون کشيدن انسان ها را صادر کنند و با خود نيز تصور کنند که از مسير اين اعمال بهشت جاودان خدا را منزلگاه خود کرده اند. اخبار خونريزي ها و ترورهاي هر هفته و هر ماه در عراق، افغانستان و ساير نقاطي که در معرض آسيب خشونت هاي کور فرقه يي واقع شده اند جز احساس افسوس عکس العمل ديگري را نزد انسان هاي طبيعي ايجاد نمي کند.
نقطه شروع تمام اين انحراف ها به گمان من اين احساس است که ما بيش از ديگران حقيقت را فهميده ايم. ما مومنان واقعي خدا و نزديکان به ساحت او هستيم و ديگران شيطان زدگان رجيم و ناپاکي هستند که غرق در شهوات و گناهانند. ما خدمتگزاران واقعي خلق خدا و دلسوزان راستين آنها هستيم و ديگران فقط به منافع و مطامع خود مي انديشند. ما صالحان و برگزيدگان خداييم که لياقت سروري بر انسان ها را داريم و سايرين مي خواهند با فريب و نيرنگ بر مردمان سلطه پيدا کنند و آنها را از حقيقت دور کنند. ما به دليل اتصال به سرچشمه زلال حقيقت از خطا و لغزش مصون هستيم يا خطاهاي ما به سهولت مورد آمرزش خداوند قرار مي گيرد اما ديگران از بيخ و بن از جاده هدايت خارجند و ما مجازيم با هر ابزاري که مي شود آنها را به راه بياوريم و…