نغمه وجود: «من خدا را در نغمه و آواى وجودم لمس مى كنم، بسان تپه اى كه آبشار هایش در یاى دور دست را لمس مى كند.» تحجر: «خشك مغزى و تحجر مى كوشد حقیقت را در دستانش سالم نگاه دارد اما آن را چنان سخت مى فشرد كه مى كشد.// خطا و حقیقت: «اگر در خود را به سوى همه خطاها ببندى حقیقت پشت در خواهد ماند.» // منطق اندیشى مطلق: «ذهنى كه تمامى فضاى آن را منطق پر كرده مانند چاقویى بسیار تیز است. دستى را كه از آن استفاده مى كند مى برد.» // زمان: «پروانه ها لحظه ها را مى شمارند نه ماهها را و از این رو وقت كافى دارند.
هدف واقعى پرستش و عبادت روزانه خداوند آن است كه هر روز بیشتر در برابر او تسلیم شویم، همه موانع وصال را بر طرف سازیم و تعلق خاطر و دلمشغولى مان را نسبت به او در اخلاص و خدمت، در عشق و نیكوكارى و سعت بخشیم. این باید هدف كل زندگى ما باشد. در همه افكار و اعمالمان باید به نامتناهى نظر داشته باشیم
همه انسانها در قلب هایشان شعر دارند و برایشان ضرورى است كه تاحدامكان عواطف و احساسات خویش را بیان كنند.براى این كار باید وسیله اى سیال و انعطاف پذیر دراختیار داشته باشند كه بتواند درهرنسل و دوره اى تجدید شود و ازآن خودشان باشد.همه زبان هاى بزرگ دچار تغییرمى شوند. آن زبان هایى كه دربرابر تغییر و پویایى مقاومت مى كنند روبه زوال مى روند و هرگز قادرنخواهندبود ثمرات بزرگى دراندیشه و ادبیات به بارآورند.وقتى شكل ها صلب ثابت مى شوند، روح یا ازروى ضعف، حبس خود را مى پذیرد یا سر به طغیان مى گذارد.
همه تحولات بزرگ عبارتند از نزاع «درون» علیه هجوم از «بیرون»… همه حركت هاى بزرگ انسانى مرتبط با اندیشه ها و آرمان هاى بزرگ است.»
شاعر بزرگ هند رابیندرانات تاگور درسال 1861 دركلكته به دنیا آمد. او كوچكترین پسر دبندرانات تاگور رهبر برهمو سماج بود، یك فرقه مذهبى جدید در بنگال در قرن نوزدهم كه مى كوشید اساس یكتاپرستى آیین هندو را آن گونه كه در اوپانیشادها (كتاب مذهبى بزرگ ادیان هند) استقرار یافته بود، احیاكند و به تحولات جدید در دنیاى معاصر نیز توجه داشت.
این جریان، ریشه در اندیشه هاى «رام موهان روى» (RAM MOHAN ROY) (1722-1833) داشت كه رابیندرانات از او با ستایش یادمى كرد و در مصاحبه اى با رومن رولان در سال 1930 هنگامى كه رولان از او درباره پیام بزرگى كه غرب از شرق انتظاردارد به رام موهان روى اشاره مى كند و مى گوید: «او انسانى با ذهن و اندیشه فراگیر و جهانى در قرن نوزدهم بود و دلمشغولى عمیق به حقیقت داشت.در یك خانواده سنتى هندو به دنیا آمده بود اما همه قیدهاى خرافه و قشرى گرایى را گسست و به بررسى آیین ها و ادیان مختلف جهان و مطالعه عبرى، یونانى، عربى، فارسى، انگلیسى و فرانسه پرداخت و سفرهاى گسترده در سراسراروپا كرد و سرانجام در بریستول درگذشت.
او به تحقیق دریافته بود كه رشته وحدتى معنوى كل بشریت را به هم پیوند مى دهد و هدف دین آن است كه انسانها را به آن وحدت و یگانگى بنیادین در روابط انسانى، برساند.»
وقایع زندگى و اندیشه رام موهان روى شایان توجه است از جمله تحصیل او در دانشگاهى اسلامى و علاقه مندشدن او به عرفان و تصوف اسلامى.
به هرروى اندیشه ها و كردار او پس از وى هم منشأ اثربود و درشكل گیرى جریان برهمو سماج در سال 1843 توسط پدر رابیندرانات و بالتبع در دنیاى اندیشه و شعر رابیندرانات نقشى مهم ایفاكرد.رابیندرانات تحصیلات اولیه خود را دروطنش سپرى كرد.
در 17سالگى براى تحصیل رسمى به انگلستان فرستاده شد اما مطالعاتش را درآنجا به پایان نرساند.درطول این سالها و در دوران جوانى در فعالیت هاى مختلف ادبى نقش داشت، درعین حال از فعالیت هاى اجتماعى هم دورنبود.او همچنین مدرسه اى تجربى درمنطقه شانتى نیكتان بنیان نهاد و سعى كرد آرمان هایش درباره آموزش نوین را كه ملهم از اوپانیشادها بود درآن جامه عمل بپوشاند.
این مكان آموزشى امروزه به صورت دانشگاهى دولتى درآمده است.
تاگور افزون براین درحركت هاى ملى هند نیز شركت مى جست اما به شیوه غیراحساسى و خاص خود و با گاندى رهبر سیاسى هند جدید دوستى صمیمى داشت. تاگور در 1915 ازسوى حكومت بریتانیا نشان شوالیه دریافت كرد اما چندسال بعد در اعتراض به سیاست هاى بریتانیا درهند آن را بازگرداند.
تاگور زمانى كه هنوز بیست سال بیشترنداشت در بنگال به عنوان یك شاعر ملى شهرت پیداكرد و باترجمه پاره اى از اشعارش، به سرعت درغرب نیز شناخته شد.
شهرت او چنان فزونى گرفت كه درغرب از او باعنوان «صداى میراث معنوى هند» یادمى شد.تاگور درانواع مختلف ادبى ازجمله نمایشنامه نویسى، داستان نویسى، مقاله نویسى و سفرنامه نویسى قلم زد اما مقدم برهرچیز یك شاعر بود، شاعرى با دركى پرطراوت از هستى.براى او هستى و وجود، خود بزرگترین شگفتى ها و حیرت ها است.
«این كه من هستم شگفتى و حیرت افزاى مستمرزندگى است». «بنیادى ترین شوق و تمناى زندگى تمناى وجودداشتن است.»
درشعر و اندیشه تاگور احساس وحدت و همدلى با هستى و شورعشقى كه درتاروپود عالم وجود سریان دارد برجسته است: «براى ما والاترین هدف این جهان آن نیست كه صرفاً درآن زندگى كنیم، آن را بشناسیم و ازآن بهره بجوییم. بلكه خودمان را با وسعت بخشیدن به احساس همدلى و یگانگى مان با آن از عمق وجودبشناسیم و به كمال ره بجوییم. نه آنكه از عالم بیگانه شویم وبرآن چیرگى و سلطه یابیم بلكه دركى ژرف از آن پیداكنیم و به وحدت و یگانگى با آن برسیم.»
معروف ترین كتاب شعر رابیندرانات تاگور، گیتانجالى (GITANJALI) نام دارد كه در 1910 منتشرشد و ترجمه انگلیسى آن مورداستقبال فوق العاده محافل ادبى دراروپا و آمریكا قرارگرفت و باتوجه به مجموعه آثارادبى تاگور تا آن زمان جایزه نوبل ادبیات را درسال 1913 براى او به ارمغان آورد.
تاگور علاوه بر پدیدآوردن انواع آثار ادبى درزمینه نقاشى و موسیقى و آهنگسازى و نمایشنامه هاى موزیكال و جز اینها نیز فعال بود.از او طرح ها و نقاشى هاى بسیار و آوازهایى كه خود براى آنها موسیقى تصنیف كرد و نیز دوزندگینامه خودنوشت یكى در سالهاى میانى و دیگرى كمى قبل از مرگش به جا مانده است. تاگور در 7اوت 1941ازدنیا رفت.
«مرگ ازبین رفتن روشنایى نیست، خاموش كردن چراغ است آنگاه كه روشنایى سپیده دم پدیدارمى شود.»
فراسوى ملى گرایى: تاگور و گاندى معاصر و دوست هم بودند و یكدیگر را تحسین مى كردند. تاگور گاندى را «روح بزرگ در جامه روستایى» مى خواند و گاندى او را «نگهبان بزرگ». مع الوصف این موضوع مانع از آن نبود كه میان آنها از پاره اى جهات اختلاف وجودنداشته باشد.
تاگور در اكتبر 1921 نخستین مقاله اصلى اش درباره گاندى و نهضت استقلال هند را با عنوان «نداى حقیقت» منتشرساخت و درآن استدلال كرد كه حقیقت هم به دل وابسته است و هم به سر.درحالى كه گاندى عمدتاً برعشق و حقیقت درونى تأكیدمى كرد.
اگور اطاعت محض همگان در برابر پیام CHARKHA گاندى را یعنى تصویر چرخ متحرك كه نماد استقلال و خوداتكایى هند در صنعت بومى و خانگى بود، نمى پذیرفت. تاگور مى خواست رهبران و اقتصاد دانان هندى در باره طرح گاندى تحقیق جامعى كنند و معلوم كنند كه آیا اصولاً چنین طرحى از لحاظ اقتصادى معنى دارد یا نه. تاگور خود در این باره تردید داشت و بعید مى دانست كه چنین طرحى به پیشرفت هند كمك كند. گذشته از این تاگور به سوزاندن پارچه هاى خارجى در هند به این دلیل كه خارجى است اعتراض مى كرد.گاندى بر خودكفایى در هر حوزه اى از زندگى پاى مى فشرد در حالى كه تاگور هند را مثل هركشور دیگر نیازمند همكارى بین المللى و شركت جستن در فعالیت هاى كل بشر مى دانست. به اعتقاد او در عصر جدید هند باید از خارج مثلاً در زمینه علوم چیزها بیاموزد. تاگور بر آن بود كه هند پیامى براى جهان دارد اما هند هم باید «پیامهاى دیگران» را در قلمرو فرهنگ خود جذب كند.
گاندى مى خواست چرخ ریسندگى در كانون فعالیت اقتصادى خودسالار هند قرار گیرد و همگان مى بایست با آن پارچه ببافند. در این مورد این مثال را مى زد: «وقتى خانه اى آتش مى گیرد همه ساكنان خانه به بیرون مى دوند و هر یكى براى خاموش كردن آتش سطلى آب برآن مى ریزد.»
تاگور چشم انداز گسترده ترى از استقلال و پیشرفت هند داشت و برخلاف گاندى معتقد نبود كه طرح چرخ ریسندگى بتواند رهایى و استقلال اقتصادى هند را در درازمدت تأمین كند
اماتاگور چشم انداز گسترده ترى از استقلال و پیشرفت هند داشت و برخلاف گاندى معتقد نبود كه طرح چرخ ریسندگى بتواند رهایى و استقلال اقتصادى هند را در درازمدت تأمین كند. گاندى او را متهم به برج عاج نشینى و عافیت طلبى مى كرد. به هر روى، تاگور به تعبیر یكى از زندگینامه نویسانش هرگز با هیچ یك از رهبران سیاسى موافقت كامل نداشت گرچه در واپسین دهه عمر خود نسبت به طرز فكر جواهر لعل نهرو همدلى نشان مى داد. او به نهضت استقلال هند به شیوه خود، مدد مى رساند ولى در عین حال به افق هاى فراسوى ملى گرایى نیز نظر داشت. او (به تعبیر یكى از زندگینامه نویسانش، شاید بویژه پس از دریافت جایزه نوبل در1913) بیشتر بر دلمشغولى ها و علایق بین المللى خود پاى مى فشرد و تأكید بیش از حد بر ملى گرایى را نه تنها در هند بلكه در ژاپن و چین و غرب مطرود مى شمرد.
تاگور اهل دیالوگ و گفت وگو بود. گزارش گفت وگوهاى او با شخصیت هاى معروفى چون رومن رولان، آلبرت انیشتین، اچ.جى.ولز موجوداست. این گرایش غیر مصلحتى او به ارتباط و گفت وگو با دیگران و در نوردیدن مرزهاى ملى گرایى پیوندى عمیق با شعر و اندیشه اش داشت، با میل او به همدلى با عالم هستى و وحدت. «معناى اصیل وجود ما در جدایى از خدا و دیگران نیست بلكه در تحقق مداوم وحدت است.» به دید او اما این وحدت (و ارتباط عمیق میان شرق و غرب) به معناى یك دست و همگن كردن همه فرهنگ ها و انسانها نبود. او بر این نظر تأكید مى كرد كه «گرایش كلى در تمدن جدید آن است كه جهان را یك شكل و یك دست كند… فكر باید جهانشمول باشد اما فرد نباید قربانى شود.»
تاگور در سرود BHARAT TIRTHA (زیارت هندى) طرحى از شریف ترین آرمانهاى ملى خود را براى هند به تصویر مى كشد: روادارى، پذیرندگى، تعامل و تلاش براى نیل به كمالات انسانى از طریق همدلى و همبستگى عمیق با طبیعت و بازشناسى نامتناهى در متناهى كه یكى از موضوعات اصلى آثار اوست. در بخشى از این سرود، تاگور آریایى ها و غیر آریایى ها، هندوها و مسلمانان و مسیحیان را ندا در مى دهد كه ذهن خود را بشویند و دست در دست هم در جمعى فرخنده كینه و اهانت را به كنار نهند و از آب مقدس وحدت بنوشند.
عشق جام دردمرابا شادمانى پر مى سازد
تاگور در زندگى خود با مصائب و رنج هاى بسیار روبرو شد. در عنفوان جوانى مادرش را از دست داد. در 1883 زن برادرش كه به او بسیار علاقه مند بود و به نوعى جاى خالى مادرش را پر مى كرد خودكشى كرد. در 1902 همسرش از دنیا رفت. مادر یكى از شاگردان تاگور تعریف مى كند كه او با عشق و محبتى بسیار از همسرش پرستارى مى كرد و با وجود آنكه همسرش او را از این كار منع مى كرد شب ها هم یكسره بربالین او بیدار و مراقب بود. چند ماه پس ازمرگ همسرش، دخترش رنوكا هم بیمار شد و در فاصله اى كوتاه در گذشت. در 1905 پدرش مرد. چند سال بعد كوچكترین و به قول عده زیادى، محبوب ترین پسرش شامیند را نات از دنیا رفت. ولى تاگور كه در مرگ آنان آرام و خاموش اشك مى ریخت به ورطه تیره اندیشى و گزافه گویى و غصه پرستى نیفتاد و مایه شگفتى منتقدان است كه به طور كلى در شعر او گرایش نوستالژیك نازل، كمتر دیده مى شود. دیده عشق، جان او را به افق هاى دور دست سوق مى داد. «عشق، راز بزرگى است كه مرگ و زندگى را به هم مى پیوندد. عشق جام درد مرا با شادمانى پر مى سازد.»
عشق: «در عشق همه تضادها و تناقض هاى هستى در هم محو مى شوند. عشق حركت و سكون را توأمان و در آن واحد در خود دارد. قلب هاى ما كه هر دم در تغییر و دگرگونى است در عشق به آرامش و اطمینان و سكون مى رسد. ـ عشق یك رازبى پایان است. زیرا هیچ چیز دیگرى براى تبیین و توصیف آن وجود ندارد.» تاگور عشق را در پیوند عمیق با حقیقت مى دید و آن را یك امر احساسى و رمانتیك صرف نمى دانست. «عشق یك امر احساسى صرف نیست، حقیقت است. عشق، سرور و طراوتى است كه در تارو پود كل عالم خلق جریان دارد.»معناى رنج: «مهمترین درسى كه انسان مى تواند از زندگى اش بیاموزد این نیست كه در این جهان درد و رنج وجود دارد، بلكه به او بستگى دارد كه آن را به صورت خیر درآورد. این امكان براى او وجود دارد كه آن را به شادمانى و بهجت دگرگون كند. آزادى و رهایى انسان در این نیست كه از دشواریها و دردسرها بركنار باشد بلكه در این است كه آنها را به عنصرى در شادمانى و سرور خود بدل سازد.»
مسأله شر: «پرسش از اینكه چرا شر وجود دارد همانند این پرسش است كه چرا نقص و دورى از كمال هست… اما پرسش واقعى اى كه باید طرح كنیم آن است كه آیا نقص و دورى از كمال حقیقت غایى است؟ آیا شر مطلق و نهایى است؟»
دین:«دین نیز همچون شعر یك ایده و اندیشه صرف نیست بلكه نوعى تجلى است. تجلى خداوند در تنوع بى پایان خلقت. و نگرش ما نسبت به وجود نامتناهى نیز در تجلى خود باید برخوردار از تنوع بى پایان فردیت باشد. آن فرقه ها و نحله هایى كه با اعتقادات صلب و سخت شان تنگ نظرانه به دور خود دیوار مى كشند و همه حركت هاى خودجوش روح زنده و پویا را مطرود مى دارند ممكن است اندوخته الهیات خود را حفظ كنند اما دین را از بین مى برند.»
تسلیم در برابر خداوند: «هدف واقعى پرستش و عبادت روزانه خداوند آن است كه هر روز بیشتر در برابر او تسلیم شویم، همه موانع وصال را بر طرف سازیم و تعلق خاطر و دلمشغولى مان را نسبت به او در اخلاص و خدمت، در عشق و نیكوكارى و سعت بخشیم. این باید هدف كل زندگى ما باشد. در همه افكار و اعمالمان باید به نامتناهى نظر داشته باشیم.»
نغمه وجود: «من خدا را در نغمه و آواى وجودم لمس مى كنم، بسان تپه اى كه آبشار هایش در یاى دور دست را لمس مى كند.» تحجر: «خشك مغزى و تحجر مى كوشد حقیقت را در دستانش سالم نگاه دارد اما آن را چنان سخت مى فشرد كه مى كشد.
خطا و حقیقت: «اگر در خود را به سوى همه خطاها ببندى حقیقت پشت در خواهد ماند.»
منطق اندیشى مطلق: «ذهنى كه تمامى فضاى آن را منطق پر كرده مانند چاقویى بسیار تیز است. دستى را كه از آن استفاده مى كند مى برد.»
زمان: «پروانه ها لحظه ها را مى شمارند نه ماهها را و از این رو وقت كافى دارند.