Search
Close this search box.

ماجرای به آتش کشيدن کريم پور شيرازی

Imageدرميهن ما، انسان های بزرگی زيسته اند که هر يک به خاطر رفاه و آزادی مردم وطنشان،با قلم و انديشه به پيکار استبداد رفته و در آتش نامردمی ها سوخته اند.

کريمپور تا دم مرگ از وفاداران مصدق بودو در همان روزهای نزديک به کودتای بيست و هشت مرداد در روزنامه اش به رفيقان نيمه راه مصدق که او را تنها گذاشتند در روزنامه شورش اين شعر را نوشت:

دلم به پاکی دامان غنچه می سوزد
 که بلبلان همه مستند و باغبان تنهاست

 

چه پر خون نوشتنداين سرگذشت

دلی کو کزين غصه پر خون نگشت؟

 

خردمند ديرينه خوش می گريست

اگر مرگ داد است بيداد چيست؟


شفيعی کدکنی

در ميهن ما، انسان های بزرگی زيسته اند که هر يک به خاطر رفاه و آزادی مردم وطنشان، با قلم و انديشه به پيکار استبدادرفته و در آتش نامردمی ها سوخته اند.
يکی از آنها امير مختار کريمپور شيرازی ، شاعر و مدير شجاع و مبارز روزنامه ی شورش بود که جان خود را در ۳۵ سالگی در پای قلم و آرمانش از دست داد.
غروب روز ۲۳ اسفند ۱۳۳۲ در ميدان پادگان لشگر دو زرهی که اسارت گاه دکتر مصدق ،دکتر فاطمی ، کربمپور شيرازی و بقيه قربانيان کودتای ۲۸ مرداد۱۳۳۲ بود،مراسم چهارشنبه سوری شاهانه، با شرکت اشرف پهلوی (پرنسس مرگ ) و عليرضا پهلوی ( که مثل خواهرش اشرف در قساوت قلب مشهور بود) انجام گرفت.
اينان کريمپور را از زندان بيرون کشيدند ، به دستور اشرف پيکرش را آلوده به نفتکردند مدتی او را به توهين و تمسخر گرفتند. پالانی بر پيکر وی نهادند و دستوردادند با چهاردست و پا راه برود. با افروختن آتش ، جشن منحوسشان را آغاز کردند.زندانی به هر سو می دويد و فرياد می زد شعلهء آتش همه ی بدن او را فرا گرفته بود وتماشاگران قهقهه سر داده بودند.
فردای آن روز او را در حالی که ديگر اميدی به زنده ماندنش نبود ، به بيمارستانارتش منتقل کردند. در آنجا ، تمام توان خود را در گلو جمع کرد و فريادزد :والاحضرت اشرف مرا کشت ! اما دکتر ايادی ـ پزشک مخصوص ـ با تمسخر گفت : ديوانه است، هذيان می گويد.
فردای آن شب ، از افراد بيرون زندان کسی ندانست که آن شب ، در زندان لشگر دو زرهیچه گذشته است.. تنها همين را فهميدند که روزنامه های تهران خبر از آتش گرفتنکريمپور شيرازی دادند.
امير مختار کريمپور شيرازی که در شعر " شورش " تخلص کرده ، فرزند اميرقدمعلی از روستائيان خوش نام ومادرش « گل صنم » نام داشت و از دودمان کريم خان زنداست که درسال ۱۳۰۰ هجری شمسی در روستای مجد آباد ، ازروستاهای اطراف فسا در يکخانواده ی روستايی به دنيا آمده بود.از انجا که خانواده اش نمی توانست هزينه تحصيلاو را بپردازد ، بناچار وارد مدرسه نظام شد. اما پس از مدتی از آنجا بيرون آمد ووارد دانشکده حقوق شده و به دريافت ليسانس حقوق نايل آمد. وی از همان زمان بهخبرنگاری روی آورد ، در سال ۱۳۲۹ ، امتياز روزنامه ی شورش را گرفت و چون در طولزندگی ، طعم تلخ فقر و ستم را چشيده بود ، وقتی وارد خدمات مطبوعاتی و روزنامهنگاری شد ، قلمش در خدمت محرومان قرار گرفت و ضمن اين که از هواداران مصدق بود ،عليه دشمنان مردم و دربار پهلوی مقالات تند و مهيجی می نوشت.
کريمپور جوانی با ذوق ، شاعر ، پر انرژی و بسيار وطن پرست بود. او در سال ۱۳۲۹ کهفعاليت جبهه ملی به رهبری دکتر محمد مصدق در اوج خود بود و شعار " صنعت نفتبايد ملی شود." بر سينه هر جوان ايرانی می درخشيد ، روزنامه شورش را منتشر میکرد.اين روزنامه طرفداران فراوانی داشت.
کريمپور در شماره نخست شورش که به بزرگداشت محمد مسعود اختصاص داشت ، به خط درشتنوشت. :« من ملت ايران را به شورش دعوت می کنم.»
کريمپور با قلم تند و تيز خود قيام می کند و مردم را به انقلاب فرا می خواند و درسرمقاله اش فرياد می زند :
« با کمال صراحت و مردانگی آشکارا و علنی فرياد می زنم که ای مردم اگر طالب سعادتو خوشی ايران و ايرانيان هستيد، چاره منحصر بفرد فقط يک شورش و انقلاب خونين است.در صورتيکه از مرگ سرخ بترسيد با روی سياه در برابر کاخهای سفيد سر بفلک کشيده ازگرسنگی و بدبختی خواهيد مرد. بايد بين مرگ شرافتمندانه و زندگی ننگين ، يکی راانتخاب کنيد. من مرگ شرافتمندانه را هزار بار بر زندگی ننگين ترجيح می دهم و حاضرنيستم در بستر مذلت و پستی جان خود را حراست کنم. اگر شما هم از مردی و مردانگی وغيرت نشان داريد ، بسم الله بفرمائيد، اين گوی و اين ميدان وگرنه بمانيد و بنامزندگی اينقدر در اين منجلاب مانند کرم بلوليد تا با پستی و حقارت از گرسنگی جانتانبالا بيايد.»
در شعری انقلابی از کريمپور می خوانيم :
انجمن در مجلس شورا ندارد حاصلی  

انجمن بايست کردن در سرای انقلاب
ترس دولت ، ملت بيچاره را از پا فکند

 نقشه ای بايد کشيدن از برای انقلاب
داروی صبر و شکيبايی نمی بخشد اثر

 درد ما را نيست درمان جز دوای انقلاب
کاخ اين خونخوارگان را واژگون بايست کرد

 ريختن بايد ز نو از خون بنای انقلاب


کريمپور در مورد اشرف پهلوی که در توطئه های عوامل بيگانه عليه مصدق يد طولايیداشت ، در روزنامه شورش نوشت :
" مردم می گويند اشرف چه حق دارد که در تمام شئون مملکت دخالت کرده و بامقدرات و حيثيت يک ملت کهنسال بازی کند. مردم می گويند اين پولهايی را که اشرفبنام سازمان شاهنشاهی از مردم کور و کچل ، تراخمی و بی سواد اين مملکت فقير وبدبخت می گيرد به چه مصرفی می رساند.
… مردم می گويند چرا خواهر شاه در امور قضائيه ، مقننه و اجرائی اين مملکت دخالتنا مشروع می کند. چرا خواهر شاه دادستان تهران را احضار کرده و نسبت به توقيف ملکافضلی جنايتکار و آدم کش اعتراض کرده و دستور تعويض بازپرس را می دهد.
چرا بايد يک نفر مفتخور نالايق بنام همسری خواهر شاه دربار سلطنتی يک مملکت تاريخیرا ملعبه عياشی و خوش گذرانی خود قرار دهد…شاه اگر با طرد اشرف ، فاطمه و احمدشفيق عرب و هيلر آمريکايی افکار عمومی را تسکين ندهد ، عاصيان جان به لب آمده وکارد به استخوان رسيده ، ناچار خواهند شد برای حفظ استقلال و آبروی ايران کاری بکنندکه ملت قهرمان و بزرگ فرانسه با دربار و لوئی شانزدهم کردند. حال خود دانيد با آتشو قهر و نفرت مردم."
انتشار اين مقاله خشم دربار را برانگيخت و روزنامه شورش توقيف شد. پس از توقيفشورش نامه ی تهديد آميزی برای کريمپور فرستاده شد که بعدا" او متن نامه را درروزنامه شورش کليشه کرد :
"…ای مدير روزنامه شورش ! بدان و آگاه باش که اگر دست از مبارزه با اشرف پهلوی بر نداری ، عاقبت وخيمی در پيش داری ، ديدی که چگونه محمد مسعود می خواستعليه ما مبارزه کند ، به حيات او خاتمه داديم و باز هم می گوئيم ، اگر دست ازمبارزه با ما بر نداری در همين روزها منتظر سرنوشت مسعود باش."
شورش در دوران حکومت ملی دکتر مصدق ، در واقع افشاگر بسياری از توطئه های ضٌدمردمی درباريان و کارشکنان نهضت ملی بود و کريمپور براستی جان خودش را بر سر افشایتوطئه گران گذاشت.
کريمپور در مقاله ای که با اين شعر شروع می شد در روزنامه شورش نوشت.:
به نام نکو گر بميرم رواست

 مرا نام بايد که تن مرگ راست
" …به قرآن مجيد سوگند ياد کرده ام که حقايق را بگويم و بنويسم ولو اينکه به قيمت جانم تمام شود . من با خدای خويش عهد و پيمان محکمی بسته ام… چون من پرده هايی را بالا می زنم که در زير آن هزارها خيانت ، هزارها فساد و هزارها بدبختی وبيچارگی نهفته است…من جّدا" مصمم هستم که اين مبارزه ی سرسخت و آشتی ناپذيررا تا سرحّد مرگ شرافتمندانه ی سرخ که ايده آل و آرزوی ديرين من است ، ديوانه واردنبال کنم ، من با وجدان خود قرار و مدارهايی گذاشته ام ، من وظيفه دارم تمام لانه های زنبور را هر چقدر می خواهد خطرناک باشد ويران کرده و مردم را از شر آنان آگاه سازم. من کاملا"در طی انتشار اين سه شماره ی شورش خطر را پيش بينی و احساس میکنم و ناچار در مقدمه ، شهادتين خود را ادا کرده ام. "
کريمپور شيرازی بعد از سی ام تير ۱۳۳۰ در روزنامه ی شورش نوشت.:
" من نمی دانم مادر و خواهران و برادران شاه ديگر از جان مردم مفلوک و گرسنه و بی چيز چه می خواهند.؟ سی سال تمام خون مردم را مانند زالو مکيدند، مردم بيگناهو شريف را در سياهچال ها ی زندان انداختند ، املاک و اموال مردم را بزور از آنان گرفتند ، ناموس دختران و زنان ملت را بزور لکه دار و آلوده ساختند ، تمام دارايی وپول ملت را به بانکهای خارجی سپردند. شاه ، شعبان بی مخ ، عشقی ، پری غفاری ودزدان ديگر از مردم محروم و گرسنه ايران چه می خواهند؟


هزار مرتبه جای دريغ و آوخ هست

 که شاه حامی چاقوکشان بی مخ هست


کريمپور تا دم مرگ از وفاداران مصدق بود و در همان روزهای نزديک به کودتای بيستوهشت مرداد در روزنامه اش به رفيقان نيمه راه مصدق که او را تنها گذاشتند درروزنامه شورش اين شعر را نوشت.:
دلم به پاکی دامان غنچه می سوزد

 که بلبلان همه مستند و باغبان تنهاست


کريمپور شيرازی پس از کودتای بيست و هشت مرداد ۳۲ و برقراری حکومت نظامی ، زندگیمخفی خود را آغاز کرد. و عاقبت در ۲۶ مهرماه ۱۳۳۲ دژخيمان محل اختفای او را يافتندو در زندان لشگر دو زرهی در سياهچالش انداختند. کريمپور در مدت اسارت شکنجه بسيارديد ، تمام بدنش را با سيگار سوزاندند. سيخ داغ بر بدنش کشيدند ، تهديد و تطميعشکردند شايد توبه نامه ای از او بگيرند ، ولی او زير بار نرفت و همچنان به مصدقوفادار ماند.
روزنامه اطلاعات در شماره دوشنبه ۲۴ ۱سفند ماه ۱۳۳۲ ( شماره ۸۳۳۶ ) درصفحه اول خودتيتر زده بودکه :
« ديشب کريمپور شيرازی تصميم به فرار گرفت… وی می خواست سرباز محافظ خود را آتشبزند و چون موفق نشد خود را با نفت آتش زد.پيکر سوخته کريمپور جهت مداوا بهبيمارستان شماره يک ارتش برده شده است. »
هيچکس ادعای رژيم را در باره خودکشی کريمپور و اينکه او خودش را آتش زده است باورنکرد و قساوت و بيرحمی رژيم از اين جنايت چندش آور موجب دلسوزی بيشتر مردم شد.
خبر مرگ کريمپور در روز ۲۵ اسفندماه ۱۳۳۲ انتشار يافت. دکتر ميرحقانی پزشک قانونیوقت که از او معاينه کرده ـ به خبرنگار کيهان چنين می گويد :
« مقارن ساعت ۶ بعد از ظهر به من اطلاع دادند که کريمپور شيرازی فوت کرده است منبلافاصله در بيمارستان شماره يک ارتش حضور يافتم . کريمپور در ساعت چهار و نيم بعداز ظهر فوت کرده بود، بر اثر معاينه ای که نمودم مشاهده شد چهار پنجم بدن او سوختهاست ، سراسر بدن او بجز يک قسمت از پشتش و پاهای او تا نزديک قوزک بکلی سوخته ،بطوريکه اظهار می شد کريمپور علاوه بر کهنه ای که آغشته به نفت کرده بود قسمتی ازلباسهای خود را نيز به نفت آلوده کرده بود و در نتيجه قسمت زيادی از بدنش سوختهبود. جل الخالق.»
از محل دفن کريمپور اطلاع دقيقی در دست نيست. اما آن چه مسلم است ، اين است که درهيچ منبع موثقی به ديده شدن قبر او چه در مسگر آباد ، چه جای ديگر اشاره ای نشدهاست و اگر گفته شود مدفن او نامعلوم است ، سخنی به دروغ گفته نشده است.کريمپورشيرازی هنگام مرگ ۳۵ سال داشت.
حسين مکی وکيل اول تهران در دوره هفدهم مجلس شورايملی که قبل و بعد از کودتا باشاه و دربار رابطه داشت ـ می نويسد حقيقت را با شاه در ميان گذاشته است. وی بهديداری که در ايام نوروز سال ۱۳۳۴ با شاه داشت، اشاره دارد ومی نويسد: "…گفتم شهرت دارد که کريم پور شيرازی مدير روزنامه شورش را که در لشگر دو زرهیزندانی بوده نخست به چوبه ای بسته اند و با تلمبه امشی بنزين بر او پاشيده و آتشزده اند و سپس با شليک گلوله ای به مغزش او را کشته اند که طرز قتل و چگونگی چندشآور آن توليد تنفر کرده است و می گويند اعليحضرت خواسته است از او انتقام بگيرد!…"
امير مختار کريم پور شيرازی در زندان قطعه شعری سرود و در آن از قلم تيز شورش دردل خصم سخن گفت:


کلک " شورش " بدل خصم چنان کار کند

 که بدان کوه کران تيشه ی فرهاد نکرد.


مرگ دلخراش و فجيع کريم پور از لکه های سياه بر دامن رژيم کودتا است. کريمپورعصاره ی خشم مردم عليه سلطنت استبدادی بود و قلمش چون خنجری کاری بر قلب دشمن مینشست. همچون مصدق به مردم اعتماد داشت و تا واپسين دم حيات خود به پيمان خود بازحمتکشان وفادار ماند. آتشی را که در شامگاه ۲۳ اسفند ماه ۳۲ در پيکرش افروختند تاخرمن مقاومت، ايثار و جانبازی را بسوزاند. چنان کوره مبارزه خلق را دميد که شعلههای آن رژيم پهلوی را در آتش خود سوزاند.
در پايان شعری از کريمپور شيرازی در بزرگداشت قيام ملی سی تير۱۳۳۱ داريم که روز سیتير سرود و در برابر هزاران تن مردمی که عصر آن روز غرق در پيروزی و غم بودندخواند.
ای شهيدی که بخون خفته و گلگون کفنی

 ای عزيزی که بخون غرقه ز عشق وطنی
ای جوانی که در آزادی ايران عزيز

 چهره گلگونی و خندانی و خونين کفنی
ای حبيبی که به آزادگی و جانبازی

شهره شد نام بلند تو بهر انجمنی
ای وطن خواه شريفی که نبودت ز وطن

 بهره جز تير جفائی و کهن پيرهنی
ای هزاران که بخون گشته پر و بال تو غرق

 از سيه کاری و خونخواری پير زغنی
ای جوانی که ز خون دل مردانه تو

 گشته سيراب و برومند درخت کهنی
ای پريچهره عزيزی که در ايام شباب

خفته در خاک ز بيداد پليد اهرمنی
ای شهيدی که دم مرگ نوشتی بر خاک

« پيشوا زنده و جاويد » ز خون بدنی
جامه غرقه بخون تو چو شد پرچم دوست

 خصم دانست که تو کاوه لشگر شکنی
سر و جان در پی جانان بگرفتی بر کف

 تا نگويند که عاشق نئی و لاف زنی
جان شيرين بنهادی بسر عشق وطن

 تا که پرويز بداند تو همان کوه کنی
سر قدم کردی و سينه سپر تير بلا

 تا صف خصم بداند که تو روئينه تنی
سينه چاک ترا ديد چو مادر خنديد

پدری گفت بنازم که تو فرزند منی
نازم آن لحظه که خونين دهنت خندان بود

 تانگويند که گريانی و خونين دهنی
نازم آن غيرت و آن همت و آن عزم بلند

 که جز ايران بدم مرگ نگفتی سخنی
ای بخون خفته شهيدان بشما باد سلام

 ای کفن پوش عزيزان بشما باد سلام

دکتر پرويز داورپناه