به گزارش ایرنا، عرفان در ادبیات فارسی، از آن مقولههایی است که همواره بحث انگیز بوده است. گروهی از علاقمندان به ادبیات، بر این باورند که آموزههای معرفتی در شعر حافظ و سعدی را باید عرفان حافظ و سعدی دانست؛ چنانکه در مقاله «شراب کهنه حافظ و مدعیان امروز ادبیات» (۱) نیز بارها از عبارتهایی چون «عرفان حافظ»، «عرفان مهرورزی» و حتی «عرفان قرآنی» استفاده شده است. گروهی دیگر، از جمله در واکنش به همان مقاله، گفتهاند که حافظ «عارف» نبود. گروه دوم، بر این باورند که شاعرانی چون «عطار نیشابوری» وارد گستره عرفان شدهاند و هرکه از معرفت و عشق سخن گفت را نباید اهل عرفان دانست.
به نظر نگارنده، این تفاوت دیدگاه، از آنجا ناشی میشود که در زبان فارسی امروز، میان چهار شاخه از عرفان، تفاوتی دیده نمیشود؛ یعنی ایرانیان کمتر به این تفاوتها توجه کردهاند. در حالی که این چهار شاخه، در غرب و در زبان انگلیسی، هریک واژهای خاص خود را دارد:
۱ – رازگرایی (mysticism): باور به اینکه حقایقی روحانی وجود دارد که تنها از طریق مکاشفه، زهد و نیایش به دست میآید و دیگران از این حقایق بیبهرهاند.
۲ – تعالی درویش مسلکانه (gnoticism): باور به اینکه جهان مادی، بیمقدار است و رهایی از این فرومایگی، از راه شناخت رموزِ درویش مسلکان، امکان پذیر خواهد بود.
۳ – روحشناسی (theosophy): در واقع عرفانی است که از ترکیبی از ادیان بودایی و برهمایی گرفته شده و میکوشد با شناخت خدا، پی به ماهیت روح انسان ببرد.
۴ – عشق و دانش (love & knowledge): عرفانی که معتقد است با ترکیبی از شناخت (cognition) و اشتیاق (appetition) میتوان به بسیاری از واقعیتها دست یافت و این دستیابی به واقعیت، برای همگان امکانپذیر است و به یک گروه یا قشر اختصاص ندارد. این عرفان، «خرد» را ابزار شناخت و «عشق» را ابزار اشتیاق میداند.
عرفانی که ادبیات فارسی و از جمله شعر سعدی دنبال میکند، از برخی جنبهها، شبیه به نوع چهارم از شناختهای چهارگانه است که در بالا از آن یاد شد؛ با این تفاوت که عرفان در ادبیات فارسی، دو ویژگی منحصر به فرد نیز دارد:
الف – مبتنی بر توحید است.
ب – شناخت و شهود را بر محورِ آموزههای اسلامی آغاز میکند و پرورش میدهد.
«سارا طالبی»، کارشناس و مدرس ادبیات فارسی، با اشاره به مفاهیمی چون طریقت و حقیقت در عرفان، میگوید: «میتوان گفت عرفان اسلامی، مولود تعلیمات قرآن است. شریعت، گفتار انبیا و طریقت، رفتار انبیا و حقیقت دید و نگرش انبیا است. عطار نیشابوری هم با تلفیقِ مقامهای طریقت و حقیقت، وادیهایی را به این نامها ابداع کرد: ۱ – طلب، ۲ – عشق، ۳ – معرفت، ۴ – استغنا، ۵ – توحید، ۶ -حیرت، ۷ – فقر و فنا.
دو مرحله نخست، مراحل خواستن است، مراحل سه تا پنج منجر به شناخت میشود و دو مرحله آخر، وصال است.»
«طالبی» مرزبندی میان عرفان اسلامی و دین را ناممکن میداند و به نقل از استاد محمدرضا شفیعی کدکنی، میگوید: عرفان، برخوردِ هنری با مذهب است.
اکنون پرسش این است که پس تفاوت آثار کسانی چون عطار و ابوسعید ابوالخیر که بسیار به عرفان میپردازند و آثار کسانی چون سعدی و مولوی که گویا ترکیبی از عرفان و واقعیتهای روزمره زندگی را در نظر داشتهاند، چیست؟
خانم طالبی میگوید: «شیخ سعدی شیرازی یکی از بزرگانی است که حقایق عرفانی را درک کرده و مراحل سیر و سلوک حق را گام به گام طی کرده است. البته وی سرشار از ذوق بوده و با بیانی طرب انگیز شاعری کرده است، بنابراین نمیتوان کارهای او را با آثار دیگر مقایسه کرد. تفاوت شیوه و طرز بیانی که بین آثار معمولِ عارفان و آثار شیخ وجود دارد، موجبِ پنهان شدن سیر و سلوک وی شده است. ظاهر اشعار سعدی بسیار دلنشین است و خوانندهای که مجذوب هنر سخن وری شیخ شده است، کمتر به نکات ظریف و عارفانه اشعارش توجه میکند.»
به بیانی سادهتر، میتوان گفت ما در ادبیات کلاسیک ایران، شاعرانی داریم که شعر را به خدمت عرفان گرفتهاند و شاعرانی هم داریم که از عرفان برای غنای شعر خود بهره بردهاند. یا باز به بیانی دیگر، شاعرانی داریم که بسیار در وادی عرفان غوطه ور شدهاند و ادیبانی هم داریم که عرفان را در ظرفی از واقعیتهای خردبنیادانه و دنیوی و حقیقتهای روحانی و اخروی ریختهاند و به مخاطب پیشکش کردهاند.
بر این پایه، باید سعدی را از گروه دوم ادیبان ایرانی دانست.
در ادامه، تنها به چهار نمونه از مفاهیم مشترک عرفانی در شعر سعدی و ادبیات فارسی اشاره میکنیم:
۱ – توحید بر پایه آموزشِ انبیا
این ویژگی، همان جنبه توحیدی در عرفان ایرانی است. سعدی بوستان را اینچنین آغاز میکند:
به نام خدایی که جان آفرید
سخن گفتن اندر زبان آفرید
خداوند بخشندهٔ دستگیر
کریم خطابخشِ پوزش پذیر
عزیزی که هر کز درش سر بتفات،
به هر در که شد، هیچ عزت نیافت
سرِ پادشاهانِ گردن فراز،
به درگاهِ او، بر زمینِ نیاز
این شعر، ادامه دارد و تک تکِ مصراعهایش، ترجمه قرآن است. در پایان نیز، به روشنی میگوید:
خلاف پیمبر کسی ره گزید
که هرگز به منزل نخواهد رسید
محال است سعدی! که راه صفا
توان رفت جز در پی مصطفی
بنابراین، برخلافِ برخی عرفانهای نوظهور، جهان بینیِ موجود در عرفان اصیل ایرانی که در ادبیاتِ فارسی نیز بازتاب داشته است، به روشنی از توحید و آموزههای انبیا الگوبرداری میکند.
سعدی سرآغازِ گلستان را نیز با همین روش آغاز میکند: «منت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکراندرش مزیدِ نعمت،…»
و بالاخره، غزلیات سعدی نیز اینگونه آغاز میشود:
اول دفتر به نام ایزد دانا
صانع پروردگار حی توانا
اکبر و اعظم خدای عالم و آدم
صورت خوب آفرید و سیرت زیبا
از در بخشندگی و بنده نوازی
مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا
همین سرآغازها را اگر با دقت بخوانیم، میبینیم که تصویری که سعدی از خداوند ارائه میکند، سرشار از محبت، بخشش، بنده نوازی، شادی و دلخوشی است. این دقیقاً رویکرد عارفانِ ایران به دینداری است که در ادامه بیشتر بدان خواهیم پرداخت.
۲ – عشق و اختیار در برابرِ جبر و تکلیفِ محض
عارفان ایرانی، هرگز تکلیف را رد نکردهاند، بلکه بر این پای فشردهاند که مکلف، باید پس از اندیشه و اشراق، به اختیارِ خود و با تمامِ وجود، در مسیر حق گام بردارد و اگر جز این باشد، چنین سیری، رو به تکامل نیست.
سعدی تا آنجا پیش میرود که میگوید:
عشق، آدمیت است، گر این ذوق در تو نیست
همشرکتی به خوردن و خفتن دواب را (دواب = چهارپایان)
سعدی در راز و نیاز با خدا، چنان سخن میگوید که عاشق با معشوق میگوید:
ای مِهر تو در دلها وی مُهر تو بر لبها
وی شور تو در سرها وی سِرّ تو در جانها
هر تیر که در کیشست گر بر دل ریش آید (کیش = تیردان)
ما نیز یکی باشیم از جملهٔ قربانها
هر کو نظری دارد با یار کمان ابرو
باید که سپر باشد پیش همه پیکانها
گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش
میگویم و بعد از من گویند به دورانها
این پیش بینی سعدی درباره آیندگان درست از آب در آمد و حافظ، رویکرد سعدی را به زیباترین نحو ادامه و گسترش داد. لسان الغیب در شعری بسیار معروف، با اشاره به تسلط خود بر قرآن و معارف دینی، میگوید:
عشقت رسد به فریاد، ار خود به سانِ حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
در ادبیات عرفانیِ ایران، محتسب معمولاً نماد کسی است که دینداریِ اجباری را تبلیغ میکند و «مست» کسی است که از شناختِ یار (شراب ازلی) بهرهمند شده و دینداریِ عاشقانه را میپسندد.
اما توجه به این نکته نیز شایان اهمیت است که شناخت در عرفان ایرانی، طوطی وار و بیاختیار نیست. آنجا که شاعران از جنون سخن میگویند و مثلا سعدی میگوید «با خرابات آشناییم، از خرد بیگانهایم»، این از خود بیخود شدن، در مقام عاشقی است؛ اگرنه در دیگر شئون زندگی، اتفاقاً سعدی و مولوی، تعادلی میان خرد و اشراق برقرار کردهاند. مولوی که خود آموزگار عشق و عرفان و حتی سماع بود، سرتاسر مثنویاش پر از حکایتهای خردمندانه و «عقل – بنیادانه» است. او معتقد است دین مانند رسن (ریسمان) است و خرد و درکِ آدمی است که میتواند این ریسمان را بگیرد و از چاه بالا برود یا بگیرد و به ته چاه برود:
زانکه از قرآن بسی گمره شدند
زان رسن قومی درونِ چَه شدند
مر رسن را نیست جُرمیای عنود
چون تو را سودای سربالا نبود
بوستان و گلستان سعدی نیز جنبه خرد-بنیاد بودنِ عرفان ایرانی را نشان میدهند. در واقع، همان نسبتی که دیوان شمس به مثنوی دارد، غزلیات سعدی نیز به بوستان و گلستان دارد. سعدی در نگاهی خردبنیادانه به «اخلاق»، شعری دارد که شاید حفظ کردنِ آن، بر هرکس واجب باشد. در این شعر، حرف /پ/ در «نپسندی» را با سکون بخوانید:
یاد دارم ز پیرِ دانشمند
تو هم از من به یاد دار این پند:
آنچه بر نفسِ خویش نپسندی
نیز بر نفس دیگری مَپَسند
۳ – شادی
عرفان ایرانی، بر خلافِ عرفانِ درویشان و تارکان دنیا، پیوندی تنگاتنگ با زندگی دنیوی دارد و از غم و اندوه بری است. در حکمت و ادبیاتِ ایران، ارتباط با پروردگار، نهایت شادکامی است و غمی هم اگر هست، به امیدِ روز وصل، آسان میشود. درست به همین دلیل است که رابطه با معشوق در ادبیات کلاسیکِ فارسی، با استعارههایی چون «رقص»، «شراب»، «مطرب»، و… توصیف میشود.
وقت طرب، خوش یافتم، آن دلبر طناز را
ساقی بیار آنجامِ می، مطرب بزن آن ساز را (سعدی)
شیخ اجل، در جایی دیگر نیز با اشاره به تفاوت شادی موقت و شادکامی که از وصل یار (منظور) حاصل میشود، میگوید:
قوم از شراب، مست و زِ منظور بینصیب
من مست از او چنان که نخواهم شراب را
دیگر شاعرانِ اهل عرفان در ادبیات فارسی نیز بر این شادیِ بیپایان در مسیر طریقت، تأکید کردهاند؛ چنانکه مولوی در حکایت «محتسب و مست» میگوید زمانی که محتسب، فرد مست را گرفت و از او خواست تا دهانش را باز کند و بگوید آه (= برای تشخیص بوی شراب)، مست به جای «آه»، گفت «هو» (= او، یعنی خدا):
گفت او را محتسب: هین، «آه» کن!
مست، هو هو کرد هنگامِ سُخُن
گفت: گفتم آه کن، هو میکنی؟
گفت: من شادم، تو از غم دم زنی
آه از درد و غم و بیدادی است
هوی هویِ مِی خوران، از شادی است
مولوی تأکید میکند که مؤمنان و عارفان، نام خدا را با شادی میبرند و از غم و اندوهِ بیجا، پرهیز میکنند. به یاد داشته باشیم: محتسب در اصل، به معنای «داروغه» است، اما در ادبیات ایران، معمولاً نقش کسی را دارد که رفتارِ مذهبی و شعائر دینیِ انسانها را زیر نظر میگیرد و آنان را امر و نهی میکند. عارفان، دقیقاً در نقطه مقابلِ محتسب قرار میگیرند؛ یعنی اعتقاد دارند انسان باید با عشق و علاقه خویش، به سوی معبود قدم بردارد و نه با ضرب و زورِ محتسب.
سعدی، چنانکه میدانیم، خود واعظ و پیشوای دینی بود، اما در تبلیغِ دین، روش عارفانه را ترجیح میداد:
زَاندازه بیرون تشنهام ساقی بیار آن آب را
اول مرا سیراب کن وانگه بده اصحاب را
۴ – ارتباط جهان و خدا
برخی عرفانهای بشری، به خداوند نگاهی دارند که در اصطلاح، به آن «خدای ساعت ساز» گفته میشود؛ یعنی خدا مانند ساعت سازی است که ساعتی را اختراع کرده، کوک کرده و رها کرده است. این ساعت چه نزد ساعت ساز و چه دور از او، کار خواهد کرد.
عرفانِ ایرانی و البته اسلامی، چنین برداشتی را نمیپذیرد. قرآن وقتی میگوید خداوند از رگ گردن به انسان نزدیکتر است، یعنی خدای قرآن، لحظهای از حال بشر غافل نیست. عرفان ایرانی این نگاه قرآنی را به کل هستی گسترش داده است و معتقد است وجودِ هر ذره از کیهان به وجود آفریننده وابسته است. مولوی که میگوید «بیهمگان به سر شود، بیتو به سر نمیشود…» همین معنا را در نظر دارد.
باباطاهر نیز بر این پایه است که میگوید:
به دریا بنگرم دریا ته وینم
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم
به هرجا بنگرم کوی و در و دشت
نشان قامت رعناته وینم
تقریباً همه شاعران پارسی گو که نظری به عرفان داشتهاند، ارتباط جهان و خدا را بسیار زیبا و شاعرانه به نظم در آوردهاند. سعدی شاید یکی از زیباترین غزلهای خود را در همین باره سروده است:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست
به غنیمت شمرای دوست دم عیسی صبح
تا دل مرده مگر زنده کنی کین دم ازوست
نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل
آنچه در سر سویدای بنی آدم ازوست**
به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست
به ارادت ببرم درد که درمان هم ازوست
زخم خونینم اگر به نشود به باشد
خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم ازوست
غم و شادی برِ عارف چه تفاوت دارد؟
ساقیا باده بده شادی آن کاین غم ازوست
پادشاهی و گدایی برِ ما یکسانست
که برین در، همه را پشتِ عبادت خم ازوست
سعدیا گر بکند سیل فنا خانهٔ عمر
دل قوی دار که بنیاد بقا محکم ازوست
** سر سویدا: همان رازی که خداوند در بنی بشر پنهان کرد و زمانی که فرشتگان معترض شدند که چرا با وجودی که ما شبانه روز تو را ستایش میکنیم، چیزی میآفرینی که گردنکشی کند، پاسخ گفت: من چیزی میدانم که شما نمیدانید.
از: زمان رضاخانی
فراهنگ**۹۱۶۳
(۱) شراب کهنه حافظ و مدعیان امروز ادبیات
http: //www. irna. ir/fa/News/۸۱۳۴۶۳۰۲/