Search
Close this search box.

عرفان و تصوّف در گسترهٔ روایات (قسمت دوم)

گروه سوم

zekrدر گروه سوم از‌ روایت‌ها‌ در این‌ زمینه،‌ شخصیت‌ ریاکار و متظاهر و متقلب بسیاری از مـنتحلین بـه تصوّف مورد نقد و هجمه قرار گرفته است. در واقع،‌ آنچه‌ دقیقاً مـورد نقد است، ریاکاری، تصنّع‌ و عوام‌ فریبی‌ دسته‌ای‌ از مدعیان تصوّف‌ است.‌ به ویژه این انتقادها متوجه کسانی است کـه بـا ایـن روش، به نوعی تقابل با أئمّه‌ٔ هدی(ع)‌ می‌پرداختند‌ و مردم را از باب عـصمت و هـدایت‌ الهی‌ دور‌ می‌کردند‌ و سیرابیِ کاذب معنوی پدید می‌آوردند.

این دسته از روایت‌ها در باطن خود، متضمّن مدح و ثنا بلیغ از تصوّف هـستند چـرا که ریاکاری و تصنّع تنها در‌ کارِ شایسته و عملِ بایسته معنا دارد. از همین رو، در آیات و روایـات در ارتـباط بـا اصل دین، اعمال صالحه، انفاق، نماز و مانند آنها که حُسن آنها بر‌ کسی‌ پوشـیده نـیست، بـه شدت مسلمانان را از ریاکاری و ظاهرسازی پرهیز دادند و با عباراتی بسیار سنگین و تند، ریاکاران و متقلبان در این امـور را مـورد نکوهش قرار‌ دادند.‌ روشن است که این نکوهش‌ها، نکوهش اصل دین و تقوا و نـماز و عـلم و عـمل نیست، بلکه نکوهش ریاکاری و ظاهرسازی است‌ و از جهتی در درون خود‌ متضمن‌ مدح دین و علم و عمل می‌باشد.

در طـایفهٔ سـوم از روایات، به چند روایت اشاره می‌شود و جمله‌ای از ظرایف و دقائق را‌ بدون‌ هیچ‌گونه توضیحی بـه هـوشمندی‌ و نـازک‌یابی خوانندگان گرامی وامی‌گذاریم:

الف) شیخ حرّ عاملی در رسالهٔ اثنی عشریّه از کتاب حدیقة الشیعهٔ محقق اردبیلی از محمّد بن حسین بـن ابـی‌الخطاب روایت می‌کند که وی به همراه حضرت امام هادی‌(ع)‌ در‌ مسجدالنبی‌(ص) نشسته بودند کـه جـمعیتی از اصـحاب و شیعیان نزد آن حضرت آمدند. از جمله آنها ابوهاشم جعفری بود که در نزد امام صاحب منزلت بـود. پس از آن گـروهی‌ از‌ صـوفیّه وارد‌ مسجد شدند و دایره‌وار در گوشه‌ای از مسجد نشستند و به ذکر لااله‌الاالله مشغول شدند. حـضرت خـطاب‌ به شیعیانش فرمود: لاتلتفتوا الی هؤلاء الخدّاعین فإِنّهم خلفاء الشیطان و مخرّبوا‌ قواعد‌ الدین یتزهدون لراحه الاجسام و یـتهجّدون لصـید الانعام یتجوّعون عمراً حتّی یدیخوا للایکاف حمراً لایهللّون الا لغرور ‌‌الناس‌ و لا یقللّون الغـذاء الا لمـلاء العساس و اختلاف قلوب الدفناس… (۲۸ و ۲۹).

این‌ روایت هـرچند از نـظر سـند ضعیف است ـ که بدان اشاره خواهد شـد ـ ولی از نظر محتوی دقیقاً دلیل بر چیزی است که دربارهٔ دسته سوم از‌ روایات یـادآور شده‌ایم.

ب)‌ شیخ‌ حرّ عاملی در رسالهٔ اثـنی عشریه از ورّام بـن أبی فـراس و دیـگران، مـوعظه‌هایی را از حضرت عیسی‌(ع) نقل می‌کند که بـه خـاطر وجود عبارت «علمای پشمینه‌پوش» در آن، نقد صوفی و تصوّف به شمار آورده است. در هـر صـورت، در این روایت هم آنچه مورد نـقد حضرت عیسی‌(ع) است اخـتلاف قـول و فعل این دست عالمان اسـت کـه تأیید ضمنی صحت اقوال‌ آنها‌ به شمار می‌آید. حضرت عیسی(ع) در این حدیث می‌فرماید: … فـاحتفظوا مـن العلماء الکذبه الذین علیهم ثـیاب الصـوف مـنکسّوا رؤسهم الیٰ الأرض یـزوّرون الخـطایا یرمقون من تحت حـواجبهم کـما ترمق الذئاب‌ و قولهم یخالف فعلهم و هل یجتنی من العوسج العنب و من الحنظل التین؟! و کـذلک لایـثمر قول العالم الکاذب الا زوراً و لیس کل مـن یـقول یصدق (ص۳۵).

ج)‌ امـا‌ روایـت قوی‌ّالسندی که کاملاً قـابل تأمل است، توقیع شریفی است که دربارهٔ احمد بن هلال صادر شده است. احمد بـن هـلال از اصحاب امام هادی‌(ع) و مورد وثوق اصـحاب‌ رجـال‌ هـمانند‌ نـجاشی اسـت و اکثر اصول‌ اصـحاب‌ را‌ روایـت کرده است.

ابن‌هلال در عبادات و ریاضات تا بدان پایه بود که چهل و پنج بار به زیارت بـیت‌الله‌الحرام‌ رفـته‌ بـود که از این میان بیست مورد را‌ با‌ پای پیـاده انـجام داده بـود و در مـسائل عـقیدتی نـیز به غلوّ در حق ائمه معصومین‌(ع) متهم بود.‌ با‌ این‌ همه، در مسئلهٔ نوّاب حضرت ولی‌عصر عجّل‌الله‌ تعالی‌ فرجه‌الشریف چهرهٔ حقیقی خود‌ را نشان داد و گرچه نیابت عثمان بن سعید را پذیرفت، ولی نیابت فـرزند او محمّد بن عثمان‌ را‌ انکار‌ کرد و کار را به جایی رساند که در توقیعی که‌ توسط‌ حسین بن روح منتشر شد، حضرت صاحب‌الامر(ع) او را فاسقِ فاجر خواند و خطاب به شیعیان‌ فرمود:‌ …احذروا‌ الصوفی المتصنّع (مـعجم رجـال الحدیث، ۳/۱۵۵).

این عبارت بسیار رسا و پرمعناست‌ و آنچه مورد توجه و استشهاد است، آن است که حضرت دربارهٔ ابن‌هلال او را‌ صوفی‌ متصنّع‌ و ریاکار و متظاهر می‌نامد که دقیقاً مدعای ما را در گروه سوم از‌ روایت‌ها‌ تـبیین می‌کند. امـا نکته‌ای که در این میان جالب و شنیدنی است، آن‌ است‌ که‌ نه‌تنها ائمهٔ معصومین(ع)، چنین برداشت و تحلیلی از رفتار جمله‌ای از صوفیان داشتند، بلکه‌ بزرگان‌ عـرفا و صـوفیه نیز به چنین برداشتی از صـوفیه رسـیده بودند. در جوامع‌ روایی‌ شیعی‌ و سنّی، ملاقات زیبا و پرنکته‌ای میان شقیق بلخی (م ۱۹۴ ق) و امام موسی‌ بن‌ جعفر(ع) گزارش شده است.

شقیق بلخی یکی از نامدارترین مشایخ اولیـه صـوفیه‌ و عرفاست.‌ وی می‌گوید در راه زیارت خـانهٔ خـدا مرد تنهایی را دیدم که چیزی با او‌ نبود‌ و رنگش گندم‌گون بود. با خود گفتم این مرد از صوفیه است که‌ می‌خواهد‌ سربار مردم باشد. تا این فکر از ذهنم خطور کرد، آن مرد نگاهی بـه مـن کرد‌ و گفت: «یا شقیق اجتنبوا کثیراً من الظنّ انّ بعض الظنّ اثم». (از‌ فکر‌ خود) پشیمان شدم و گفتم این شخص‌ مرد‌ صالحی‌ است که مرا به اسم نام برد‌ و به آنـچه در دلم بـود بی‌آن‌که چـیزی بر زبان آورم، خبر داد. بار‌ دیگر‌ که او را دیدم از‌ او‌ عذرخواهی می‌کنم.‌ شقیق‌ در‌ ادامه می‌گوید وقتی برای بار دوم مرا‌ دید (باز از باطنم خبر داد و) فرمود: یا شقیق «وَ‌ إنِّی‌ لَغَفَّارٌ لِّمـَن تـَابَ وَ آمـَنَ وَ‌ عَمِلَ صَالِحًا ثُمَّ اهْتَدَی» (طه،۸۲)

وقتی به مکّه رسیدم،‌ درباره‌ٔ او پرسیدم، گفتند او موسی بن جعفر(ع) است. در این داسـتان ‌پر نـکته،‌ وضع‌ ظاهری امام کاظم‌(ع) به گونه‌ای‌ بود‌ که‌ فردی مانند شقیق‌ بلخی‌ بـا دیـدن ایـشان، وی‌ را‌ از جمله صوفیان شمرد، ولی به سبب فراوانی صوفیان متقلب که تصوّف خود را‌ وسیله‌ ای برای تـن‌آسایی و تنبلی قرار‌ داده‌ بودند ـ هم‌چنان‌ که‌ تعبیر‌ «تُزهّدون لراحه الاجسام» در‌ روایت اوّل از آن حاکی اسـت‌ ـ در دل خود بی‌آن‌که اظهار کـند، امـام را نیز‌ جزو‌ همان گروه از صوفیان پنداشت، ولی‌ امام‌ کاظم‌(ع)،‌ وی‌ را‌ اهل آن دانست‌ که‌ به خطا و خطور او آگاهی دهد و این معنا، و آنچه در ادامهٔ حدیث آمده‌ خود‌ حاکی‌ از ظرایف ویژه‌ای است که بـر اهلش‌ پنهان‌ نیست‌ و این‌ آشنایی‌ به همین ماجرا تمام نمی‌شود زیرا شقیق راوی چندین روایت از امام کاظم‌(ع) است که خود خبر از ادامهٔ ارتباط می‌دهد، ولی بی‌گمان ارتباط شقیق با حضرت‌، یک ارتباط مـعمولی نـبوده است؛ هم‌چنان که از ابتدای آشنایی وی با امام برمی‌آید و ما در میان اهل سلوک بسیار مشاهده می‌کنیم که سالکی ارتباط خود را با استاد‌ اصلی‌ سلوکی خود سال‌ها و تا پایان عمر و گاهی بـرای هـمیشه در کتمان نگاه می‌دارد و بسیار بعید است که شخصی مانند شقیق که خداوند متعال چنین استادی نصیب‌ او‌ کرده و از همان آغاز مقام معنوی‌اش را بر او آشکار کرده است، رها سازد. از همین جـاست کـه بررسی تمام سخنان شقیق‌ لازم‌ می‌نماید؛ زیرا به احتمال قوی‌ بسیاری‌ از آنها کلمات ائمهٔ معصومین(ع) است که از طریق امثال شقیق در میان صوفیه راه یافته است.

گروه چهارم

چهارمین گروه و آخرین طایفه‌ از‌ روایـات بـاب، روایـاتی‌اند که‌ اصل‌ تصوّف را انکار مـی‌کنند. در ایـن سِمَت، چـند روایت نقل شده است که به بررسی آنها می‌پردازیم:

الف) شیخ حرّ عاملی در رسالهٔ الاثنی عشریّه (ص۳۳) و محدث نوری‌ در‌ مستدرک الوسـائل (۳/۳۹۳) از مـلااحمد اردبـیلی نقل می‌کنند که وی در کتاب حدیقةالشیعه روایتی را دربارهٔ ابـوهاشم صـوفی کوفی‌ ـ یعنی همان کسی که اکثر محققان تاریخ تصوّف، وی را‌ اولین‌ کسی می‌دانند‌ که به صوفی شهرت داشته است‌ ـ از نـاحیهٔ امـام صـادق‌(ع) نقل می‌کند: سُئلَ الصادق‌(ع) عن حال‌ أبی‌هاشم الکوفی الصوفی فـقال: إِنّه فاسد العقیده جدّاً و هو الذّی‌ ابتدع‌ مذهباً‌ یقال له التصوّف و جعله مفرّاً لعقیدته الخبیثه.

این روایت در حالی به امـام صـادق‌(ع) اسـتناد داده ‌‌می‌شود‌ که برخی از شاگردان و اصحاب خود آن حضرت‌ ـ که در این مورد‌ بـیشتر‌ سـخن‌ خواهیم گفت‌ ـ ملقب به صوفی بوده‌اند. افزون بر آن‌که ساختار و ادبیات این حدیث همانند‌ روایات بـعدی ایـن طـایفه، بسیار محل تأمل و تردید است. از همین رو،‌ هیچ یک از منابع‌ معتبر‌ حدیثی هـمچون کـتب اربـعه و حتی مجموعه‌های بزرگ روایی همانند بحارالانوار که بنابر نقل همه روایات‌ ـ حتی احادیث ضـعیف‌ ـ را دارنـد، ایـن حدیث را نقل نکرده‌اند. در میان فقیهان و محدثان‌ متأخّر نیز هیچ کس حاضر به نقل ایـن روایـت نشده است، تنها مصدر شیخ حر عاملی و محدث نوری، کتاب حدیقة الشیعه مـقدّس اردبـیلی اسـت که این طریق واحد نیز از‌ دو‌ جهت مورد تأمل و تردید جدّی قرار داد:

۱. انتساب تمام حـقیقةالشیعه و یـا دست‌کم بخشی که در ردّ صوفیه است ـ که این روایت و روایات همسان در آن‌ نقل‌ شـده اسـت ـ بـه ملااحمد اردبیلی مورد اشکال و تردید است.

این تردید از همان زمان نزدیک به عصر تألیف مطرح بـوده اسـت تا جایی که شیخ حرّ عاملی‌ (م۱۱۰۴ق)‌ که نزدیک به یک سـده از عـصر تـألیف متأخر است در رسالهٔ اثنی عشریّه به تفصیل دربارهٔ صحت انتساب کتاب بر مقدّس اردبیلی بحث مـی‌کند و شـش وجـه در اثبات‌ این‌ انتساب‌ ارائه می‌دهد که وجه اول‌ و سوم‌ و چهارم و پنجم، در مقام چنین امـر مـهمی، تنها برای بالا بردن شمار وجوه است و قابل اعتنا نیست. در‌ وجه‌ دوم،‌ فراوانی نسخه‌های کتاب و شـهرت انـتساب آن به‌ مقدّس‌ اردبیلی را در آن زمان که بیش از صد سال با زمان تألیف فـاصله دارد، دلیـل انتساب می‌شمارد و در‌ وجه‌ ششم، دلیلی می‌آورد کـه بـر وجـود تحریف در کتاب و نیز میزان تردید در آن می‌افزاید. وی در وجـه شـشم می‌گوید:

و سادسها: أنّ الذی یدّعون أنه قرینه‌ علی‌ عدم‌ صحّه نسبته لایدلّ علی ذلک مع احـتمال کـونه زیاده من الصوفیه‌ الآنَ‌ فـی بـعض النسخ لإیـهام الطـعن فـیه و ذلک مواضع یسیره جدّاً متمیزه عن اسـلوب الکـتاب توجد‌ فی‌ بعض‌ النسخ دون بعض و الله اعلم.

جالب است که از معاصر شیخ‌ حرّ‌ عـاملی‌ یـعنی علامه محمّدباقر مجلسی صاحب بحارالانوار نـقل شده است که وی انـتساب حـدیقةالشیعه به‌ مقدس‌ اردبیلی‌ را قبول نـداشته و ایـن نسبت را کذب می‌دانسته است و هرچند برخی (مستدرک‌ الوسائل،‌ ۳/۳۹۳) این نقل را ثابت نمی‌دانند، ولی مـهم‌ترین قـرینه‌ای که چنین نقلی را‌ تأیید‌ مـی‌کند،‌ بـا وجـود آن‌که کتاب حـدیقةالشیعه در زمـان وی به اعتراف شیخ حـرّ عـاملی دارای‌ نسخه‌های‌ فراوان بوده و مشهور نیز آن را به ملااحمد اردبیلی منسوب می‌دانسته‌اند؛ لااقل‌ هیچ‌ یـک‌ از روایـات مربوط به تصوّف را نقل نکرده اسـت. بـا آن‌که مـبنای عـلامه مـجلسی در‌ بحارالانوار‌ حفظ همه مـیراث روایی شیعه بوده است.

محدث نوری در فایده‌ سوم‌ از‌ خاتمه مستدرک الوسائل در شرح حال مقدّس اردبـیلی، بـحث بسیار مفصّلی را با عبارت «و‌ مما‌ یـناسب‌ هـذا المـقام بـل یـجب التعرض له بیان صـحه نـسبه کتاب حدیقه الشیعه الیه‌ کما‌ هو المشهور» آغاز می‌کند و حدود سه صفحه بزرگ از طبع سنگی در اطراف مـسئله بـحث‌ مـی‌کند،‌ در پایان نظر صاحب روضات را که به چـند دلیـل درسـتی ایـن‌ انـتساب‌ را ردّ کـرده است، نقل می‌کند.

اگر‌ تحریف‌ و جعلی در انتساب کتاب و یا دست‌کم‌ بخشی‌ از آن‌که در ردّ صوفیه است مطرح باشد ـ که بعید هم نیست‌ ـ‌ روشن‌ است که چرا شخصیتی همانند‌ مقدس‌ اردبـیلی طرف‌ این‌ انتساب‌ انتخاب شده است؛ زیرا اوّلاً مقام‌ زهد‌ و معنویت و کرامت وی بر همگان مسلّم بوده است و استفاده‌ از‌ چنین موقعیتی بهتر می‌توانسته اهداف جاعلان‌ را تأمین نماید و ثانیاً‌ ممکن است این انـتساب بـرای‌ دفع‌ اتهام تصوّف از مقدس اردبیلی صورت گرفته است؛ زیرا هم‌چنان همواره برخی با‌ نقل‌ گوشه‌ای از سخنان عالمان بزرگ‌ کوشیده‌اند‌ این‌ شخصیت‌ها را به‌ نفع‌ خود تصاحب کنند تا‌ از‌ جایگاهی پرمدافع از جـهت کـمّی و کیفی برخوردار باشند. در همهٔ زمان‌ها نیز مسئله‌ این‌ چنین بوده است. ملااحمد اردبیلی شخصیت‌ ممتاز‌ عرفانی زمان‌ خود‌ بوده‌ است و مکاشفه‌ها و کرامت‌ها و مـقامات مـعرفتی او می‌توانسته برخی از طرفداران بی‌فکر را وادارد تـا بـه هر‌ وسیله‌ای‌ شخصیت محبوب خود را فقیهی ضدّ‌ تصوّف‌ جلوه‌ دهند‌ و یا برخی را‌ آگاهانه‌ و با انگیزهٔ تصاحب چنین شخصیتی به نفع خود، به سوی ایـن انـتساب جعلی و یا‌ دست‌ کـم‌ تـثبیت و تأیید انتساب مطرح میان دیگران‌ بکشاند.‌ علامه‌ امینی‌ در‌ الغدیر‌ پس از نقل سخن سعید نفیسی دربارهٔ قشری بودن محقق اردبیلی، سخت برآشفته می‌شود و پس از تقسیم تصوّف، به تصوّف باطل و حق، قرار دادن‌ مـقدّس اردبـیلی را در عدد مشایخ عرفانی شایسته می‌شمارد و می‌گوید: بل یحقّ علینا أن نعدّه من مشیخه الطریقه و العرفاء بها… (۱۱/۲۸۴) و در ادامه، همه روایت‌هایی‌ را‌ که در حدیقةالشیعه از محقق اردبیلی نقل شده است متوجّه تصوّف باطل می‌داند.

۲. اگر هـم اسـتناد کتاب حـدیقةالشیعه را به مقدّس اردبیلی قطعی بدانیم، وی در نقل حدیث متفرّد‌ است‌ و هیچ کدام از منابع پیشین ـ بنابر تتبّع صورت گـرفته‌ ـ این حدیث را نقل نکرده‌اند و مصدر و سندی هم که‌ در‌ حدیقةالشیعه برای حـدیث ذکـر شـده‌ مورد‌ اشکال است. در این کتاب، قرب الاسناد ابن‌بابویه حمیری قمی مصدر حدیث معرفی شده است و سند مـطرح ‌در آن بـه شکل زیر‌ است:

ما رواه علی‌ بن‌ الحسین بن بابویه قمی فی قرب الاسناد الذی صـنّفه عـن سـعد بن عبدالله عن محمّد بن عبدالجبّار عن العسکری‌(ع) أنه قال سئل الصادق‌(ع) عن حال ابـی‌هاشم الکوفی الصوفی فقال:… این‌ سند‌ دست‌کم از دو جهت دچار اشکال است؛ زیرا اوّلاً در کتاب قرب الاسـنادی که اکنون در دست مـاست ایـن حدیث وجود ندارد؛ ثانیاً گرچه اصل انتساب کتاب به ابن‌بابویه قطعی‌ است،‌ ولی کارشناسان‌ راه‌یابی ضیاع و نقصان به این اثر را گزارش کرده‌اند (ر.ک: محدّث نوری، خاتمه مستدرک الوسائل، ۳/۵۲۹؛‌ عاملی، ثلاثیات الکلینی، ۲۵) و چه بـسا همانند ضیاع و نقصان،‌ زیادی‌ و اضافه هم در بعضی نسخه‌ها راه یافته باشد.

گذشته از همه این دغدغه‌ها، اگر هم وجود ‌‌این‌ حدیث را در قرب الاسناد بپذیریم و سند روایت را تا امام معصوم‌(ع)‌ تصحیح‌ کنیم،‌ باز هـم نـمی‌توان در چنین مسئله مهمی بر خبر واحدی که هیچ سندی جز قرب‌ الاسناد نقل نکرده است تکیه کرد.

ب) روایت دیگری که جزو این‌ دسته به شمار می‌آید،‌ ذیل‌ روایتی اسـت کـه از امام هادی‌(ع) نقل می‌شود و ما صدر آن را جزو گروه سوم آوردیم. شیخ حرّ عاملی در رسالهٔ اثنی عشریّه (ص۲۹) ذیل حدیث را این‌چنین نقل می‌کند: (پس‌ از سخنان امام هادی(ع) در مورد جماعتی از صوفیان که در مـسجد گـرد آمده بودند و حضرت سخنان بسیار تندی در مورد آنها گفتند که پیش‌تر نقل شد) فقال له رجلٌ‌ من‌ اصحابه «و ان کان معرفتاً بحقوقکم؟!» قال فنظر الیه شبه المغضب و قال دع ذا عنک، مَن اعـترف بـحقوقنا لم یـذهب فی عقوقنا، أما تدری أنـّهم اخـس طـوایف الصوفیّه و الصوفیّه‌ کلهم من مخالفونا و طریقتهم مغایره لطریقتنا و إنْ هم الاّ نصاری أو مجوس هذه الأمّه اولئک الذین یجهدون فی إطفاء نورالله بأفواههم و الله مـتمّ نـوره و لو‌ کـره‌ الکافرون.

این روایت همانند روایت‌های دیگر این طایفه تـنها در حـدیقةالشیعه منسوب به محقق اردبیلی آمده است که به نظر می‌رسد بررسی‌های دقیق‌تر می‌تواند ریشه‌های ماجرا را باز شناساند‌ و ردّپای‌ مـسائل سـیاسی و یـا دین‌باوری‌های‌ جاهلانه‌ای‌ را‌ که می‌گوید هدف وسیله را توجیه می‌کند، کشف کـند. این افراد که حتی در میان عالمان و راویان احادیث نیز بوده‌اند،‌ هزاران‌ حدیث‌ را در باب‌های مختلف تفسیری، فقهی و روایی‌ پراکـنده‌ کرده‌اند.

نـه‌تنها هـیچ منبع معتبری همانند کافی حدیث یاد شده و روایات مشابه آن، را نـقل نـکرده است،‌ بلکه‌ در‌ هیچ منبعی حتی منابع حدیثی که بنابر جمع و ضبط‌ همه میراث حدیثی را دارند، نـیامده‌اند. بـا تـوجه به آن‌که اگر به واقع چنین روایات تندی در مسائلی‌ مانند‌ مسئله‌ تصوّف و صوفیه ـ کـه بـی‌گمان مورد انتقاد ائمهٔ معصومین(ع) بودند و ما‌ در قسمت‌های پیشین این واقعیت را مورد بررسی قرار دادیـم و بـه تـبع آن عالمان و فقیهان‌ شیعه‌ با حدّت و شدّت بیشتری مسئله را پی‌گیری نموده‌اند ـ وجود می‌داشت، بی‌شک‌ مـی‌بایست‌ از‌ طـرق مختلف و به وسیلهٔ بزرگان اصحاب امام صادق(ع) و امامان متأخر(ع) نقل‌ می‌شد‌ و در کتب مـعتبر و در صـدر ابـواب انتقال می‌یافت.

ج) حدیث دیگری که‌ شیخ‌ حرّ عاملی در اثنی عشریه (ص۳۳) و محدّث نوری در مـستدرک (۱۱/۳۸۰) از مـلا احمد‌ اردبیلی‌ در‌ حدیقةالشیعه نقل می‌کنند و برخی نیز همواره آن را بر سر فیلسوفان الهی می‌کوبند،‌ روایـتی‌ اسـت کـه با سند زیر از امام حسن عسکری(ع) نقل می‌شود: نقل السید‌ المرتضی‌ عن‌ الشیخ المفید عن احـمد بـن محمّد بن الحسین بن الولید عن أبیه عن سعد بن‌ عبدالله‌ عـن محمّد بـن عبدالجبار عن العسکری(ع) أنه کلّم أباهاشم الجعفری فقال یا‌ أباهاشم‌ سیأتی‌ علی الناس زمانٌ وجـوههم ضـاحکه مـستبشره و قولبهم مظلمه منکدره، السّنه فیهم بدعه و البدعه‌ فیهم‌ سنّه،‌ المؤمن بینهم مـحقّر و الفـاسق بینهم مؤّقر، أمراؤهم جاهلون جائرون و علماؤهم‌ فی‌ ابواب الظلمه سائرون، اغنیائهم یسرقون زاد الفقراء و اصاغرهم یتقدّمون عـلی الکـبراء، کل جاهلٍ عندهم خبیر‌ و کل محیل عندهم فقیر، لایمیّزون بین المخلص و المـرتاب و لایـعرفون الضأنً‌ من‌ الذئاب، علماؤهم شرار خلق‌الله عـلی وجـه الارضـ‌ لأنهم‌ یمیلون‌ الیٰ الفلسفه و التصوّف و ایم‌الله انـهم‌ مـن‌ أهل العدول و التحرّف یبالغون فی حبّ مخالفینا و یضلون شیعتنا و موالینا‌ و ان نالوا منصباً لمـ‌ یـشبعوا‌ من الرشا‌ و إن‌ خذلوا عـبدوا الله عـلی الرّیا لأنـّهم‌ قـطّاع‌ طـریق المؤمنین و الدعاه الیٰ نحله الملحدین فـمن ادرکـهم فلیحذرهم و لیصن‌ دینه‌ و ایمانه ثم قال: یا‌ أباهاشم بهذا حدثنی أبی‌ عـن‌ آبـائه عن جعفر بن محمّد(ع)‌ و هو مـن اسرارنا فاکتمه الاّ عن أهله.

ایـن حـدیث هم تنها در حدیقه‌ نقل‌ شـده اسـت و منابع پیشین‌ به‌ ویژه‌ منابع اصلی روایی‌ از‌ آن خالی است. افزون‌ بر‌ مشکل سـندی، از نـظر دلالتی هم مطلبی وجود دارد کـه در جـمع‌بندی پایـانی خواهد‌ آمد.

د) شیخ حـرّ عـاملی در اثنی عشریه‌ (ص۳۴)‌ از عارف‌ کـامل‌ شـیخ‌ بها‌ءالدین العاملی نقل می‌کند‌ که وی در کشکول روایتی را از پیامبر گرامی اسلام‌(ص) به ترتیب زیر نـقل مـی‌کند:‌ قال النبی(ص): لاتقوم الساعه علی امـّتی‌ حـتی‌ یخرج‌ قـومٌ‌ مـن‌ امـّتی اسمهم صوفیّه‌ لیسوا‌ مـنی و أنهم یهود أمتی یحلقون للذکر و یرفعون اصواتهم بالذکر نظنّون انهم علی طریق الابرار‌ بل‌ هـم‌ اضـلّ من الکفّار و هم اهل النار‌ لهـم‌ شـهقه‌ کـشهقه‌ الحـمار‌ و قـولهم قول الابرار و عـملهم عـمل الفجّار و هم منازعون للعلماء لیس لهم ایمان و هم معجبون باعمالهم لیس لهم من عملهم الا التعب.

این روایـت هـم‌ در هـیچ مصدری یافت نشد و افزون بر جنبه‌های دیـگر کـه بـه سـبب طـولانی نـشدن کلام از آن می‌گذریم، این روایت نیزـ آن‌چنان‌که بعداً خواهیم گفت‌ـ مانند روایت‌های دسته سوم‌ بیشتر‌ جنبهٔ نقد شخصیت و نوع رفتار صوفیان را دارد. اتفاقاً در این حدیث، قول آنها قول ابـرار دانسته شده و نقد اساسی در یکسان نبودن قول و فعل آنهاست.

ﻫ)‌ شیخ حرّ عاملی در اثنی عشریه (ص۳۰) از حدیقةالشیعه محقق اردبیلی از امام رضا(ع)، حدیثی را بدین ترتیب نقل می‌کند: ما رواه ایضاً فی‌ کتاب‌ المذکور باسناده عن الرضـا(ع) أنـّه‌ قال:‌ لایقول احدٌ بالتصوّف الا لخدعه أو ضلاله أو حماقه و أما من سمی نفسه صوفیاً للتقیّه فلا إثم علیه.

اگر سند این‌ روایت‌ را در نظر نگیریم،‌ می‌توان‌ وجه صحیحی همانند روایات دیگر که در ادامـه مـی‌آوریم برای آن برداشت کرد، ولی اگر مداقه‌های فنّی حدیث‌شناسی را مورد توجه قرار دهیم احتمال جعل در آن بسیار است. افزون‌ بر‌ آن‌که در این حدیث زیرکی بیشتری بـه کـار رفته است؛ زیرا در عین نـفی کـامل تصوّف، درصدد حلّ برخی از مسائل دیگر همانند ملقّب بودن بسیاری از راویان شیعه به‌ لقب‌ صوفی است‌ و با طرح مسئلهٔ تقیّه در پی توجیه این تسمیه بـرآمده‌اند؛ در حـالی که اساساً تقیّه در‌ مـسئله تصوّف و پذیرفتن آن بی‌معناست؛ زیرا صوفیه اگر نگوییم همیشه،‌ در‌ بیشتر‌ زمان‌ها زیر فشار قدرت‌های حاکم و مورد نقد و تکفیر بوده‌اند. اگر هم بپذیریم که اظهار تصوّف ‌‌در‌ میان جمعیت خاص و در شرایط ویژه و موقت می‌توانسته اسـت بـه صورت‌ تقیه‌ صورت‌ بپذیرد، نام‌گذاری به صوفی و تصوّف به عنوان تقیّه، هیچ وجهی نداشته است، جز در‌ زمانی که احتمال جعل این حدیث و روایات مشابه آن وجود دارد؛ یعنی‌ در زمان حکومت صفویّه‌ کـه‌ مـذهب رسمی ایـران تصوّف و تشیع صوفیانه بوده است. چه بسا در چنین عصری که مخالفان تصوّف که در خفقان بودند، از روی تقیه اظـهار تصوّف کرده باشند و جعل چنین‌ حدیثی با توصیه ذیل آن در چنین فـضایی مـحتمل است.

و) شـیخ حرّ عاملی در اثنی عشریه (ص ۳۲) و محدث نوری در مستدرک (۱۲/۳۲۳) هر دو از محقق اردبیلی در‌ حدیقةالشیعه‌ نقل می‌کنند که امام رضا(ع) به ابـی‌نصر ‌بـزنطی و محمّد بن اسماعیل بن بزیع فرمود: من ذکر عنده الصوفیه و لم ینکرهم بلسانه او قلبه فـلیس مـنّا و مـن‌ أنکرهم‌ فکأنّما جاهد الکفّار بین یدی رسول‌الله.

ز) شیخ حرّ عاملی در اثنی عشریّه (ص ۳۲) و محدث نوری در مستدرک‌الوسائل (۱۲/۳۲۳) هر دو روایـت زیر را از حدیقةالشیعه نقل کرده‌‌اند: قال‌ رجلٌ للصادق(ع): قد خرج فی هذا الزمان قومٌ یـقال لهم الصوفیه فما تـقول فـیهم؟ فقال(ع): إنهم اعدائنا فمن مال الیهم فهو منهم و یحشر معهم و سیکون اقوامٌ یدعون‌ حبّنا‌ و یمیلون الیهم و یتشبّهون بهم‌ و یلقّبون‌ انفسهم بلقبهم و یأوّلون اقوالهم الا فمن مال الیهم فلیس منّا و أنه منه بـراءٌ و من انکرهم و ردّ علیهم‌ کان‌ کمن‌ جاهد الکفّار بین یدی رسول‌الله.

این روایت هم‌ همانند‌ روایت قبلی و روایت‌های دیگر این گروه در هیچ مصدری جز حدیقةالشیعه یافت نشده است و با تأمّل در‌ عبارت‌های‌ این‌ روایـت بـه خوبی می‌توان فضای سازندگان احتمالی این حدیث را‌ که در دورة رواج تصوّف در ایران دست به مبارزه زده‌اند، درک کرد. نکتة دیگری که نباید‌ از‌ آن‌ غفلت کرد آن است که اگر این دست روایات و یا‌ بخشی‌ از آنـها کـه مطلق تصوّف را نفی می‌کنند جعلی باشند، نباید از فراوانی این احادیث مقهور‌ شد؛‌ زیرا‌ یکی از شگردهای مؤثر جاعلان حدیث، جعل روایات فراوان در موضوع واحدی‌ است‌ که‌ از نظر آنان مهم است؛ زیـرا هـر انسان معتقدی وقتی با حجم انبوهی از‌ روایات‌ ـ هرچند ضعیف ـ برخورد کند، تحت تأثیر قرار گرفته و به راحتی نمی‌تواند همهٔ آنها‌ را انکار کند، به نظر ما چنین شگردی دقیقاً در مـوضوع خـلافت و امـامت‌ رخ‌ داده است. در فضای سنّیان دیـن‌باوری کـه در جـای‌جای کتاب‌های حدیثی آنان، مدح و ثنای‌ خلفای سه‌گانه از زبان پیامبر اکرم(ص) نقل شده است، انکار و ردّ همهٔ آنها ـ‌ گرچه‌ به جعل آنها آگـاه بـاشد و یـا دست‌کم احتمال جعل را منتفی نداند ـ برای‌ او‌ سخت و دشـوار اسـت.