آیت الله العظمی سیدعلی محمد دستغیب در دیدار با اصلاح طلبان استان فارس می گوید: افراد زندانى را ـ به فرض این که مطابق شرع محاکمه و زندانى شده باشند ـ نباید اذیت و شکنجه کرد. سلول انفرادى، نوعى شکنجه است. عدم رسیدگى به وضع خوراک، بهداشت، سلامت و رفاه زندانیان، بر خلاف دستور اسلام است. اینها را خود آقایان تا به حال مىگفتند. اگر اکنون احکام تغییر کرده یا پشت کتابها، چیز دیگرى نوشته شده، بگویید تا ما هم بدانیم. حمله کردن به زندانیانى که هیچ پناه و راه گریزى ندارند و کتک زدن آنها و ناسزا گفتن به آنها، به هیچ وجه صحیح نیست.
این مرجع تقلید مقیم شیرازی با بیان اینکه اصحاب ائمه اطهار علیهم السلام همواره گرفتار سختى و فشارهاى فراوان بودند؛ تصریح کرد: کسانى را سراغ داریم که همیشه متهم شمرده شدهاند، ولى هیچ گاه آنها را در هیچ دادگاه صالحى نیاوردند تا آزادانه سخن بگویند. از جمله این افراد، آقایان موسوى، کروبى و خانم رهنورد هستند.
آیت الله العظمی دستغیب در ادامه افزود: دوستان اصلاح طلب مؤمن ما هیچ ارتباطى با بیگانگان ندارند و هرگز در پى براندازى حکومت یا کنار گذاشتن فقها نیستند، ولى از فقها مىخواهند که مطابق آنچه از شرع آموختهاند عمل کنند. اگر خارجىها اخبارى منتشر مىکنند، به خاطر آن است که اتفاقى افتاده. امروزه در کوچه پس کوچههاى هر کشورى اتفاقى بیفتد، خبرش در همه جا منتشر مىشود. آیا باید به این دلیل، هیچ کس حرفى نزند و درباره اشتباهات تذکّرى ندهد که مبادا خارجىها بفهمند؟! باید با رفتار خود، دهان آنها را ببندید. اگر مطابق اسلام عمل شود، دیگر نیازى به تهدید و ساکت کردن مردم نیست.
وی همچنین با اشاره به فضای امنیتی ایجاد شده در اطراف مراجع گفت: نمىتوان مراجع را محدود کرد و چنان فضاى امنیتى برایشان به وجود آورد که نتوانند حرف بزنند، البتّه خود مراجع هم نباید از چیزى بترسند و باید حق را بگویند.
متن کامل سخنان این مرجع تقلید مقیم شیراز را به گزارش پایگاه اطلاع رسانی قبا با هم می خوانیم:
بسم الله الرحمن الرحیم
«اصلاح» از «صَلَحَ» و «صلاح» به معناى شایستگى و خوبى است، در مقابل «فساد». همچنین به معناى سازش و آشتى نیز مىآید. اصلاح کردن؛ یعنى به خوبىها واداشتن.
اصلاح، هم در بعد فردى لازم است (اصلاح خود) و هم در بعد اجتماعى؛ هم در اعتقادات لازم است؛ هم در اعمال و هم در صفات و خلقیات. اصلاح اعتقادات؛ یعنى پذیرش اسلام و باور آنچه در قرآن و سنّت آمده است؛ از جمله این که خالق، رازق، مدبّر و مالک ما فقط خداى یکتاست. این اعتقاد باید در جان ما قرار گیرد، به طورى که هیچ تردیدى از این بابت در ما نفوذ نکند یا اگر کرد، فورآ آن را رفع کنیم. اصلاح اعتقادات، محرّک انسان در اصلاح اعمال است و مهمترین توشهاى است که با خود به عالم دیگر مىبرد. همچنین اعتقاد به این که پیامبر اسلام صلّى اللهعلیه وآله از سوى خدا براى هدایت بشر آمده است و جانشینانى دارد که اولین آنها امیرالمؤمنین، على بن ابىطالب علیه السلام و آخرین آنها حضرت صاحب الزمان عجّل اللهتعالى فرجه است، و نیز اعتقاد به معاد؛ یعنى بهشت، جهنّم، میزان، صراط، حساب و…
لازمهى اصلاح اعتقادات این است که انسان از خدا بخواهد هیچ شک و شبههاى در اعتقاداتش راه نیابد. اگر اهل مطالعه و تفکّر است، باید با اندیشیدن، اعتقادات خویش را استوار سازد، به طورى که در فراز و نشیبهاى زندگى و در بلاها و رنجها، دچار تزلزل نگردد، نه مانند کسانى که وقتى کمى وضع اطرافشان تغییر مىکند، به همه چیز پشت مىکنند و به خدا و دین و اعتقادات کافر مىشوند.
شما که خود را اصلاح طلب مىدانید، ابتدا باید در خود چنین اصلاحى ایجاد کنید و به طور کلّى هر مسلمانى باید از این جهت «اصلاح طلب» باشد. اصحاب ائمه اطهار علیهم السلام همواره گرفتار سختى و فشارهاى فراوان بودند؛ ابن ابى عمیر در زمان هارون الرشید و قبل و بعد از آن، مدّت بیست سال در زندان بود و از اصحاب خاصّ امام صادق و امام کاظم علیهما السلام به شمار مىآمد. میثم تمّار و رشید هجرى و بسیارى دیگر از ایشان، زندانها و شکنجههاى سختى را پشت سر مىگذاشتند و گاه با وضع فجیعى به شهادت مىرسیدند، امّا هرگز دست از اعتقادات خود برنمىداشتند؛ چون این اعتقادات در جانشان رسوخ کرده بود. به همین دلیل برخى از آنها بر سرِ دار، فضایل امیرالمؤمنین را فریاد مىزدند.
در اخلاقیات هم باید اصلاح طلب بود. انسان مملو از صفات ناپسند است که مهمترین آنها، «شرک»؛ یعنى مؤثر دیدن غیر خداست. شرک انواع مختلفى دارد و نقطهى مقابل آن «اخلاص» است. صفت ناپسند دیگر، «بخل» است که در زمینههاى مختلفى ظاهر مىشود و منحصر به امور مالى نیست؛ وقتى لازم است کسى حرف حقّى بزند یا دیگرى را راهنمایى کند، اگر کوتاهى نماید، بخل کرده است. یکى دیگر از صفات بد، «حسد» و نقطهى مقابل آن «غبطه» است. اگر انسان کسى را دید که از خودش جلو افتاده، نباید به او حسد برد؛ به جاى آن، برایش دعا کند و یا اگر تشخیص داد ناحق است، از خدا طلب اصلاحش را نماید. به هر حال باید در برابر خوبىهاى دیگران، غبطه داشت و آن را الگوى خود ساخت. صفت نکوهیدهى دیگرى که گاه شخص و جامعه را در آتش خود مىسوزاند، «کینه» است. «غضب» و «خیانت» نیز از دیگر صفات ناپسندى هستند که در مقابل آنها «حلم» و «امانت» قرار دارد. اصلاح این صفات کار سختى نیست. اگر انسان در پى اصلاح خویش باشد و از خداوند بخواهد، قطعآ خدا یارى مىکند.
اصلاح در جامعه
اصلاح جامعه در گرو اصلاح فرد است. به قول حضرت امام خمینى، انقلابى که در این کشور شکل گرفت، حاصل انقلاب درونى مردم بود. مسلمآ راهنمایىهاى ایشان نیز در این زمینه بسیار مؤثر بود. حضرت امام به راستى سعى مىکرد چیزى به عنوان «خودش» مطرح نباشد و همیشه دم از «خدا» مىزد. سعى مىکرد مطابق قرآن و سنّت عمل کند و مردم، چون صدق و صفا را از او دیدند، اطاعتش کردند. البتّه بعضى هم، در گوشه و کنار کارهاى اشتباهى مىکردند که مورد رضایت ایشان نبود، ولى بىتردید خود ایشان شخص فقیه، مهذّب و راستگویى بود.
در بعد اجتماعى، تکلیف هر مسلمانى این است که مصلح باشد؛ یعنى باید در راه اصلاح خانواده، خویشان و جامعهى خود بکوشد، امّا کسى که خود ریاکار است، نمىتواند جامعه را از ریا پاک کند؛ شخص دروغگو، نمىتواند مردم را به راستگویى دعوت کند؛ آن که در اموال، نوامیس، اسرار و حتّى در عیبهاى دیگران خیانت مىکند، هرگز نمىتواند امانتدارى را ترویج نماید.
پیشگامان اصلاح
سردستهى اصلاحطلبان، در جامعه، روحانیون هستند که وظیفه دارند مانند پیامبران، جامعه را به خیر و صلاح هدایت کنند. همهى انبیا و ائمه مصلح بودند؛
(اِنْ أُریدُ اِلّا الاْصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ )[۱]
«من تا آنچه بتوانم، هدفى جز اصلاح ندارم.»
همهى روحانیون باید مصلح باشند و براى اصلاح جامعه، ابتدا باید نفس خویش را اصلاح کنند. کسى که در اجراى قرآن و سنّت کوتاهى مىکند یا در بیت المال مسلمین دستدرازى مىنماید، کجا مىتواند مصلح باشد؟
لزوم حفظ جمهوریت و اسلامیت نظام
نظر ما این است که جمهورى اسلامى، باید به معناى واقعى «جمهورى» و «اسلامى» باشد؛ یعنى باید رأى و نظر مردم در ادارهى حکومت لحاظ شود و «مقبولیت اکثریت» وجود داشته باشد؛ در زمان مولا على علیه السلام، هنگامى که حمایت و خواست مردم وجود نداشت، ایشان در خانه نشستند و هنگامى که مردم خواستند، ایشان حاکم شدند.
معناى واقعى اسلامیت حکومت این است که کاملا مطابق قرآن و سنّت باشد و در مسائل اختلافى، به مراجع تقلید رجوع کنند. نمىتوان مراجع را از حکومت کنار گذاشت. لازم است حکومت در مسائل اختلافى، از ایشان مشورت بگیرد. همیشه بزرگان دین در نجف و قم، پیرامون مسائل مهم صحبت مىکردند و نظر مىدادند. در قیام امام خمینى هم مراجع در شهرهاى مختلف از ایشان حمایت کردند و تا آخر پشت سر ایشان ایستادند. هر کجا مراجع باتقوا کنار روند، وضع به همین شکل در مىآید.
نمىتوان مراجع را محدود کرد و چنان فضاى امنیتى برایشان به وجود آورد که نتوانند حرف بزنند، البتّه خود مراجع هم نباید از چیزى بترسند و باید حق را بگویند. اگر اطراف مراجع امنیتى شود، به طورى که نتوانند اظهار نظر کنند و حکم قرآن و سنّت را بگویند، به تدریج همه چیز مضمحل مىشود و از روال اصلى خود بیرون مىرود. مردم هم باید با مراجع رفت و آمد داشته باشند و از آنان حمایت کنند و عمل به شرع را از ایشان بخواهند.
مصلح و اصلاح مدّ نظر اسلام این نیست که مراقب باشند همه چیز همین طور حفظ شود و همه ساکت باشند. اگر چنین است که مردم در زمان شاه و رضا شاه ساکت بودند و مخصوصآ در زمان رضا شاه، هیچ صدایى از کسى شنیده نمىشد، امّا اسلام این را نمىخواهد؛ اسلام خواستار زنده بودن جامعه است؛ یعنى مردم باید بتوانند انتقاد کنند؛ همدیگر را به خیر و صلاح دعوت نمایند و انحرافات را در صدر و ذیل، تذکّر بدهند، وگرنه ساکت کردن مردم هیچ کارى ندارد. کافى است چند نفر را بکشند و از چند نفر هم زهره چشم بگیرند، مابقى مجبور مىشوند سکوت کنند.
اگر آزادى اسلامى به معناى واقعى وجود داشته باشد و مردم از بزرگان خود راستى؛ درستى؛ امانتدارى و یکى بودن حرف و عمل ببینند، خود نیز مطابق آنها مىشوند و صالح مىگردند. اگر معدود افرادى هم سر به مخالفت بگذارند، خود مردم کنارشان مىگذارند، همچنان که در زمان امام همین طور بود. در این صورت دیگر نیازى به سرنیزهى حکومت نیست.
درخواست عمل به دستورات شرع
سخن بنده و همهى کسانى که هدفشان اصلاح است، به بزرگان جامعه و حکومت این است که شما که مدعى اجتهاد و فقاهت و تسلط بر قرآن و سنّت هستید، مىدانید و خود به ما یاد دادهاید که متهم را به صرف اتهام، نمىتوان به زندان انداخت. باید ابتدا قاضى عادل، در یک فضاى آزاد، بدون هیچ اجبار و فشارى با او صحبت کند و سخنانش را گوش دهد تا معلوم شود جرمش چیست. در این صورت اگر جرمى ثابت شد، مطابق دستور شرع و روش اسلامى قضاوت که در تمام کتب فقهى آمده، حکم صادر مىشود؛ مثل وقتى که قتلى رخ مىدهد و جوانب مختلف آن بررسى مىشود و اعتراف متهم یا شهادت شهود شنیده مىشود و حکم صادر مىشود. کسانى را سراغ داریم که همیشه متهم شمرده شدهاند، ولى هیچ گاه آنها را در هیچ دادگاه صالحى نیاوردند تا آزادانه سخن بگویند. از جمله این افراد، آقایان موسوى، کروبى و خانم رهنورد هستند.
همچنین از همان آقایان آموختهایم که افراد زندانى را ـ به فرض این که مطابق شرع محاکمه و زندانى شده باشند ـ نباید اذیت و شکنجه کرد. سلول انفرادى، نوعى شکنجه است. عدم رسیدگى به وضع خوراک، بهداشت، سلامت و رفاه زندانیان، بر خلاف دستور اسلام است. اینها را خود آقایان تا به حال مىگفتند. اگر اکنون احکام تغییر کرده یا پشت کتابها، چیز دیگرى نوشته شده، بگویید تا ما هم بدانیم.
ما خود در کتب فقهى که در باب قضا و شهادت نوشتهایم، در بررسى آیات و روایات و اقوال بزرگان و گذشتگان، وجهى براى هیچ کدام از رفتارهاى امروز ندیدهایم؛ این که به زور کسى را به اعتراف وادارند، هیچ وجه شرعى ندارد و کسى که این کار را مىکند، بىتردید گنهکار است. حمله کردن به زندانیانى که هیچ پناه و راه گریزى ندارند و کتک زدن آنها و ناسزا گفتن به آنها، به هیچ وجه صحیح نیست. شواهد متعددى در این زمینه وجود دارد که احتمال کذب بودن ماجرا را از بین مىبرد و خود آقایان هم کم و بیش به آن اعتراف کردهاند. اگر مىگویند این کار مطابق اسلام است، از آقایان مراجع بپرسید، به طور قطع هیچ کدامشان این رفتار را صحیح نمىدانند. اگر روایتى دارید یا در سیرهى حکومتى پیامبر یا امیرالمؤمنین علیهماالسلام چنین چیزى دیدهاید، نشان دهید.
همهى حرف ما و دوستانمان همین است. دوستان اصلاح طلب مؤمن ما هیچ ارتباطى با بیگانگان ندارند و هرگز در پى براندازى حکومت یا کنار گذاشتن فقها نیستند، بلکه از خدا مىخواهند که فقها همیشه باشند، ولى از فقها مىخواهند که مطابق آنچه از شرع آموختهاند عمل کنند. اگر خارجىها اخبارى منتشر مىکنند، به خاطر آن است که اتفاقى افتاده. امروزه در کوچه پس کوچههاى هر کشورى اتفاقى بیفتد، خبرش در همه جا منتشر مىشود. آیا باید به این دلیل، هیچ کس حرفى نزند و درباره اشتباهات تذکّرى ندهد که مبادا خارجىها بفهمند؟! باید با رفتار خود، دهان آنها را ببندید. اگر مطابق اسلام عمل شود، دیگر نیازى به تهدید و ساکت کردن مردم نیست.
اهمیّت رد امانت
عبد الرحمن بن سیّابه گوید: وقتى که پدرم از دنیا رفت، یکى از دوستانش به منزل ما آمد و مرا تسلیت داد و گفت: آیا پدرت چیزى برایت باقى گذاشته است؟ گفتم: خیر. او همیانى محتوى هزار درهم به من داد و گفت: اصل این پول را حفظ کن و از سود آن استفاده نما.
من خوشحال شدم و نزد مادرم رفتم و او را از این اتفاق باخبر ساختم. با آن پول کار کردم و خداوند خیر فراوانى در آن قرار داد، تا موسم حج فرا رسید. به قلبم افتاد که به حج بروم. ماجرا را به مادرم گفتم. او گفت: ابتدا درهمهاى فلانى را به او برگردان. من نیز همین کار را کردم. پس از اتمام مراسم حج، به مدینه رفتم و به خانهى امام صادق علیه السلام وارد شدم در حالى که همه اجازه ورود داشتند.
من در عقب مجلس نشستم و سؤالى از ایشان داشتم. مردم سؤالهایشان را مىپرسیدند و جواب مىگرفتند. وقتى مجلس خلوت شد، حضرت به من اشاره فرمود و من جلو رفتم. گفت : آیا درخواستى از من دارى؟ گفتم: فدایت شوم! من عبد الرحمن بن سیّابه هستم. فرمود: پدرت چه مىکند؟ گفتم: او مُرد. حضرت برایش طلب آمرزش کرد و سپس فرمود: آیا چیزى برایت باقى گذاشت؟ گفتم: نه. فرمود: پس چگونه حج کردى؟ من قصّهى آن هزار درهم امانت را برایش گفتم. پرسید: با آن پولها چه کردى؟ گفتم: آن را به صاحبش باز گرداندم. حضرت به من آفرین گفت و فرمود: تو را نصیحتى کنم؟ گفتم: بله. فدایت شوم!
فرمود: بر تو باد به راستگویى و ردّ امانت، که اگر چنین باشى با مردم در اموالشان سهیم خواهى بود، این گونه، سپس انگشتان دو دستشان را در هم فرو کردند. من نصیحت ایشان را آویزهى گوش ساختم و اکنون سیصد هزار درهم زکات مىدهم.[۱]
امانتدارى در بیت المال کار آسانى نیست. هرگاه چند درهم از اموال مسلمین نزد رسول خدا صلّى اللهعلیه وآله مىماند، حضرت خواب به چشمشان نمىآمد، تا آن را به اهلش برسانند.
امیدواریم به حق محمّد و آل محمّد خداوند همهى ما را در صراط مستقیم و راه خیر و خوبى قرار دهد و کمک کند اعمال و گفتارمان مطابق هم باشد.
والسلام