چکيده
بلا در ظاهر كلام، با لغاتى چون: سختى، مشقّت و محنت مترادف است. اما اين معنى، لايه ظاهرىِ واژه را مدّنظردارد، زيرا در بلا و درد، رحمتها و نعمتهايى نهفته است كه براى تشخيص آن، بايد از ديدهاى تيزبين برخوردار بود.
شلاّق بلا، باعث هشيارى انسان و دوركننده او از ظلمتِ فراموشى خداوند است. در بلايا، نبايد فقط با ديد منفى نگريست، چرا كه آثار مثبت آن مىتواند انسان را تا بالاترين مراحل كمال، همراهى كند.
بيدارى، جبران گذشته اشتباه، شكر بر نعمت، اكتساب بالاترين مدارج انسانى همچون: صبر، تسليم و رضا ، وعشقِ حقيقى، همه و همه در كيمياى بلا پنهان شدهاند.
بلا، قلب را مىپالايد و مَنِ وجودىِ انسان را ويران مىسازد تا از او هيچ نمانده و لايق تزيين به عشق الهى باشد.
بلا، تكليف انسان را با خويش روشن مي سازد؛ انسان در مي يابد که تا چه ميزان،از نعمت ايمان راستين برخوردار است.
وقتى لطفِ خداوند شامل حال مخلوقى گردد، حق تعالى او را با سرانگشت بلا و مصيبت از ديگر افراد جدا مىسازد، و هيچ لذّتى از آن بالاتر نيست كه بنده، آنچنان مورد توجّه پروردگارش قرارمي گيرد كه: او را مىآزمايد، مىگدازد و مىنوازد!
***
مقدمه:
در برخورد با بلايا سئوالاتي از اين دست ذهن انسان را به خود مشغول مي دارد : چرا در زندگى مصائب و شدايدى وجود دارد كه جان انسان را به درد آورده و گاه شخص مبتلا را تا سر حدّ كفر پيش مىبرد؟ آيا ممكن است جهانى مِنهاى بلا داشته باشيم؟
اگر افراد بىدين، دچار حادثهاى تلخ ياابتلائى جانفرسا مىشوند، حتماً عقوبتِ اعمال ناشايستِ خود آنهاست، امّا علّت ابتلاى انسانهاى عابد و صالح چيست؟
آيا بلا و مصيبت فقط زيانمند است يا آثار و فوائدي هم به دنبال دارد؟
آيا مىتوان گفت بلا در ظاهر نقمت و در باطن نعمت است؟
آيا مىتوان يقين حاصل كرد حكمتى در كار است كه ذهن تاريك ما را به آن راهى نيست؟
اين سئوالات، زمينهسازِ انتخاب موضوع مقاله حاضر شد و برآنم تاآن راازديدگاه رفيع مولوي و شيخ فريدالدين عطار نيشابورى مورد برّرسى قرار دهم.
***
بلا درلغت و اصطلاح
بلاء به فتح اول، در لغت به معنى آزمايش، سختى، غم، اندوه1 ، مصيبت و آفت است2 و دراصطلاح صوفيان ظهور امتحان حق است بنده را در تحقّق حالش هنگام ابتلاء.3 و هرچه بلا بربنده قوّتِ بيشتري پيداكند، قربت او با حق تعالى زيادتر مىشود، وآنچه بركافران اتفاق مي افتد شقا مي باشد.4
امتحان نيز به كسر اول، در لغت به معنى آزمودن و درمحنت و بليّه افتادن است و در اصطلاح، آزمايش اولياء است با بلا از خوف وحزن و قبض وهيبت ومانندآن كه بر دل مقبولان درگاهش فرود مي آيد.5
بلا در قرآن و احاديث
بلا در قرآن باتعابير گوناگوني مانند :ابتلاء، امتحان، اختبار، ومشتقّات ديگروارد شده است كه دراصل به معنى آزمايش كردن است لكن گاهى بوسيله نعمت است كه به آن بلاى حَسَن گويند وگاهى بوسيله مصائب، شدائد، محنت و بيمارى است كه به آن بلاى سيىّء اطلاق مىگردد .6
قرآن كريم امر هدايت رامختص به ذات بارى تعالى مىداند وهدايت را به تمام موجودات تعميم داده است ومى فرمايد: الذى اَعْطى كُلَّ شَىْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى.7 در هدايت عمومى خدايتعالى هر چيزى را به سوى كمال وجودش راهنمائى كرده و آن را به هدف از خلقتش مىرساند.8 از ميان همه انواع موجودات، نوع بشر نوعى از وجود است كه امرش تمام نمىشود و به كمال نمىرسدمگر با يك سلسله افعال اختيارى وارادى كه آن نيز سر نمىزند مگر از اعتقاداتى نظرى وعملى. درنتيجه خصوص اين نوع بايد تحت قوانين زندگى كند، حال چه قوانين حق وچه باطل. خدايى هم كه عالم تكوين راراه انداخته بايد براى او از طرفى يك سلسله اوامر ونواهى كه جامع آن راشريعت مىناميم تشريع كند واز سوى ديگر حوادث اجتماعى و فردى پديد بياورد تاانسان در برخورد بااين دو، آنچه را درقوه واستعداد دارد فعليت دهد ودرآخر ياسعادتمند شود، ويا شقى وبدبخت گردد، اينجاست كه نام محنت وبلا وامتحان وامثال آن، هم براين حوادث منطبق مىشود وهم براين تشريع.9 بااينكه خداوند بر نهفتههاى انسان آگاه است او را امتحان مىكند تاآنچه دردرون خوددارد كاملاً خالص وظاهر گردد10 : و لِيَبْتَلِىَ اللّهُ مافى صُدُورِكُمْ و لِيُمَحِّصَ مافى قُلُوبِكُم واللهُ عليمٌ بِذاتِ الصُّدُور.11(واژه تمحيص از ريشه محص به معناى تخليص وپاك كردن بكار مىرود.)12
ابتلا سنت جاويد الهى است و طي آن مومن با جان ومالش آزمايش مي شود و بايد خود رابراى سختيها و ناكاميهاى دنياآماده نمايد. قرآن کريم مي فرمايد:
اَمْ حَسِبْتُم ان تَدْخُلُوا الجَنَّةَ و لمّا يَأتِكُم مَّثَلُ الذين خَلَوْا مِنْ قَبْلِكم مَّسَّتْهُمُ البَأسآءُ والضَّرَّاءُ وزُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ والّذينَ آمَنُوا مَعَهُ متىنَصْرُاللّهِ. الا اِنّ نَصْرَاللهِ قريبٌ.
« آيا مىپنداريد بدون اينكه آنچه بر سر اقوام وملل گذشته از مصائب درونى و برونى بيامد برسر شماآيد، داخل بهشت شويد؟ نه ممكن نيست شمانيز مانند آنها امتحان خواهيد شد. آنها آنچنان آزمايش سختى شدند كه دچار تزلزل گشته حتى رسول ومؤمنين گفتند: پس نصرت خدا چه وقت است آنگاه به ايشان گفته شد: آگاه باشيد كه نصرت خدا نزديك است ».
در آين آيه كلمه بأساء به معناى شدّت وسختى است كه از خارج نفس آدمى به آدمى وارد مىشود و ضرّاء شد تى است كه به جان وتن انسان مىرسد، و كلمهزلزال كه به معناى لغزيدن است دراين آيه شريفه كنايه از اضطراب و دهشت است و اين آيه دلالت دارد بر اينكه مساله ابتلا وامتحان درامّت اسلام نيز جريان دارد واين سنتي هميشگى است.13
ابتلا مظهر تلطّف خداونداست نسبت به بنده مؤمن.رسول اكرم(ص)مىفرمايند:
اذا احبّ اللّه عبداً ابتلاه واذا احبّه الحبّ البالغ اقتناه. قيل: يا رسول الله و ما اقتناه؟ قال: لا يترك له مالاً و لاولداً.
چون خداى بندهاى رادوست بدارد، او را به بلا گرفتار كندو چون او را به تمامى دوست بدارد مىچيند. پرسيدند: اى رسول خدا، چيدن او به چه معنى است؟ گفت: اورادارائى و فرزندى باقى نگذارد .14
ابتلا محك ايمان مؤمن است تا مشخص شود چه ميزان به معتقداتش پاى بنداست و در برابر آن بلا صبر واستقامت نشان مي دهد.
حضرت رسول(ص)مىفرمايند: اول ماكتب اللّه فى اللّوح المحفوظ انى انا اللّه، لا اله الا انا، من لم يرض بقضائى ولم يشكر لنعمائى ولم يصبر على بلائى، فليطلب رَبّاً سوائى.
نخستين چيزى كه خداوند درلوح محفوظ نوشت اين بودكه من خدايم و جز من خدايى نيست. كسى كه به قضاى من رضاندهد وسپاس نعمتهاى مرانگذارد و بربلاهاى من صبرنكند، بايد خدايى جز من بجويد.15
بلا براى انبياء و اولياء
محبوبترين خلق خدا – انبياء و اولياء – به بلاهاى بزرگ و مصيبتهاى بيشمارى كه ديگران تاب تحمل آن راندارند،گرفتارشدند. جمله معروف البلاء للولاء مبيّن همين اصل است كه خدا بندهاى را كه مورد لطف خاصّه اوست، بيشتر گرفتار سختىها مىكند.
امام صادق (ع) مىفرمايند: ان اشد الناس بلاء الانبياء، ثم الذين يلونهم ثم الامثل فالامثل. همانا پر گرفتارترين مردم انبياء هستندودر درجه بعدكسانى كه ازحيث فضيلت بعد از ايشان قراردارند وسپس هر كسى كه با فضيلتتر است.16
و در حديث قدسى آمده است؛ من احبّنى ابتليته: هركه مرا دوست بدارد، مبتلاى بلاى من شود .17
حضرت رسول (ص) نيز مىفرمايند: ان الله ادّخر البلاء لاوليائه كما ادّخر الشهادةلاحبائه. خداوند بلا رابراى اولياء خود ذخيره كرده است همچنان كه شهادت رابراى دوستانش ذخيره كرده است .18
در ابتلاء حضرت زكريا(ع) آمده است:« چون قومش قصد کشتن او را كردند او فراركرد.در آن موضع درختى بود، اشارت به آن درخت كرد، شكافته شد و زكريا به درون درخت رفت، ابليس گوشه رداى زكريا را گرفت و بيرون درخت نگه داشت و درخت فراهم آمد. كفار رسيدند و ابليس را بصورت پيرى ديدند. از او پرسيدند كه مردى به اين صفت نديدى كجا رفت؟ ابليس گفت: درون اين درخت است و گوشه رداى او را به آنها نشان داد. گفتند اى پير او را به چه تدبير از ميان درخت بيرون آوريم تا هلاكش گردانيم. شيطان گفت: همينجا هم مىتوان او را هلاك كرد و تعليم داد تا ارّهاى دوسر حاضر كردند و بر سر درخت نهادند تا به دو نيم ببُرند، از غيب به زكريا ندا رسيد كه: هان تا ننالى و آهى نكنى كه نامت از جريده صابران محو كنيم .19
بلا در آثار عطار با واژهها و مفاهيم وابسته
در نظر عطار، بلا امتحان دشوار الهى است براي بندگان، بويژه عشّاق تا در اين ميانه، عاشق راستين از مدّعى شناخته شود.20
عطّار مىگويد: حق تعالى، ارواح را سه هزار سال پيش از اشباح آفريده و همه را در يك صف پيوست و قرارداد و دنيا را بر آنها جلوه داد. نه از ده، ارواح، به دنيا گراييدند. آنگاه بهشت از سوى راست پديد آمد و دوزخ از سمت چپ آشكار گرديد. عده كمى باقى ماندند كه ميل دنيا نكردند و آرزوى بهشت و بيم دوزخ آنها را فرا نگرفت.
خدا به آنها خطاب كرد: اى ديوانه دلان، شما چه مىخواهيد كه از دنيا و آخرت آزاديد؟ خروشى ازآن جانهاى پاك برخاست كه: خدايا تو بهتر مىدانى، ما تو را خواهيم و ديگر هيچ. حق گفت: پس مستعد و آماده بلا شويد كه به شمار موى جانوران و ريگ بيابان و به عدد قطره باران و برگ درختان، برشما انواع بلا فرو خواهيم ريخت و سينه ريش شما را به خسك آتشين داغ خواهيم كرد .21
و اين اشاره شاعرانهاى است به آيه شريفه: اَلَستُ بِرَبّكُم، قالو: بَلى22
من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: بله .23
خداوند در خطاب الست با ارواح آدميان پيمان عشق بست و آنها را از انواع بلاها، آگاه گردانيد24 :
خطاب آمد كه گر خواهان ماييد
همه خواهان انواع بلاييد
همى چندان كه موى جانور هست
دگر ريگ بيابان سر به سر هست
دگر چندان كه دارد قطره باران
دگر چندان كه برگ شاخساران
فزون زان بيش از رنج و بلا من
فرو ريزم به زارى بر شما من25
آنان به پيمان حق بلى گفتند و اين بلى براى بنده بلا بود و نشان آنان كه به ميثاق حق وفادار ماندند نيز، پذيرش همين بلا بود.عطار معتقد است كه قرب پروردگار نيز با بلا همراه است چنانچه مي گويد:
صلاى عشق جانان بى بلا نيست
زمانى بى بلا بودن روا نيست
اگر صد تير بر جان تو آيد
چو تير از شست او باشد خطا نيست
از آنجا هر چه آيد راست آيد
تو كژ منگر كه كژ ديدن روا نيست
سر مويى نمىدانى از اين سرّ
تو را گر در سرِ مويى رضا نيست
بلا كش تا لقاى دوست بينى
كه مرد بى بلا مرد لقا نيست26
همچنين معتقد است كه خداوند پيوسته بنده مؤمن خود را مىآزمايد و اين آزمايش، مايه فخر و مباهات بنده است و اگر عاشق حقيقى باشد، از هيچ چيز پروا ندارد:
برخاست زامتحانت يكبارگى دل من
من خود كيم كه با من در امتحان نشستى
تا من ترا بديدم ديگر جهان نديدم
گم شد جهان زچشمم تا در جهان نشستى27
عاشق راستين، بلا و محنت معشوق را خريدار است چنانچه در جاى جاى آثار عطّار مىبينيم كه عرفا از خداوند تقاضاى بلا دارند، چون به خوبى مىدانند كه نعمتِ بلا به هركسى داده نمىشود. مواردي را براى نمونه با روايت عطار، نقل مىكنيم: جنيد روزى زار مىگريست، سئوال كردندموجب گريه چيست؟ گفت: اگر بلا اژدهايى گردد، اوّل كس من باشم كه خود را لقمه او سازم و با اين همه، عمرى گذاشتم در طلب بلا، و هنوز با من مىگويند كه: تو را چندان بندگى نيست كه به بلاى ما ارزد! 28
خير نسّاج گفت: در مسجدى شدم، درويشى را ديدم. درمن آويخت و گفت: اى شيخ: برمن محنتى بزرگ آمده است. گفتم چيست؟ گفت: بلا از من باز شدهاند و عافيت به من پيوستهاند.29
از نظر عطار،براى بنده مؤمن، بلا و نعمت يكى است چنانچه مىگويد:
گر تفاوت باشد تا از دست شاه
سنگ يا گوهر، نهاى تو مرد راه
گر عزيز از گوهرى، از سنگ خوار
پس ندارد شاه اينجا هيچ كار
سنگ و گوهر را نه دشمن شو، نه دوست
آن نظر كن تو، كه اين از دست اوست
گر تو را سنگى زند معشوق مست
به كه از غيرى گهر آرى به دست30
از ديدگاه وي بعد از هر سختى و بلا، نعمتى در راه است و هر بلا، نعمتى درخود نهفته دارد:
اگر كاميست، در كام بلاييست
وگر گنجيست، زير اژدهاييست31
يكى از كلمات محورى سخن عطار، كلمه درد است و مقصود از آن آمادگى روحى انسان است براى پذيرفتن امور ذوقى و حقايق روحانى و چيزهايى كه مىتواند انگيزه كارهاى اساسى شود و نيروىِ حركت سالك به سوى مقصود گردد32 ، چنانچه مىگويد:
در قعر جان مستم دردى پديد آمد
كان درد بنديان را دايم كليد آمد33
به اعتقاداو،هرگاه با تمامي وجود از سر تا به پاي درد گردي،درخور و شايسته حريم وصل كردگار مي شوي زيرا درد سبب وصول است.انسان در ديگ بلا پخته مىشود پس بايد صبورى پيشه سازد:
برو اى دل چو ديگى چند جوشى
نهنبن ساز خود را از خموشى
در اين ديگ بلا پختى بصد درد
كه هستم چون نمك در ديگ در خورد34
وي معتقد است بلا، محك محبت و بندگى است و نقل مي كند كه:سَمْنون مُحب را گفتند: چرا محبّت را به بلامقرون كردند؟گفت: تا هر سفلهاى دعوى محبّت نكند. چون بلا بيند به هزيمت شود.35
بنده نبود آنكه از روى گزاف
مىزند در بندگى پيوسته لاف
بنده وقت امتحان آيد پديد
امتحان كن تا نشان آيد پديد36
شيخ در بيان اينكه هر بلا و مصيبتى مىتوانست بدتر از آن هم باشد، به داستان بهلول اشاره مي كند و مي گويد:
بهلول در بغداد از دست كودكان به تنگ آمد كه از هر سوى مىتاختند و سنگ بر وى مىانداختند. چون از عهده ايشان بر نيامد، خم شد و سنگى كوچك از زمين برداشت و گفت: حال كه مرا مىزنيد با اين چنين سنگى كوچك بزنيد. سنگهاى بزرگ پايم را زخم مىكند و من نمىتوانم ايستاده نماز بخوانم.
كه گر پايم شود از سنگ خسته
نمازم دست ندهد جز نشسته37
در حال سنگى بر او زدند و خون روان شد. ناگزير از دست ايشان لنگ لنگان از بغداد به سوى بصره رفت و شبانگاهى آنجا رسيد و در گوشه خرابهاى خزيد و خوابيد. بامداد، مردم بصره او را خونآلود كنار كشتهاى يافتند كه همان شب در آن خرابه انداخته بودند. گفتند: تو كيستى و اين مرد را چرا كشتهاى؟ گفت: بهلولم و من نكشتم و اين زخم سر و خون من از سنگ كودكان است. باور نكردند دو دست و پاى او را سخت بستند و به زندانبانش سپردند. او با خود گفت: هان اى نادان، سنگ كودكان را سپاس نگفتى و به بصره گريختى، اينك بمير كه مىگويند خون ريختى. اگر آنجا تسليم بودى، اينجا از مرگ تو را بيم نبودى.38
به نظر او بلا عامل كنترل و جلوگيرى از گناه است. چيزهايى كه از انسان مىگيرند مانند مال و مِلك و اقربا و اعضاى بدن و حتى چشم و عقل، مىتواند انسان را به ورطه فساد و تباهى بكشاند؛ زيرا آنها او را وادار به ارتكاب معاصى مىكند. خداوند بنده خود را به وسيله امراض به بند مىكشد تا او قادر به ارتكاب گناه نشود. او مىفرمايد: فقر زندان من است و امراض غُل و زنجير من. من با آن كسانى را به بند مىكشم كه مرا دوست دارند. چرا كه معاصى در دوران صحّت و سلامت به وقوع مىپيوندد.39عطارازسهل بن عبدالله تسترى نيز نقل مىكند كه:
هيچ روز نگذرد كه حق ندا نكند: بنده من، انصاف نمىدهى، تو را ياد مىكنم و تو مرا فراموش مىكنى، تو را به خود مىخوانم و تو به درگاه كس ديگر مىروى، من بلاها از تو باز مىدارم و تو بر گناه معتكف مىباشى، فردا كه به قيامت آيى، چه عذر خواهى؟40
گاهى اوقات، نزول بلا به خود ما بر مىگردد. چنانچه عطار مىگويد:
اگر شاديست ما را گرغم، از ماست
كه برما هرچ مىآيد هم، از ماست41
وي معتقد است كه بلا تلنگرى است براى فراموشكارانِ حق.رنجى كه انسان تحمّل مىكند، باعث مىشود كه اعتماد خود را از ديگران سلب كند و در مقام بندگىِ خداوند، جز او، به هيچ جا و هيچ كس ديگر متّكى نشود:42
در بلا يارى مخواه از هيچ كس
زآنكه نبود جز خدا فريادرس43
خداوند مىخواهد كه، بنده به هنگام بلا، فقط از او كمك بخواهد چنانچه عطار حكايت مىكند:
قارون كه معاصر حضرت موسى و به قولى پسر عم او بود به خاطر تهمتى كه به موسى زد موردنفرين او واقع شد. خداوند زلزلهاى سخت پديد آورد و قارون با تمام اموالش به زمين فرو رفت.قارون هنگام نزول بلا هفتاد بار از موسى زينهار خواست، زينهار ندادش، حق تعالى به موسى وحى فرستاد كه: يا موسى چندين بار قارون از تو زينهار خواست، وى را زينهار ندادى به جلال و قدرتم قسم، كه اگر يك بار از ما زينهار مىخواست، زينهارش مىدادم.44
به نظر عطار سه مقام است كه بنده خداوند مىتواند در رويارويى با آنچه بر او عارض مىشود، در پيش گيرد. آنها عبارتند از: صبر، شكر و رضا.براى تحمل رنج و بلايى كه بر انسان فرود مىآيد در درجه نخست، صبر و شكيبايى از ضروريّات است.45
صبر يعنى تحمل و شكيبايى و بردبارى، و در اصطلاح، ترك شكايت است از سختى بلا نزد غيرخدا، و صابر كسى است كه خود را با بلا چنان قرين كرده باشد كه از آمدن بلا باك ندارد .46
صبر چيست، آتش مزاجى داشتن
سوختن، مردن، همه بگذاشتن47
عطار نقل مي كند كه روزي، جنيد بغدادى رنجور شد و گفت: اللّهمَ اِشْفَنى. هاتفى آواز داد:
اى جنيد! ميان بنده و خداى چه كار دارى؟ تو در ميان ميا و به آنچه تو را فرمودهاند، مشغول باش و به آنچه مبتلا كردهاند، صبر كن.48
بلا از ديدگاه مولانا در مثنوى معنوى
از نظر مولانا، جهان، جهان ابتلاست و دائم گرفتارِ كسر و انكسار و ترميم و تعمير است. بشر نيز از اين قاعده كلى مستثنى نيست و چون گويى در خم چوگان تقدير به راست و چپ روان است. هر لحظه گرفتار ابتلايى است و هر آن، اسير دام و دانهاى است.49 در ديدگاه وى نيز بلا، وسيله آزمودن خاصّ خداوند است براى بندگانش.50
ابتلا و امتحان مختص به آدمى است، به جهت آنكه داراى اراده واختيار است و آزمايش براى كمال آدمى، امرى است لازم. 51 مولوي در موردفلسفه بلاها مي گويد:
بهر آنست اين رياضت وين جفا
تابرآرد كوره از نقره جُفا 52
بهر آنست امتحانِ نيك و بد
تابجوشد برسَر آرد زر،زَبَد 53
وي معتقد است كه گوهر اصلى انسان در امتحانات هويدا مىشود و امتحانات مختلف، با اشياء گوناگون، براى تمييز حق از باطل است .54 از نظر مولوي بلا وامتحان از رحمت حق تعالي است:
رحمتى دان امتحان تلخ را
نقمتى دان ملك مرو و بلخ را 55
مولوى همچنين معتقد است كه: امتحان از جايى است كه اختيار باشد والّا امتحان معنا ندارد 56 چنانچه مىفرمايد:
كامتحان را شرط باشد اختيار
اختيارى نبودت بى اقتدار 57
مولانا مي فرمايد امتحانهاى الهى دائمى است:
پس به هر دورى وليّى قائم است
تا قيامت آزمايش، دائم است58
ابتلا، طالحان را مطرود و صالحان را مقّرب سازد. مولوي در اين باره مي گويد:
نيست تخصيصى خداكس را بكار
مانع طوع و مراد واختيار
ليك چون رنجى دهد بدبخت را
اوگريزاند بكفران رخت را
نيكبختى را چو حق رنجى دهد
رخت را نزديكتر وا مىنهد
بد دلان از بيم جان دركارزار
كرده اسباب هزيمت اختيار
پردلان در جنگ هم از بيم جان
حمله كرده سوى صف دشمنان
رستمان را ترس و غم واپيش برد
هم زترس آن بزدل اندر خويش مرد
چون محك آمد بلا و بيم جان
زان پديد آمد شجاع از هرجبان
حاصل آن كزوسوسه هر سوگريخت
از قضا هم در قضابايد گريخت
علامه جعفري در تفسير اين ابيات مي فرمايند: خداوند به هيچ كس اختصاص معيّنى نداده و از اراده و اختيار هيچ كس هم جلوگيرى نمىكند، بلكه تفاوت از آنجا ناشى مىشود كه خداوند براى بخشيدن توفيق، رنجها و ناملايماتى را براى انسانها پيش مىآورد.كسى كه كارى جز لذّت پرستى ندارد، از پذيرش آن رنجها و ناملايمات بجهت كفران نعمت فرار مىكند.59 به عقيده مولوي انسانهاي فاقد كمالات معنوى زمان ابتلا بى صبرى كرده و راه كفران و ناسپاسى پيشه خود مىسازند.60 ولى انسان نيكبخت و آماده تكامل آن رنجها را با آغوش باز استقبال مىكند. او بساط خود را جمع مىكند و به سوى درگاه الهى نزديكتر مىآورد. انسانهاى به كمال رسيده در كوران مصائب و ابتلائات به خدا نزديكتر مىشوند. وي مي افزايد :از آن رو كه ابتلا و ترس ازجان به مثابه سنگ محك است، براثر آن دلاور از ترسو شناخته مىشود.61
جلال الدين مىفرمايد: شيطان مدعى است كه هر موجودى در دستگاه آفرينش نقشى دارد و من در اين دستگاه نقش محك را دارم.62
گفت ابليسش گشاى، اين عقد را
من محكّم قلب را ونقد را
امتحانِ شير و كلبم كرد حق
امتحان نقد و قلبم كرد حق63
مولانا حتي عطاى الهى را منوط به ابتلا مىداند و از ديد او ابتلا زمينهاى است براى كسب قابليت:64 ضمن مناظرهاى بين صوفى و قاضى، صوفى مىپرسد: اينهمه كيفّيتها و حركات و سكون و اضداد چگونه از خداوندى كه از همه جهت واحد است صادر شده است؟ قاضى جواب مىدهد:65
مرتو را هر زخم كآيد زآسمان
منتظر مىباش خِلعت بعد از آن
كو نه آن شاه است كِت سيلى زند
پس نبخشد تاج و تختِ مُستَنَد
جمله دنيا را پَر پَشّه، بها
سيلى يى را رَشوتِ بى منتها
گردنت زين طوق زريّن جهان
چُست در دزد و زحق سيلى سِتان
آن قضاها كانبيا برداشتند
زان بلاسرهاى خود افراشتند66
مولوي از زبان قاضي مىگويد: اين حقيقت را بدان: براى تو هر زخمى كه از آسمان برسد، منتظر خلعتى باش كه در دنبال آن زخم، نصيبت خواهد گشت. خداى ما آن خدانيست كه اگر سيلى به روى تو بنوازد، تاج و تختى از روى كرامت به تو عنايت نكند. گردنت را در معرض سيلى خداوندى قرار بده بواسطه همان بلاها كه برپيامبران مىگمارد سرهاى آنهارا به عالم علّيين بلند مىكند.67
از نظر مولانا در هر ابتلا حكمتى نهفته است. ايمان و اعتقاد مولوى به حكمت و رحمت و قدرت پروردگار بى انتهاست68 ،چنانچه مي گويد:
هيچ برگى در نيفتد از درخت
بى تضاد و حكم آن سلطان بخت69