ابوبكر و عمري كه آنان ارجمندشان ميدارند، آن ابوبكر و عمري نيستند كه ما شيعيان تعريف كرده بوديم. به همان گونه كه شيعيان حضرت فاطمه را «امالائمه» خطاب ميكنند اهل تسنن نيز «عايشه» را به عنوان «امالمؤمنين» طرح ميكنند.
زندگي فاطمه دختر پيامبر را از سه زاويهي متفاوت ميتوانم مورد تامل قرار دهم كه عبارتند از: 1- واقعيت تاريخي، 2- رويكرد سياسي و حقوقي در طرح اين مسئله 3- رويكرد عاطفي و اسطورهاي.
اگرچه هر سه رويكرد به نحوي با هم مرتبط هستند اما شايد نتايج آن با هم متفاوت باشد. اين نكته را هم بايد بيافزايم كه در اين مجال و در مورد هركدام از سه رويكرد فوق تنها با اشارهاي به كليات بسنده كردهام، در حالي اين موضوع ميتواند پايه و اساس يك كتاب مفصل قرار گيرد.
واقعيت تاريخي
تاريخ اسلام مشحون از روايات گوناگون و گاه متناقضي است كه به سادگي نميتوان در بارهي واقعهاي به قطعيت اظهار نظر نمود. اما اگر با يك تقسيم بندي ميان دو گونه روايات موافق باشيم، شايد بتوان بهگونهاي نسبي از واقعيت تاريخي برخي وقايع آگاهي پيدا كرد.
اين دو گونه روايات عبارتند از جدا كردن اخبار وقايع، از رواياتي كه صرفا در بارهي مقام و منزلت معنوي اشخاص گفته شده است. يعني امور معنوي و عاطفي، و رواياتي را كه در آن حوزه است موقتا از رويكرد تاريخي جدا مي كنيم.
بنا بر همين پيش فرض، در اين مجال كوتاه، از ذكر رواياتي كه در باب مقام و منزلت حضرت فاطمه بيان شده است خودداري ميكنم و تنها به ذكر برخي نمونههايي بسنده كردهام كه از اتفاق افتادن واقعهاي مشخص خبر ميدهد و خبر آن واقعه چندان مشهور و متواتر است كه جنبهي تاريخي يافته.
پيامبر اسلام كه در سن 25 سالگي با خديجه ازدواج نمود، از وي داراي هفت فرزند شد، سه پسر و چهار دختر، كه آخرين آنها فاطمه بود. لقب «ابوالقاسم» براي پيامبر از اين جهت بود كه نخستين پسر او «قاسم» نام گرفته بود. پسران پيامبر همه در كودكي فوت شدند و هيچكدام به ثمر نرسيدند. و دختران پيامبر اگر چه به سن بلوغ رسيدند و ازدواج هم كردند اما به جز فاطمه، همه در زمان زنده بودن خود پيامبر فوت شدند. سال دوم هجرت كه جنگ بدر در آن اتفاق افتاد، رقيه بيمار بود و عثمان(خليفهي سوم) به سبب پرستاري از همسر بيمار خويش به جنگ بدر حضور نداشت. امكلثوم دختر ديگر پيامبر كه او هم بعد از رقيه به همسري عثمان در آمده بود در سال نهم هجرت فوت شده بود و پيامبر بر جنازهاي او نيز نماز خوانده بود. در همين سالهاي زنده بودن پيامبر، زينب نيز از دنيا رفته بود، بنا براين تنها فرزندي كه از محمد رسول تا پس از فوت پيامبر زنده ماند حضرت فاطمه بود. به همين جهت فاطمه تنها وارث پيامبر شمرده ميشد.
مهمترين ميراث مادي كه از پيامبر بر جاي مانده بود باغ فدك بود كه ابوبكر به عنوان جانشين پيامبر در امور اجرايي مسلمين، از تسليم نمودن اين ميراث به فاطمه خود داري كرد. استدلال ابوبكر در امتناع از اين خواسته سخني بود كه از پيامبر نقل ميكرد به اين مضمون كه:
« ما گروه انبياء، ميراث نميدهيم، آنچه بر جاي گذاريم، صدقه است» [1]
و فاطمه به ابوبكر پاسخ گفته بود كه:
«آيا حكم خدا است كه تو از پدرت ميراث بري و من از پدرم ميراث نبرم؟ آيا پيامبر خدا نگفته است حق مرد در بارهي فرزندانش رعايت ميشود؟»
و ابوبكر گريسته بود [2].
اين ماجرا البته به بعد از واقعهي هجوم به خانهي فاطمه مربوط است كه مهمترين حادثهي بعد از فوت پيامبر شمرده ميشود.
مورخين شرح واقعهرا اينگونه نوشتهاند كه روز فوت پيامبر، كشمكشهايي جدي نيز بر سر امر خلافت پديد آمد. انصار كه از دير باز با مهاجر نوعي رقابت پنهان داشتند، به سرعت دست اندركار شدند، و سعدبن عباده را بر مسندي نشاندند تا خليفهي رسول در امور اجرايي مسلمين باشد. عمر و ابوبكر و ديگر مهاجران كه از اين واقعه آگاه شدند به شتاب خود را به سقيفه (محلي كه براي سعد مسند نهاده بودند) رسانيدند تا از اين كار پيشگيري كنند، پس از بحث و جدلهاي بسيار، اغلب حاضران با ابوبكر بيعت كردند. يعقوبي مينويسد:
«گروهي از مهاجران و انصار از بيعت با ابيبكر سر باز زدند و با عليابن ابيطالب پيوستند، از جمله عباسبن عبدالمطلب، فضلبن عباس، زبيربن عواّم، خالدبن سعيد، مقدادبن عمرو، سلمان فارسي، ابوذر غفاري، عمار و….»
با آنكه انجمن سقيفه به پيان رسيد و انصار از ادعاي خلافت براي خود دست برداشتند و عدهاي هم از مهاجر و انصار با ابوبكر بيعت كردند اما در همان انجمن سقيفه هنگامي كه سخن از شايستگي ميشد، بسياري از انصار و مهاجر علي را بهعنوان شايستهترين فرد نام ميبردند. بنا بر اين بيعت گروهي از انصار و مهاجر با ابوبكر به كشمكش ميان مسلمانان پايان نداد. سردرگمي و اختلاف در ميان ياران نزديك پيامبر ميرفت تا شيرازهي امور را از هم بگسلد. در اين موقعيت صحابهي نزديك رسول به خانهي فاطمه اجتماع كرده بودند، يعقوبي گزارش اين اجتماع را اينگونه آورده:
«ابوبكر و عمر خبر يافتند كه گروه مهاجران و انصار با عليبن ابي طالب در خانهي فاطمه دختر پيامبر خدا فراهم گشتهاند، پس با گروهي آمدند و به خانه هجوم آور شدند، علي بيرون آمد و (زبير) شمشيري حمايل داشت، پس عمر به او برخورد و با او كشتي گرفت و او را زمين زد و شمشيرش را شكست، و به خانه ريختند، پس فاطمه بيرون آمد و گفت: بهخدا قسم بايد بيرون رويد، اگر نه موي برهنه سازم و نزد خدا ناله و زاري كنم
پس بيرون رفتند و هر كه در خانه بود برفت، و چند روزي بماندند، سپس يكي پس از ديگري بيعت ميكردند، ليكن علي جز پس از شش ماه و به قولي چهل روز بيعت نكرد» [3]
درمورد زمان وفات حضرت فاطمه نيز تاريخ دقيقي در دست نيست، اما تقريبا همهي مورخين آن را بين يك ماه تا شش ماه بعد از فوت پيامبر دانستهاند. يعني روزگاري بس پر آشوب براي مسلمانان و از مجموع گزارشهاي تاريخي چنين بر ميآيد كه فاطمه با اندوهي تلخ چشم از جهان فرو بست.
هنوز اختلافات داخلي ميان مسلمين در مورد ادارهي امور فروكش نكرده بود كه چندين مدعي پيامبري هم ظهور كردند، كساني همچون «اسودبن عنسي» در يمن، «مسيلمةبن حبيب حنفي» در يمامه، «طليحةبن خويلد» و برخي ديگر هم از روساي قبايل ادعاي سلطنت نمودند.
ايام زمامداري ابوبكر كه دو سال و چهار ماه بود در همين كشمكشها و نبردها گذشت و در آخرين روزهاي زندگي ناخرسندي و پشيماني خود را از بازرسي و گشودن خانهي فاطمه ابراز ميكند [4]
در روزگار زمامداري عمر، آن آشوب و اختلافات داخلي تقريبا فروكش كرده است، مسلمانان در كار فتح سرزمينهاي تازه هستند، سلمان پارسي از سوي عمر امارت مدائن را دارد [5]، همچنين عمر در سال 17 هجرت، يعني حدود شش سال پس از وفات فاطمه، ام كلثوم دختر عليبن ابي طالب را كه مادرش فاطمه بود از علي خواستگاري كرد، و او را به زني گرفت و ده هزار دينار بدو مهر داد [6] و عمر دو فرزند به نام هاي زيد و رقيه را از ام كلثوم داشت [7] كه به نحوي نوهي پيامبر هم شمرده ميشدند.
ذكر اين وقايع براي آن است تا معلوم شود كه آن آشوبها و درگيريهاي اوليه، به هرحال اندك اندك جاي خود را به نوعي وفاق داده بود.
××××××
رويكرد سياسي و حقوقي
مسئلهي ميراث، در ميان عرب به دو بخش عمده تقسيم ميشد، يكي همان ارث مادي مثل باغ فدك، و ديگري ميراث شرف و بزرگي و رياست بر ديگران كه جنبهي نژادي داشت. آنچه در قرآن بر رعايت آن تاكيد شده، به همين ميراث مادي باز ميگردد و اينكه هر فرزندي خواه شايسته و خواه ناشايسته سهمي مشخص از دارايي پدر ارث ميبرد. اما ميراث معنوي در قرآن ربطي به نژاده بودن ندارد. يعني مضاميني مانند شرف، بزرگي و جانشيني در امر ديني را مرتبط با رابطهي نژادي نشمرده و براي رابطهي نژادي در اين موارد اهميتي داده نشده و حتي در پارهاي موارد آن را صراحتا رد كرده است [8].
از گزارشات قرنهاي نخستين تاريخ اسلام هم چنين بر ميآيد كه اگر مسلمانان و به ويژه شيعيان نخستين، علي را شايستهترين فرد براي امر حكومت ميدانستند اين نه به دليل وراثت بلكه به دليل شايستگي خود امام بوده است. در گزارشي ديگر آمده است هنگامي كه امام علي به زمامداري رسيد خواست فرمانداري يمن را به طلحه و يمامه و بحرين را به زبير بسپارد و احكام آن را هم نوشت و به آنان داد، و طلحه و زبير در مقام قدر داني از امام گفته بودند:
«از اين صلهي رحم جزاي خير بيني. علي گفت زمامداري بر مسلمانان را با صلهي رحم چهكار؟. و حكم را از آن دو پس گرفت، پس، از اين كار برآشفتند» [9]
اما اين رويكرد در دورههاي بعد تغيير كرد و مسئلهي نژاده بودن در امر خلافت به عنوان يك اصل حقوقي عنوان شد چندانكه بني عباس با همين استدلال حكومت خود را به صورت ارثي در آوردند. از نظر آنان هنگامي كه پيامبر فوت شد، پسري نداشت تا جاي پدر بنشيند، برادري هم نداشت، پدر و پدر بزرگش هم در قيد حيات نبودند، تنها كسي كه به عنوان وارث قانوني پيامبر در آن زمان در قيد حيات بود عباس عموي پيامبر بود. از نگاه بني عباس، فاطمه از آن جهت وارث شمرده نشد كه در فرهنگ عرب، ميراث رهبري و فرمانروايي به زنان نميرسيد، حتي در سرشماري افراد هر قبيله، زنان جزو «قوم» شمرده نميشدند. [10]
بنا براين، باز هم از نگاه عباسيان، حكومت اموي كه صلاحيت ديني و صلاحيت نژادي نداشتند، غاصب شمرده شدند و هنگامي كه با شورش خراسانيان عليه امويان، و پايمردي كساني چون ابومسلم، حكومت اموي از هم پاشيد و عباسيان توانستند به عنوان وارثان پيامبر به خلافت رسند، منصور خليفهي عباسي در خطبهاي كه براي خراسانيان داشت بر اين نكته تاكيد مي كند كه:
« اين ميراث پيامبر حق ما بود كه تا كنون از ما ربوده بودند و اكنون خداوند شما را به پيروي از ما برانگيخت و شرف و عزت ما را تجديد كرد و ميراث ما را كه از پيامبر داشتيم به ما داد و حق به حقدار رسيد [11].»
بعدها سلسلهي خلفاي فاطمي(اسماعيليه) كه در شمال افريقا و مصر پديد آمدند(297تا 567 هجري) از اين جهت نام فاطمه را بر خود نهادند كه نسب خود را به اسماعيل فرزند امام جعفر صادق و از او به فاطمه ميرسانيدند و فاطمه را وارث پيامبر ميشمردند از اين جهت خلافت را حق خود ميدانستند و نه حق بنيعباس.
همين رويكرد سياسي را در صفويه نيز ميبينيم كه علاوه بر وارث دانستن حضرت فاطمه، همچنين از داستان خصومت ابوبكر و عمر با فاطمه سود جستند تا براي نبرد با امپراطوري عثماني، پشتوانهاي عاطفي داشته باشند. اين موارد را شريعتي در كتاب شيعهي علوي و صفوي و در ديگر آثارش به تفصيل بيان كرده است كه نيازي به تكرار آن نيست.
وجه معنوي
تمايل داشتم به جاي واژهي «معنوي» از لفظ «اسطوره» استفاده كنم. از اين نگاه، واژهي «اسطوره» غير از افسانه است. منظورم از «اسطوره» در اين گفتار، مضامين فراروانشناختي است كه بهناخودآگاه جمعي ملتها مربوط ميشود. اين مضامين تا پيش از پيدايش اصطلاح فرا روانشناسي و «ناخودآگاهجمعي» با عناوين گفتارهاي «معنوي»، «عرفاني» و «باطني» قابل طرح بود.
تفاوت رويكرد تاريخي با رويكرد اسطورهاي مانند تفاوت نگاه مادي گرايانه با نگاه معنوي، باطني، عرفاني است. بنا براين در اين گفتار منظورم از رويكرد اسطورهاي، مضامين خرافي نيست بلكه به امور باطني و معنوي نظر دارم كه با معيارهاي واقعبودگي تاريخي نميتوان به آن پرداخت. اما نكتهي مهم اين است كه مرز ميان اسطوره و خرافه، بسي باريك است و بسا كه مخاطب يك مضمون اسطورهاي، نوعي تلقي خرافي و افسانهاي از آن مضون پيدا كند.
در اين نگاه، اسطورهي «مادر» يكي از مهمترين محتويات ناخودآگاهي جمعي است. مناسك پيرامون كعبه حتي قبل از اسلام، مناسكي براي نوزايي از مادري اسطورهاي به نام هاجر بوده است [12]. تفاوت مادر واقعي هر انسان، با مادر اسطورهاي يكي هم در اين است كه مادر واقعي ما، شخصي و منحصر به من و خواهر و برادران من است و ميرنده و فنا پذير است، ولي مادر اسطورهاي، مادرِ تمامي يك ملت شمرده ميشود و در تاريخ ديني يك ملت مدام بازخواني ميشود و مدام حضوري تازه مييابد. همچنين مادر اسطورهاي معمولا داراي خصايل ارزشي و ديني است، پاك و مقدس است، فارغ از خواهش تن و شهوت جنسي است و پيوستگي افراد يك قبيله يا يك ملت به چنين مادري، تضميني براي رشد در عرصهي ارزشهاي ديني يا ملي خواهد بود. همچنين كهن الگوي مادر، براي همهي افراد يك قبيله اين الزام را پديد ميآورد كه همهي آن افراد به عنوان يك مجموعهاي درهم تنيده، مرزهاي عاطفي خود را با قبايل و ملتهاي ديگر حفظ كنند. يعني همانگونه كه يك ملت در مورد مرزهاي جغرافيايي سرزمين خود حساس است به همان گونه و گاه بسي بيش از آن مراقب است كه بيگانهاي نسبت مادر اسطورهاي اش، تعرضي نداشته باشد [13].
همان گونه كه نوزايي، واقعهاي باطني و معنوي شمرده ميشود، مادر اسطورهاي نيز قبل از اينكه مصداقي عيني در عالم واقع داشته باشد، امري باطني، معنوي و ازلي است كه در ناخودآگاه جمعي حضور دارد. وقايع باطني در هر ملتي، نياز به مصداقي در عالم حواس ظاهر، يا در عالم واقع پيدا ميكند. و معمولا شخصيتي تاريخي و برگزيده، مصداقي عيني از همان مادري ميشود كه به عنوان يك امر معنوي در عميقترين لايههاي روان جمعي ملتها حضور دارد. آشناترين مصداقهاي عيني اينگونه مادران در عرصهي ديني، كساني همچون ساره، مريم و فاطمه ميباشند.
در اينجا لازم ميدانم به چند نكتهي مهم اشاره كنم كه عبارتند از:
1- بهنظر ميرسد مادر اسطورهاي به عنوان واقعهاي باطني و جمعي، امري مشترك و يگانه براي ملتها است و تنها در جغرافياي مكان و زمانهاي مختلف مصداقها و نامهاي متفاوت پيدا ميكند. همان تعريفي كه مسيحيت در مورد مريم دارد، با تغييراتي جزيي در مورد فاطمه هم وجود دارد.
2- مصداقهاي تعريف شده در ميان ملتها گوناگون، ممكن است با واقعيت تاريخي آن مصداقها متفاوت باشد. آيا ساره، مريم يا فاطمهاي كه به عنوان مادر مقدس طرح ميشود، هماني است كه تاريخ مستند گزارش ميكند؟
3- براي ما ايرانيان، اصطلاحاتي مانند «مام ميهن»، «مادر وطن»، و «ايران» به عنوان بانويي كه مادر همهي افراد اين مرز و بوم شمرده ميشود، فرايندهاي ديگري از اسطورهي مادر ميتواند باشد. مشابهت برخي مضامين در سرودهاي ملي، با روايات و يا قطعاتي از زيارتنامهها و مدح و رثاها كه در مورد حضرت فاطمه آمده، اين گمانه را تقويت ميكند كه شايد با محو شدن نام «ايران» در روزگاران پس از اسلام، اسطورهي «مادر» در نام فاطمه تجلي پيدا كرد و جاي خالي كلمهي «ايران» را پر كرد [14]. اين پرسش از دير باز براي من بوده است كه چه رابطهاي ميان «ايران» به عنوان «مادر» با فاطمه باز هم به عنوان «مادر» ميتواند وجود داشته باشد؟
به نظر ميرسد وجه اسطورهاي «مادر» در گذر از دالان تاريخ، به تناسب موقعيتهايي كه براي ملتها پديد ميآيد، و به تناسب تلقيهاي تازه، شمايل تازه بخود ميگيرد. از اين نگاه، مادر اسطورهاي نه صرفا در گورستان زمين بلكه در روان جمعي قوم به زندگي ادامه ميدهد.
4- «مادر اسطورهاي» مانند هر مادري، ستمي را كه به فرزندانش روا داشته شده در خود انعكاس ميدهد و بهگونهاي مستقيم يا غير مستقيم بيان ميكند. و تجلي رنجها و دردهاي قوم و ملتي ميشود كه او را مادر خود ميدانند. به عنوان مثال، اعم از اينكه ماجراي ضرب و شتم حضرت فاطمه توسط عمر، واقعا اتفاق افتاده باشد يا نه و اعم از اينكه تاريخ مستند آن را تاييد كند يا نكند، حتما زمينههاي قدرتمندي در روان جمعي جامعه بايد وجود داشته باشد كه اين ماجرا به عنوان يك واقعهي تلخ پذيرفته و برجسته شود. اين زمينهها كدام هستند؟
آيا ميتوان اين گمانه را ابراز نمود كه روايات مربوط به ضرب و شتم فاطمه از سوي عمر، شايد صورت تغيير يافتهاي از جنگهاي قادسيه و ديگر ضربههايي است كه ايران از هجوم اعراب ديد؟ آنهم به روزگاري كه فرمانرواي آنان عمر خليفهي دوم مسلمانان بود.
واقعيت تاريخي اين است كه ايران در روزگار زمامداري عمر فتح شد و سرگذشت غم انگيز شهسواران ايراني و كشته و اسير شدن آنان به دست اعراب، تا قرنها اين سرزمين را سوگوار نمود. حتي سرداران بزرگي چون ابومسلم كه خود به بوي عدالت بنيعباس را به فرمانروايي رسانيدند و به نيرنگ آنان كشته شدند، همه و همه روح جمعي ايران را مجروح كرد.
واقعيت اين است كه از روزگار هجوم اعراب به ايران تا حدود هزار سال نامي از ايران و ايراني در اين سرزمين ديده نمي شود، و چيزي به عنوان ايران در جغرافياي سياسي وجود نداشت. خراسان و طبرستان و سيستان و ديگر مناطق ايراني همه به عنوان ايالتهايي از امپراطوري بزرگ اسلامي شمرده ميشد. در تمامي متون ادبي و تاريخي ما تا كه هزار سال پس از اسلام پديد آمد نامي از ايران ديده نميشود، اگر فردوسي هم از ايران ميگويد همان ايراني را ميسرايد كه به روزگار ساسانيان بوده و بعد هم به خاموشي گراييده است. آيا اين فراغ چند صد سالهي ايرانيان از نام سرزمين مادري خود نبوده كه بانويي قديس را جايگزين آن نموده؟ گويي ايرانيان با رويكرد شيعي خود، و با پذيرش فاطمه خواستند تا ميان اسلام با هجوم عرب به ايران تفاوت قايل شده باشند.
مرزهاي سياسي ايران از روزگار صفويه اندك اندك شكل گرفت، و بسا كه در اين بازيابي، خاطرهي تهاجم به ايران كه در ناخودآگاه قومي ما حضور داشت، با خاطرهي تهاجم به خانهي فاطمه كه در روايات ديني بر سر زبانها بود، تلفيق شد. ميهن آتش گرفتهي ما كه در طي قرنها جولانگاه كساني چون عليبن عيسيبن ماهان بود، با خانهي فاطمه يگانه شمرده شد، و فرياد دادخواهي ايرانيان به نام سوگواران فاطمه، عليه خليفهي دوم بلند شد كه او هم دروازههاي ايران را گشوده بود و هم خانهي فاطمه را.
در اين قرنها همچنين ايرانيان در آرزوي عدالت و آزادي، اماماني را معيار قرار دادند كه آن امامان فرصت فرمانروايي نيافتند [15]، و هنوز هم مسئلهي انتظار در ميان است. و همانگونه كه فرزندان شايستهي اين سرزمين به بهنام دين سركوب شدند، فرزنداني از فاطمه همچون حسين نيز بهنام دين و به فتواي متوليان رسمي دين به شهادت رسيدند. بنا بر اين آيا نميتوان گفت كه واژهي «امالائمه» براي فاطمه، رابطهي مستقيمي با آرزوي ديرينه اما سركوب شدهي ايرانيان هم دارد؟
اما امروز:
واقعيت اين است كه اكنون ايران به لحاظ مرزهاي سياسي، كشوري مستقل از عرب است، نه فرمانروايي اموي و نه عباسي هيچكدام امروز حضوري واقعي و سلطهاي سياسي بر ايران ندارند. امپراطوري عثماني هم در كار نيست كه براي نبرد با آن نياز به تحريك عواطف شيعه براي جنگيدن با آن باشد، بنا بر اين طرح شهادت حضرت فاطمه، اعم از اينكه واقعا در تاريخ اتفاق افتاده يا نه، به هرحال بيدار كردن خصومتي ديرينه ميان تشيع و تسنن است و تعريض هاي آشكار و پنهان بر خليفهي اول و دوم.
همان گونه كه فاطمه علي و حسين براي شيعيان مقدس هستند، عمر و ابوبكر و عايشه نيز براي اهل تسنن حرمت والايي دارند. اين حرمت گزاري اهل تسنن با اين تلقي است كه آنان انسانهاي بزرگ و خدمتگذار به مسلمين بودهاند. ابوبكر و عمري كه آنان ارجمندشان ميدارند، آن ابوبكر و عمري نيستند كه ما شيعيان تعريف كرده بوديم. به همان گونه كه شيعيان حضرت فاطمه را «امالائمه» خطاب ميكنند اهل تسنن نيز «عايشه» را به عنوان «امالمؤمنين» طرح ميكنند.
حاصل اینکه اگر واقعا خواستار اتحاد ميان تشيع و تسنن باشيم همان گونه كه در روزگار صدر اسلام، امام علي با ابوبكر و عمر از در صلح و آشتي در آمد، چرا پيروان علي و سوگواران فاطمه، امروز از در صلح و آشتي نيايند؟
علي طهماسبي
[1] – تاريخ يعقوبي، جلد دوم صفحهي اول
[2] – همان
[3] – يعقوبي جلد اول صفحهي 527
[4] – ترجمه تاريخ طبري، جلد چهارم صفحهي 1572، و تاريخ يعقوبي جلد دوم صفحهي 17
[5] – يعقوبي جلد دوم صفحهي 37
[6] – يعقوبي جلد دوم صفحهي 35
[7] – صفحه2034 جلد پنجم
[8] – سورهي دوم(بقره) آيهي 124
[9] – يعقوبي جلد دوم صفحهي 77
[10] – نگاه كنيد به شرح واژهي «قوم» در سايت آيين پژوهي و فرهنگ، بخش فرهنگ واژگان
[11]– مروجالذهب، جلد دوم صفحهي 304 و 305
[12] – بيعت با حجرالاسود و طواف كعبه
[13] – در زيارت حضرت فاطمه مضاميني از اين گونه آمده است كه:« من دوستم با دوستان شما، و دشمنم با دشمنان شما، و نبرد ميكنم با هركسي كه با شما نبرد كند…»(از كتاب مفاتيح الجنان زيارت حضرت فاطمه)
[14] – به عنوان مثال همان قطعهاي كه از زيارت حضرت فاطمه نقل شد را مقايسه كنيد با سرود اي ايران اي مرز پر گهر
[15] – به جز مدت كوتاهي كه امام علي زمامداري مسلمين را بعهده داشت
منبع: سایت آئین پژوهشی و فرهنگ