«آواز پر جبرئیل» یکی از رسائل کمحجم و پرمحتوای رمزی عرفانی شهابالدین سهروردی است که با رسالة الطیر، عقل سرخ و قصة الغربة الغربیة وی در یک طبقه قرار میگیرند. «آواز پر جبرئیل» از آثار دوران نخستین حیات علمی سهروردی است، و ظاهرا همانند رسالة فی حقیقة العشق پس از قصة الغربة الغربیة نوشته شده است. سهروردی در این رساله متأثر از رسائل عرفانی رسالةالطیر، حی بن یقظان، و سلامان و ابسال ابن سینا از یکسو و اشعار سنایی در سیرالعباد و حدیقة الحقیقة است.
از «آواز پر جبرئیل» شرحی فارسی از قرن هفتم یا اوائل قرن هشتم در دست است، که شارح ناشناس شیعه مذهب آشنا به فلسفهی سینوی آنرا بر مذاق حکیمان شرح کرده، اما حق ظرائف عرفانی آنرا به جا نیاورده است. این شرح سه بار تصحیح و منتشرشده است. متن «آواز پر جبرئیل» نیز حداقل سه بار تصحیح شده، بار نخست توسط هنری کربن و پاول کروس همراه با ترجمه فرانسوی و شرح پیشگفته در ۱۳۱۲ (۱۹۳۳)، بار دوم توسط مهدی بیانی (۱۳۲۵) و بار سوم توسط سیدحسین نصر (۱۳۵۵). این رساله به عربی، فرانسوی و انگلیسی ترجمه شده است و از جمله نمونههای موفق نثر فارسی عرفانی در قرن ششم محسوب میشود.
رسالهی «آواز پر جبرئیل» را میتوان به یک مقدمه و سه قسمت تقسیم کرد. مقدمه شامل خطبهای فاخر در تسبیح خداوند و درود و آفرین بر پیامآور نور و اصحاب و انصار او، و پیشگفتاری در سبب تألیف رساله است. یکی از بیماردلان مبتلا به «تعصب» مصطلحات ائمهی طریقت و مشایخ صوفیه را استهزاء کرده از جمله بر این حکایت خواجه ابوعلی فارمدی ایراد کرده است: «چونست که کبودپوشان (اهل طریقت/ صوفیان) بعضی اصوات را پر جبرئیل می خوانند؟» پاسخ خواجه: «بیشتر چیزها که حواس تو مشاهدهی آن می کند همه آواز پر جبرئیل است. از جمله آوازهای پر جبرئیل یکی توئی.» اما «این منکرِ مدعی تعصب بیفایده میکرد که چه معنی این کلمه را فرض توان کرد الا هذیانات مزخرف؟» سهروردی عزم شرح آواز پر جبرئیل میکند.
قسمت اول رساله بحثی رمزی فلسفی است. سهروردی به صیغهی اول شخص داستان سلوک خود را باز میگوید. شبی از حجرهی زنان (عالم مادیات) بیرون میآید، از برخی قیود اطفال (محسوسات) رها میشود، از خواب مأیوس شمعی (چراغ عقل یا دل) در دست راهی سرای مردان (عالم مجردات) میشود، و تا طلوع فجر در آنجا به طواف میپردازد. در سرای مردان هوس دخول خانقاه (عالم مثال، برزخ بین عالم مادی و مجردات محض) پدر (مرشد/ عقل فعال/ جبرئیل) میکند. خانقاه دو در داشت: درِ شهر (عالم محسوس) و درِ صحرا و بستان (عالم معقول). سالک در شهر را محکم میبندد (تجرد از محسوسات) و وارد صحرا (عالم معقول) میشود. دَه پیر خوبسیما (عقول عشره/ فرشتگان) در نهایت وقار و هیبت میبیند.
از ایشان با پیری که بر کنار صفه بود (عقل دهم/ فرشتهی راهنما/ جبرئیل) وارد گفتگو میشود. آگاه میشود که ایشان جماعتی مجرد (از ماده) هستند از «ناکجاآباد». سالک میپرسد: «آن شهر از کدام اقلیم است؟ گفت: از آن اقلیم است که انگشت سبّابه آنجا راه نبرد» (مقصد نهایی جان آدمی/ لامکان غیرقابل اشارهی حسی/ پشت کوه قاف). سالک میپرسد: بیشتر اوقات شما در چه صرف افتد؟ گفت بدان که کار ما خیاطت (صورت بخشیدن به هیولی/ ابداع) است، و ما جمله حافظیم کلام خدای را عزّ سلطانه (مدبرات کلمات وجودی خداوند در عالم) و سیاحت (اشراف علمی بر عالم وجود) کنیم. «پرسیدم که این پیران که بر بالای تو نشستهاند (فرشتگان/ عقول) چرا ملازمت سکوت می نمایند؟ جواب داد که از بهر آن که امثال شما (تختهبند تن مادی و عالم غرور) را اهلیت مجاورت ایشان نباشد، من زبان ایشانم و ایشان در مکالمت اشباه تو شروع ننمایند.»
کوزهای یازده تو (افلاک نه گانه بهعلاوهی فلک آتش و هوا مطابق طبیعیات قدیم) میبیند و در پرسش از فرشتهی راهنما در مییابد که هر فلکی معلول یکی از این عقول است، و آتش و هوا نیز معلول عقل دهم. از رابطهی این شیوخ (عقول مجرد) با یکدیگرمیپرسد، پاسخ میشنود که هر یکی را پیر مافوق در جریده ثبت کرده و خرقه داده و تعلیم کرده (مقام علیت) است.
از فرزند و مِلک ایشان جویا میشود. در می یابد که این پیران جفت ندارند، اما هر یک فرزندی (نفس فلکی) دارند و آسیایی (فلک) و فرزند را بر تیمار آسیا گماشته اند (نفس مدبر فلک). آسیای من چهار طبقه دارد (عناصر اربعه در عالم مادون قمر در طبیعات قدیم) و فرزندان من بسیارند (نفوس ناطقهی آدمیان). «هر یکی را مدتی است معین در تولیت عمارت (عمر محدود آدمی در تدبیر بدن)، چون وقت ایشان منقضی شود ایشان پیش من میآیند (مرگ/ مفارقت روح از بدن) و دیگر از من مفارقت نکنند.» هیچ فرزندی بعد از مفارقت از آسیاب میل عود از او متصور نشود (هیچ روحی بعد از مفارقت از بدن و دنیا میل بازگشت نکند.) آنگاه سالک مطابق طبیعات قدیم از تکون آدمی از نگاه کنیز حبشی (ماده/ هیولی) به پیر (عقل دهم) و صدور متغیر از ثابت آگاه می شود. «استغراق در شهود» خداوند فراغ تسبیح به زبان و جارحه و جنبش را از این پیران خوبسیما گرفتهاست.
قسمت اول رساله در اینجا به پایان می رسد. این قسمت آکنده از رموز فلسفی مبتنی بر جهانشناسی قدیم است. سالک تجربه معنوی خود را با معارف قدیم تفسیر کرده است. سهروردی در آثار متأخرش از ده بودن عقول/ انوار قواهر اعلون در میگذرد و آنها را کثیر مییابد. حذف افلاک و عناصر اربعه نیز خللی به اصل بحث نمیزند. چارچوب مادی، مثالی و مجرد به قوت خود باقی است.
قسمت دوم رساله درخواست سالک از شیخ است که به او علم خیاطت و کلام خدای بیاموزد. در پاسخ به درخواست نخست «تبسمی کرد و گفت هیهات! اشباه و نظائر ترا بدین دست نرسد و نوع ترا این علم میسر نشود که خیاطت ما در فعل بازنگنجد و لکن ترا از علم خیاطت آن قدر تعلیم رود که اگر وقتی خیش و مرقّع خود را به عمارت حاجت بود توانی کردن و این قدر را به من آموخت.» صورت بخشیدن به ماده کار عقول و فرشتگان است و از نفوس آدمی برنمیآید. اما سالک از پیر آبادی و تدبیر بدن و مزاج خود را میآموزد، تا قوای بدنی خود را به فرمان خود مهار کند و بهکار گیرد.
«گفتم کلام خدای را به بیاموز. گفت: عظیم دور است که [تا] تو در این شهر (بدن) باشی از کلام خدای تعالی قدری بسیار نمی توانی آموخت، لکن آنچه میسر شود ترا تعلیم میکنم.» سالک از پیر میخواهد که او را با کلام الهی آشنا کند، مراد سالک ظاهر کلام نیست، باطن و حقیقت آن است. پیر اندرز میدهد که تا تو در شهر شواغل مادی هستی فهم باطن کلام میسر نشود، مشاهدهی کلمه تجرد لازم دارد. اما به قدر میسور به او تعلیم میکند. پیر ابتدا به او «هجائی بس عجیب» تعلیم میکند به نحوی که هر سرّی که سالک میخواست درمییافت. این هجاء مفتاح اسرار کلام خداوند است و اطلاع از آن شرف و متانت به ارمغان میآورد. پیر در مرتبهی بعدی به سالک «علم ابجد» تعلیم میکند. با این علم عجایبی بر او ظاهر میشود که در حد بیان نگنجد و هر مشکلی را با عرضه بر شیخ حل میکند. شارح ناشناس هجاء را به علم منطق و علم ابجد را به حکمت تعبیر کرده است. بعید است مراد سهروردی این بوده باشد. ظاهر این دو عنوان با جفر و علوم غریبه سازگارتر است. تفسیر نزدیکتر به مراد سهروردی به بحثهای آتی از دیگر رسائل او موکول میشود که عناوین مشابهی را بهکار برده است.
شیخ تصریح میکند که «هرچه در چهار ربع عالم سافل میرود از پر جبرئیل حاصل میشود.» عالم سافل یا ناسوت همین دنیاست. همهی امور این عالم معلول جبرئیل است. واضح است که در نظر اهل طریقت جبرئیل تنها ابلاغ وحی الهی به پیامبرانش را برعهده ندارد. او وظیفهای وجودی نیز برعهده دارد: ایجاد عالم سافل و آنچه درآن است.
شیخ کلمات خداوند را به سه دستهی کلمات کبری، کلمات وسطی و کلمات صغری تقسیم می کند. این کلمات از جنس الفبا نیستند، اینها کلمات وجودی هستند. کلمات کبری مجردات محض، فرشتگان یا کلمات نورانی از سبحات وجه کریم هستند که در سلسلهای تشکیکی برخی فوق بعض هستند. نور اول کلمهی علیاست (صادر نخست، عقل اول) و جبرئیل نور آخر است. مراد از «السایقات سبقا» و «نحن الصافون» در کتاب الهی همین کلمات کبری است.
کلمات وسطی فرشتگان محرک افلاک (نفوس فلکی در طبیعات قدیم) است موجودات مجردی در مرتبه پائینتر از کلمات کبری. «فالمدبرات امرا» و «انا لنحن المسبحون» اشارت به کلمات وسطی است.
کلمات صغری ارواح آدمیان است.این ارواح معلول جبرئیل است. در کلام الهی آمده است که «ثم سوّاه و نفخ فیه من روحه» و در حق مریم «فارسلنا الیها روحنا» و این کلمه جبرئیل است. عیسی روح الله و کلمه خوانده شده: «انما المسیح عیسی بن مریم رسول الله و کلمته القیها الی مریم و روح منه». سهروردی به وضوح مراد خود را از کلمه باز میگوید: «هرکه را روح است کلمه است، بلکه هر دو اسم یک حقیقت است». در کتاب ربانی «مانفدت کلماتالله» یا «لنفد البحر قبل ان تنفد کلمات ربی» همگی اشاره به کلمات صغری است که از شعاع کلمهی کبری (جبرئیل) مخلوق شده است. سهروردی بحث عمیق «کلمه» در قرآن را به محلی دیگر موکول میکند: «کلمه در قرآن سرّی دیگر است چنانکه «اذا ابتلی ابراهیم ربه بکلمات» جای دیگر شرح کرده شود.»
در هر حال کلمه با صاحب نفس ناطقه و مافوق آن تلازم دارد. هر صاحب روحی کلمه است از آدمی و فرشته. با این نکته قسمت دوم رساله به پایان میرسد.
قسم سوم مشخصا دربارهی پر جبرئیل و آواز آن است. سالک از شیخ از پر جبرئیل میپرسد. پاسخ میشنود: جبرئیل دو پر دارد: پر راست و پر چپ. پر راست نور محض است که اضافه به حق تعالی است، پر چپ تاریک است و نظر به ذات اوست که استحقاق عدم دارد (ممکن الوجود). سهروردی این دو معنی وجوب غیری و امکان نفسی را در مرتبت دو پر دانسته است. پر یا بال فرشتگان را نیز از قرآن وام گرفته:«چنانکه حق تعالی گفت: جاعل الملائکة رسلا اولی اجنحة مثنی و ثلاث و رباع» فرشتگان دو یا سه یا چهار بال دارند. این بالها جهت کثرتند و موجود هر چه بسیطتر کثرت کمتری دارد، جبرئیل که شریفتر است دو پر بیشتر ندارد.
کلمات صغری (روح آدمیان) شعاعهای فروافتاده از پر راست جبرئیل است اعم از آدمیان مومن و کافر؛ و عالم غرور همگی سایهی پر چپ جبرئیل است. نور عالم سفلی از پر راست اوست و ظلمت عالم غرور از پر چپ او. «الیه یصعد الکلم الطیب» و «مثلا کلمة طیبة» نورانیت کلمات صغری است که به سوی حضرت حق بالا میرود. «اگر این کلمهی صغری بهغایت نبودی، صعود به حضرت حق کی توانستی کرد؟» و این نهایت کرامت نوع آدمی از منظر سهروردی است: کرامت صعود به حضرت حق.
به نظر سهروردی چون کلمه و روح یک معنی دارد در قرآن یک جا می فرماید: «الیه یصعد الکلم الطیب» و یک جا «تعرج الیه الملائکة و الروح» و نفس مطمئنه نیز «ارجعی الی ربک راضیة مرضیة». پس روح و روانهای روشن از پر راست جبرئیل است و عالم غرور صدا و ظل پر چپ جبرئیل است. آنچنانکه نداء قدسی و حقائق القائی در خواطر همگی از پر راست است: «کتب فی قلوبهم الایمان و ایدهم بروح منه» و «نادیناه یا ابراهیم» و البته قهر و صیحه و حوادث هم از پر چپ اوست.
«پرسیدم شیخ را این پر جبرئیل آخر چه صورت دارد؟ گفت: ای غافل ندانی که این همه رموز است که اگر بر ظاهر بدانند این همه طامات بیحاصل باشد.» سهروردی مشخص میکند که بال و پر جبرئیل رمزی بیشتر نیست، اینها اشارت به مرتبهی وجودی فرشتهی راهنما دارد. «گفتم این قریه که حق تعالی گفت: اخرجنا من هذه القریة الظالم اهلها» چیست؟ گفت: آن عالم غرور است و کلمهی صغری نیز قریه ای است زیرا که خدای تعالی گفت: «تلک القری نقصه علیک منها قائم و حصید» آنچه قائم است کلمه است و انچه حصید (از میان رفته) است هیکل کلمه (بدن) است که خراب می شود، و هرچه زمان ندارد، مکان ندارد، و هرچه بیرون از این هردوست کلمات حق است کبری و صغری» و چه زیبا تفسیر کرد قریهای که اهل آن ظالمند و دعا میکنیم خدا ما را از آن خارج کند دار غرور است و کلمهی صغری یا جان ادمی خود قریهای است قائم و باقی که بدن و هیکل او فانی است. کلمات از صغری و وسطی و کبری به بقاء الهی باقیاند.
قطعهی پایانی رساله: پس چون در خانقاه پدرم روز نیک برآمد در بیرونی (رو به عالم مجردات) ببستند و در شهر (عالم مادیات) بگشادند و بازاریان (اهل عالم غرور) درآمدند و جماعت پیران (عقول مجرده/ فرشتگان) از چشم من ناپدید شدند و من در حسرت صحبت ایشان انگشت در دهان بماندم و آوخ می کردم و زاری بسیار می نمودم سود نداشت.»
قصهی آواز پر جبرئیل سفر معنوی نفس آدمی است، داستان مشاهدات سالک است، که شباهتهای بسیاری با داستان پرندگان دارد.
برای شنیدن این درسگفتار اینجا کلیک کنید.