در اين ميان كسانى كه در حفظ ظاهر و باطن كوشيدند، جمع ميان شريعت و طريقت كردند و شيعه على و اولاد او شدند و بهناگزير چون هنگام تقيّه بود نام صوفى بر خود گذاشتند، تا شناخته نشوند. آنها در دو كار اهتمام ورزيدند: نخست در حفظ ظاهر اسلام و شيوه ائمّه هدى عليهمالسّلام و پيروى از ظاهر شريعت مصطفوى بهشيوه مسلّط و رايج در زمان. امّا در باطن به تحقيق و فهم فقه شيعى اشتغال داشتند. زيرا دستور حضرت ختمى مرتبت(ص) اين بود كه هنگام سلطنت غيرمعصوم درصورت حفظ ظاهر اسلام با آن بهمبارزه برنخيزند.
بررسى شبهات روش شناختى درباره سلسله نعمتاللّهى گنابادى
يكى از مهمّترين دستآوردهاى روششناسى در مطالعات انسان شناختى(1) نيمه دوّم قرن بيستم تا سرآغاز سال دوهزار، توجّه به تقابل روششناسى "ازدرون"(2) و "ازبرون"(3) بود، و تأكيد بر اين نكته كه حقيقت و بود هستى يك پديده، اعم از پديده ذهنى يا عينى، بايد به مدد همخوانى و هماهنگى هر دو روش شناخته شود.(4) در روش پديدارشناسى(5)، توجّه هوسرل به تعليق يا "تهىسازى"(6) موضوعات شناخت و گذار از فرايند بازنگرى(7)، درستترين تحليل را كه وى "تحليل نيّتى"(8) مىخواند، ممكن مىكرد. البته بهشرط حفظ "من بازنگر". اين روش در مطالعات روش طبيعتگرايى(9) بلومر(10) به كشف "مفاهيم حسّاس"(11) در ميان "مفاهيم معين"(12) و وارسى آنها در بيان واقعيت "بدانگونه كه هست"(13) اشاره دارد. همه اين تلاشها را مىتوان در يك جمله ساده خلاصه نمود: مطالعه هر واقعيّت بهطريقى كه واقعيّت، خود برملاكننده خصايص خويش و پژوهشگر مشاهدهكننده هر آنچه كه از واقعيّت ديده مىشود باشد، و سپس طبقهبندى آن تا نهايت تنظيم يك نظريه.(14)
امّا مطالعه عرفان و تصوّف در اغلب كشورهاى جهان بهويژه در كشورهاى بهاصطلاح جهان سوم و مخصوصاً در خاورميانه بهدلايل زيادى امكان تجربه چنين تحقيقاتى را پيدا ننمود. بههمين دليل اغلب اطّلاعاتى كه امروزه مثلاً در كشورهايى مثل ايران از عرفان و تصوّف عنوان شده و در كتب متداول دانشگاهى و حوزوى ديده مىشود، عمدتاً متّكىبر تحقيقاتى است كه زمينه تخصّصى و حرفهاى محقّقان آن رشته يا رشته ادبيات، تاريخ و يا علوم حوزوى دينى و فلسفى – بدون هيچگونه تجربه عملى عرفانى منظم – بوده است. درصورتى كه عرفان و تصوّف كه بهدلايل زيادى(15) دو روى يك سكّهاند،(16) يك رشته محض نظرى نيست كه در مباحثات صرفاً نظرى شناخته شود بلكه همانند ورزش مثلاً رشته دوچرخهسوارى در علم تربيت بدنى است. آيا با خواندن كتب ورزشى مىتوان تخصّص كافى نسبت به اين فنّ بهگونهاى كسب كرد كه بتوان در آن بهمقام قضاوت نشست؟ البته خواندن كتاب بهشرط مشاهده ورزش دوچرخهسوارى شايد مقدّمهاى لازم باشد، امّا شرط كافى و نهايى همانا تمرين و انجام آن ورزش است تا مسئله "از درون" دريافت شود و آنگاه "از برون" بتوان آن را تنظيم و طبقهبندى كرد. اين ضرورت را در علومى كه از مطالعه نظرى صرف جدا شده و به مطالعه عملى رفتار روزمره مردم مىپردازد مثل علم انسانشناسى، روانشناسى و جامعهشناسى روشنتر مىتوان ديد. مطالعه مختصر در اين علوم نشان مىدهد كه مشاهده مشاركتى – از نوع رسمى يا غيررسمى آن – بيشترين زواياى پنهان در نظريه را برملا كرده است. براى مثال شاهكار مالينوفسكى(17) در نقد نظريه عقده اديپِ فرويد، نشاندهنده كاربرد همين روش است. نشانه فهم عميق و واقعى ديگر، مطالعه "از درون" كارلوس كاستاندا از روش صوفيانه سرخپوستان آمريكايى بود كه او را نهايتاً بهسلوك و طريقت صوفيانه راهنمايى نمود. در ميان قدماى معروف ما اعترافات امام محمّد غزالى(18) يا چرخش نهايى بوعلى(19) باز نشانه همين نوع مطالعه است.
شايد ايراد گرفته شود كه پس لازمه مطالعه درباره اعتياد هم معتادشدن است. پاسخ اين است كه مشاهده مشاركتى با معتادين، نزديكترين حد مشروع كاربست اين روش است و لذا بهترين شناخت را بهدست مىدهد. امّا شناخت كامل، قطعاً با تجربه كامل ميسّر مىشود كه در هيچ يك از علوم مرز مشخصى براى آن درنظر گرفته نشده است.
شايد مهمّترين دليل براى ترغيب به سفر در قرآن مجيد از همينرو مىباشد كه بهكرّات مىفرمايد: سيرُوا فِى الْاَرْضِ فَانْظُرُوا(20). لذا از جمله روش تربيت و سلوك، سير و سفر در آفاق وانفس شناخته شده است و بهقول حضرت على عليهالسّلام: سافِروا فَاغتنموا. بزرگان تصوّف اسلامى در ايران نيز مبانى همين روش را اينگونه توصيف مىفرمايند:
«… مسافرت آفاق وانفس و ديدن كشورها و مردمان… "مردمشناسى"(21) را فراهم مىكند.»(22)
سفرنامه نويسى نيز كه امروزه بهعنوان متون اصلى تحقيقات مردمشناسى و انسانشناسى شناخته شده است، از جمله روشهاى معمول صوفيان و عرفاى هر دوره، بهويژه سلسله نعمتاللّهى گنابادى بوده است.(23)
پس در مطالعه عرفان و تصوّف، مثل هر رشته ديگر، مىبايد با پرسش و جستجو از افراد راهرو، بلكه از افراد راهنما و راهدان، كسانى كه منازل سير و سلوك را طى كردهاند، آغاز كرد؛ همانگونه كه قدما در تعريف فلسفه مىگويند: "فلسفه كارى است كه فيلسوف انجام مىدهد." اگر از متفكّرين منصف و متديّن معاصر نيز پرسيده شود همين را مىگويند. مثلاً مرحوم آقاى مطهرى معتقد است كه راز و رمز اين مطالب را بايد از خود صوفيّه و عرفا پرسيد:
«قضيه را بايد از خود عرفا پرسيد. بهعقيده من… الفاظ بشر كوتاه است از افاده اين معانى، و تنها افرادى مىتوانند اين معانى را درك كنند كه خودشان وارد اين دنيا باشند. اين است كه اينها تصريح مىكنند كه عشق قابل بيان نيست.»(24)
اى آنكه بهتقرير و بيان دم زنى از عشق
ما با تو نداريم سخن، خير و سلامت
بدينترتيب مهمترين علّت كجفهمى و كجانديشى و در شبهه افتادن در باب احوال و تعاليم صوفيّه، بىتوجّهى به روش درستِ شناخت در اين رشته است. بهاعتقاد ما رهيافت پيمايشى(25) – و رهيافت تاريخى متناسب – همراه با فنون مصاحبه و مشاهده مستقيم يا بهتر از آن مشاهده مشاركتى، در طرح ميدانى(26)، يعنى حضور در محضر پيران خرابات و خانقاههاى صوفيانه و مجالس مؤمنين حقّه صافى مشرب، و از زبان و رفتار و زندگى آنها تحقيق نمودن، تنها و تنها راه فهم رموزى است كه عموماً زبان در فهم آن و يا در بيان آن قاصر است(27). حالى كه حضرت موسى(ع) استغاثه مىفرمايد كه وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانى يَفْقَهُوا قَوْلى(28)، هركسى اين قول موسى را از زبان يك عارف بشنود كه از آتشِ درونِ جانِ درخت نداى انّى انا اللَّه سرزند، حتماً آن عارف را تكفير مىكند. امّا حفظ حرمت كلام قرآن مانع از اعلانِ جهالت كافران شده و به ناگزير در طول تاريخ پرده بر اسرارى كه نمىدانند كشيدند و حلّاجها را ظاهراً به جرم گناهى بر دار كشيدند كه سنگينتر از آن از زبان حضرت موسىها(ع) شنيده شد.
پس بايد به قول خود عرفا رجوع كرد و شرط انصاف را بنا بر سنّت رسولاللَّه(ص) اقرار لسانى و ظاهرى آنها قلمداد كنيم. تا "آنچه كه هست" را از درون خود واقعيت دريافت كنيم و سپس در تجزيه و تحليل و قضاوت بكوشيم. رجوع به آراء و افعال و احوال اصلى بزرگان عرفان و تصوّف اشاراتى روشن دارد كه بىتوجّهى به آنها موجب شبهاتى بس گونهگون شده و خورشيد تابان حقيقت را در پس پردههاى فريب و گمان گم كرده است. ادامه اين جستار شرح همين نكات روشن و صريح و بيان شبهات مربوط به هر كدام را شامل مىشود.
تلازم متقابل تشيّع و تصوّف
مهمترين نكته در اين باب اين است كه تشيّع و تصوّف درحقيقت يگانهاند. خلاصه اين مقال در دو معنا قابل بررسى است(29):
الف – واژهشناسى: شيعه بهعنوان يك واژه، حامل دو معناى عمده مورد قبول عرفاست؛ يكى به معناى "در گروه بودن" و ديگرى "در شعاع اولياء الهى بودن". بهمعنى اوّل، گروهى كه پيرو كسى يا نهضتى باشند، شيعه همان گروه ناميده مىشوند؛ مثل شيعيان نوح(ع)، عيسى(ع) يا پيروان معاويه و فرعون.(30) امّا بهمعنى دوّم – كه در برگيرنده معناى اوّل نيز هست – گروه و پيروان كسى را گويند كه بنابر حبّ و دوستى و يا جذبههاى مغناطيسى او در شعاع وجودىاش، يعنى در شعاع "ولىّ وقت" محبّانه و عاشقانه در سلوك قرار مىگيرند.(31) پس پيروان اوّلين ولىّ خدا يعنى حضرت آدم(ع)، شيعه او بهمعناى عامّ لفظ بودند و تاريخ شيعه هم بههمين قدمت است.(32) و صوفى كيست؟ كسى كه در مسير عرفان الى اللَّه تا مقصد نهايى قرار گرفته باشد. و اصل مرام درويشى را كه ولايت ولى مرشدى "منصوص" و "منصوب" "من عنداللَّه" است بپذيرد و با تبعيت از او جان و مال خود را بهازاى با او بودن )جنّت( به او بفروشد.(33) يعنى با عقد بيعت ولوى در شعاع وجودى او زيستن و عمل بهدستورات شريعتى و طريقتى كردن. پس صوفى بهلحاظ لغوى بهمعناى عامّ لفظ همان شيعه است؛ يعنى گروهى كه بهواسطه عقد بيعت با ولى وقت در شعاع وجودىاش محبّانه و عاشقانه در حال سلوكند. و قول سيّد حيدر آملى كه مىفرمايد: »شيعهاى كه صوفى نيست شيعه نيست و صوفىاى كه شيعه نيست صوفى نيست«(34) هم بههمين معنا است.
پس اوّلين شيعيان، يعنى پيروان حضرت آدم عليهالسّلام، اوّلين گروه صوفيان هم بودند كه در قرآن از آنها با لفظ مؤمن، زاهد، يا متّقى ياد مىشود.(35)
ب – ارتباطشناسى: تمام سلاسل چهاردهگانه تصوّف بهاستثناى يك شاخه از نقشبنديه، حتّى در زمان تقيّه كه حبّ اهل بيت موجب سبّ و لعن و تكفير و نفى بلد و شكنجه و كشتار مىشد، سلسله اتّصال ولايت و بيعت خود را به ائمّه اطهار و درنهايت به حضرت على(ع) و سپس حضرت محمّد(ص) مىرسانند. در مورد سلسله جنيديه معروفيه از جنيد بغدادى به حضرت قائم و از آنجا به حضرت عسكرى و بههمين ترتيب ادامه پيدا مىكند.
پس چون در زمانى كه ابراز علاقه و ارادت به اهل بيت گناه و جرم سياسى و مذهبى تلقّى مىشد و در همين زمان صوفيان دست از اين ادّعا برنداشتند، مىتوان نتيجه گرفت كه انتساب مذهبى به غيرمذهب تشيّع براى آنها قضاوتى غيرمنصفانه و از كمترين اعتبار و روايى(36) ممكن برخوردار است. بديهى است كه تظاهر بهمذاهب چهارگانه بنابر مشروعيتى بود كه حضرات ائمّه هدى(ع) اجازه و امر فرموده بودند و اغلب خود با وضع موجود بهنوعى زندگى مىكردند، مثل نشستن حضرت امير(ع) در مجلس ابوبكر و عمر يا حضرت رضا در دربار مأمون. پس اقطاب سلسله جنيدى نيز همه نمادهاى "على بن يقطين"ها بودهاند تا زندگى مؤمنين يعنى شيعيان صوفى مسلك را هدايت كنند.(37)
بنابراين حقيقت تشيّع، بندگى ولايتى است كه در اسلام از واقعه غديرخم آغاز شده است و در زمان خود آن جناب و يازده فرزند گرامىاش(ع) همين ولايت را بهطريق كتمان سرّ و با اخذ بيعت ولوى حفظ كردند و در باب شريعت دين با اسلامى كه تنها ظاهرى مسلمانانه داشت كنار آمدند. زيرا بنابر حديث زراره از امام محمّدباقر(ع)، اسلام بر پنج پايه بنا شده است: نماز، زكات، روزه، حجّ و ولايت. چهار پايه اوّلى، شريعت و پايه پنجم همان طريقت است و جمع هر دو جمع ظاهر و باطن است. يعنى جمع شريعت و طريقت كه سلسله جليله نعمتاللّهى گنابادى علمدار آن است. همانطور كه در خبر ديگرى نيز فرمودهاند: مردم چهار پايه اوّل را گرفته – يعنى ظاهر را – و پايه پنجم را رها كردهاند – يعنى باطن دين يا طريقت را – يعنى تشيّع را از تصوّف خالى نمودند و بهعبارتى ديگر علويّت شيعه را از تشيّع خارج و بهظاهرِ اسم على(ع) اكتفا كردند و باطن علويّت حبلاللّهى على(ع) را فرو گذاشتند.
در اين ميان كسانى كه در حفظ ظاهر و باطن كوشيدند، جمع ميان شريعت و طريقت كردند و شيعه على و اولاد او شدند و بهناگزير چون هنگام تقيّه بود نام صوفى بر خود گذاشتند، تا شناخته نشوند. آنها در دو كار اهتمام ورزيدند: نخست در حفظ ظاهر اسلام و شيوه ائمّه هدى عليهمالسّلام و پيروى از ظاهر شريعت مصطفوى بهشيوه مسلّط و رايج در زمان. امّا در باطن به تحقيق و فهم فقه شيعى اشتغال داشتند. زيرا دستور حضرت ختمى مرتبت(ص) اين بود كه هنگام سلطنت غيرمعصوم درصورت حفظ ظاهر اسلام با آن بهمبارزه برنخيزند. چنانكه نقل است:
«پس از من پيشوايان و زمامدارانى مىآيند كه با هدايت من هدايت نشدهاند و به سنّت من عمل نمىنمايند… حقّى كه بهعهده شماست ادا كنيد… بشنويد و اطاعت كنيد… ( آيا مىتوان عليه آنها مبارزه كرد؟ در پاسخ مىفرمايند: مادامى كه نماز مىخوانند، نه.»(38)
پس ذوالفقار حضرت على(ع) در غلاف برده شد و بهفرمان آن بزرگواران، مؤمنين سعى نمودند تا در ظاهر دين يعنى چهار پايه اوّل حديث زراره تقيّه نمايند. امّا در باطن دين يعنى ولايت كه مسامحهناپذير بود، هيچ مسامحهاى را جايز ندانستند.
دوّمين سعى شيعيان صوفى مسلك، حفظ و رعايت در بستگى و بندگى بهمقام ولايت علوى است كه با عقد بيعت ولوى آن را از زمان حضرات معصومين(ع) تا بهحال مسلسلوار حفظ نمودهاند، كه مهمترين معنى اصلى تصوّف همين حفظ تقيّد به "ولايت منصوص و مسلسل" است كه مورد بىتوجّهى بسيارى از مطالعهكنندگان "از برون" شده است و ما آن را در اشاره دوّم موردبحث قرار خواهيم داد. بنابراين تشيّع و تصوّف دو نام براى يك حقيقت است. ميان صوفيان و عالمان زاهد حقيقى هيچگونه اختلافى نبوده و اختلاف تنها ناشى از جهل برخى و عناد و غرضورزى بعضى از افراد است. در تأييد اين مقال دو رأى ذيل آورده مىشود:
الف – رأى از درون:
«و مخصوصاً در سلسله جليله علما كه مجازين روايت و مأمورين تبليغ احكامند و رشته عرفا كه مجازين درايت و مأمورين اصلاح نفوس و تهذيب اخلاق و متوجّه نمودن خلق بهسوى خدايند جنبه شايستگى و نمايندگى را منظور و وجهه روحانيت را محترم شمرد. و اين دو سلسله مانند دو دست يك شخص و دو شعبه يك ادارهاند و با يكديگر يگانه بوده گفتگو و مخالفتى نداشتهاند و القاء مخالفت بهجهات سياسى در اواخر صفويّه نموده و نادانان طرفين را فريب دادند و همين عمل يكى از موجبات انقراض صفويّه گرديد…»(39)
ب – رأى از برون:
«… اگرچه تصوّف اغلب متقابل با اشكال اسلامى فقه يا شريعت فرض شده است، امّا هيچگونه تضاد ذاتى يا ضرورىاى در ميان آنها نيست… مسلمينى را كه در جستجوى تجربه شخصى، مستقيم و نزديك با خدا هستند و گاه بهعنوان عارف توصيف شدهاند صوفى مىگويند… تصوّف قسمت عمدهاى از دين اسلام را تشكيل مىدهد و صوفيان در گسترش اسلام نقش برجسته و مهمّى داشتهاند.»(40)
بنابر آنچه گفته شد مهمترين وجه مميّز و شاخص عمده عقايد شيعه اثنىعشرى كه باعث تشخيص اين مذهب در برابر ديگر مذاهب است توجّه بهشرط وجود ولىّ زمان و امام منصوب و منصوص من جانب اللَّه(41) است كه در نماد واقعه غديرخم بهشيوه اعلان آشكار و انتصاب از جانب خداوند و توسّط ولى سابق يعنى حضرت محمّد(ص) كه رسول نيز بود، مشخص گرديد و از همين جاست كه شيعه از غيرشيعه جدا مىشود. «پس عيد غدير اعلام تشيّع و اعلان اين مطلب بود».(42) مذاهب اهل سنّت يا معتزله و اشاعره همگى بنابر همين نكته اساسى از شيعيان جدا شدهاند. اختلافات ديگر، ضمنى و درجه دوّم هستند.
دقّتى مختصر نشان مىدهد كه مهمترين اصلى كه اساس و شالوده تصوّف را نيز ساخته است همين يك معناست: يعنى اعتقاد به ولىّ وقت و امام زمان هر دوره كه: مَنْ ماتَ و لَمْ يَعرِفْ امامَ زَمانِه ماتَ ميتةً جاهليةً.(43) بههمين دليل حضرت مجذوبعليشاه مىفرمايند:
«اساس تصوّف فقط همان مسئله وصايت و ولايت است نه ساير مطالب زائد. ساير مطالب در طى تاريخ و برحسب مقتضيات زمان ايجاد شده است. همين اشتباه كه در مورد تشيّع و لغت تشيّع بهوجود آمده بود، در مورد تصوّف هم هست…»(44)
و در زبان حضرت سيّد نورالدين شاه نعمت اللَّه ولى آمده است:
«قال امام الاولياء(ع): الولايه احاطه بكل شئ و قيل: الولايه هى فلك المحيط العام، و ولايت يا عامّه است يا خاصّه. امّا ولى بهولايت عامه:
مؤمنان سر بهسر ولى باشند
تابع حضرت على باشند
و ولى و ولايت خاصّه: الولى فانٍ فى الحقّ و باقٍ بالحقّ.»(45)
كه مراد گذشتن از سفر اوّل است يعنى فناى در حقّ – يا موتوا قبل ان تموتوا – و بقاى به او – كه ما رَميتَ اِذْ رَميتَ و لكن اللَّهَ رَمى – تا ولايت خاصّه دست دهد و او را آماده گذر از سفرهاى دوّم و سوّم كند و پس از سير چهارمين مرحله بهمقام ولايت منصوص رسد كه اين نزد اهل اللَّه «اختصاص الهى است غيركسبى، بلكه جميع مقامات اختصاصيه عطاييه غيركسبيه است.»(46) پس:
دم بهدم دم از ولاى مرتضى بايد زدن
دست دل در دامن آل عبا بايد زدن
در دوعالمچهاردهمعصومرا بايدگزيد
پنج نوبت بر در دولتسرا بايد زدن
ما لوايى از ولاى آن ولى افراشتيم
طبل در زير گليم آخر چرا بايد زدن(47)
و همان شد كه آن بزرگوار طبل از زير گليم تقيّه فراكشيد و دستور بهساخت كلاه دوازده ترك داد و ضمن احترام بهقول امام شافعى در اصول شريعت، باب طريقت را با جمع شريعت و طريقت و پيروى على در اركان طريقت ممكن دانست.
منابع:
Barnard A. and J. Spencer, Encyclopedia of Social and Cultural Anthropology, N.Y.: Routledge, 0002.
Bowker, J. The Oxford Dictionary of World Religions, N.Y.: oup, 9991.
تنهايى، ح، ا. ، جامعهشناسى تاريخى اسلام، تهران: روزگار، 1378.
……. ، جامعهشناسى نظرى اسلام، مشهد: سخنگستر، 1379.
……. ، درآمدى بر مكاتب و نظريههاى جامعهشناسى، چاپ پنجم گناباد: مرنديز، 1383.
……. ، رويكردى انسانشناختى در عرفان صوفيانه در: نشريه "انديشه جامعه"، 1378، صص 28 – 30.
……. ، جامعهشناسى نظرى، تهران: بهمن برنا، 1382.
مطهّرى، مرتضى، عرفان حافظ، تهران: صدرا، 1373.
موسوى، سيّد شرفالدّين، رهبرى امام على(ع) در قرآن و سنّت، ترجمه محمّدجعفر امامى، تهران: سازمان تبليغات اسلامى، 1370.
آملى، سيّد حيدر، جامع الاسرار و منبع الانوار، تهران: انجمن ايرانشناسى فرانسه و شركت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ دوم، 1368.
مجلسى، محمّدتقى، رساله تشويق السّالكين، تهران: نور فاطمه، چاپ سوم، 1375.
مولوى، جلالالدّين محمّد بلخى، مثنوى معنوى، تصحيح توفيق سبحانى، تهران: 1378.
شاه نعمتاللَّه ولى، نورالدّين، ديوان اشعار، با مقدّمه سعيد نفيسى، بىجا: باران، بىتا.
شاه نعمتاللَّه ولى، نورالدّين، رسائل حضرت شاه نعمتاللَّه، بهتصحيح دكتر نوربخش، جلد اوّل.
صالحعليشاه، حاج شيخ محمّدحسن، پند صالح.
حاج على تابنده، عهد الهى، تهران: حقيقت، 1376.
حاج على تابنده، خورشيد تابنده، تهران: حقيقت، 1377.
حاج دكتر نورعلى تابنده، "تشيّع و تصوّف و عرفان"، در: عرفان ايران، شماره 1379 7.
حاج دكتر نورعلى تابنده، سخنرانى مورّخ 67/2/6، تهران.
پانوشتها:
1) Anthropological Studies.
2) Emic.
3) Etic.
4) Barnard and Spenser, Ency. of Anthropology, 2000 ; P. 180 – 2.
5) Phenomenology.
6) Epoche.
7) Reflection.
8) Noetic Analysis.
9) Naturalism.
10) Blumer.
11) Sensetizing Concepts.
12) Definitive Concepts.
13) As Exist out there.
14) براى بحث تفصيلى اين مطالب ر.ك: تنهايى، درآمدى بر مكاتب و نظريات جامعهشناسى، 1383؛ بخش اوّل. يا: تنهايى، جامعهشناسى نظرى، تهران: بهمن برنا، 1382.
15) براى اطّلاع بيشتر ر.ك: الف – تنهايى، جامعهشناسى نظرى در اسلام، 1379، فصل پنجم؛ ب – تنهايى، رويكردى انسانشناختى در عرفان صوفيانه، نشريه انديشه جامعه، 1378، صص 28 – 30.
16) حاج دكتر نورعلى تابنده، "تشيّع، تصوّف و عرفان"، عرفان ايران، شماره 1379 7، ص 23.
17) Malinowsky
18) ر.ك: تنهايى، جامعهشناسى تاريخى اسلام، فصل چهاردهم.
19) ر.ك: تنهايى، جامعهشناسى نظرى اسلام، فصل هفدهم.
20) سوره نحل، آيه 36؛ سوره نمل، آيه 69؛ سوره عنكبوت، آيه 20؛ سوره روم آيه 42؛ در زمين بگرديد و بنگريد.
21) Anthropology اي Ethnology.
22) حاج محمّد حسن صالحعليشاه، پند صالح، ص 114.
23) حاج على تابنده، خورشيد تابنده، چاپ دوم، صص 285 – 7.
24) مرتضى مطهرى، عرفان حافظ، ص 56.
25) Survey Approach )or Historical Approach).
26) Field Study Design.
27) من گنگ خواب ديده و عالم تمام كر من عاجزم زگفتن و خلق از شنيدنش
28) سوره طه، آيات 28 – 27: و گره از زبان من بگشاى. تا گفتار مرا بفهمند.
29) براى مطالعه بيشتر ر.ك: الف – فصلنامه عرفان ايران، دوره جديد، شماره هفتم، پاييز 1379؛ تنهايى، ح. ا.، جامعهشناسى نظرى اسلام، 1379.
30) اِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِى الْاَرْضِ وَ جَعَلَ اَهْلَها شِيعاً )سوره قصص، آيه 4)، يا فَوَجَدَ فيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شيعَتِه وَ هذا مِنْ عَدُوِّه / )سوره قصص، آيه 15)، يا اِنَّ مِنْ شيعَتِه لَاِبْراهيمَ )سوره صافات، آيه 83) و….
31) در اينباره در حديث شريف آمده: نحنُ مِن اللَّهِ كالشُّعاع مِن الشَّمْسِ و شيعتُنا كالضّياء مِن الشُّعاع، حاج ملّا سلطانمحمّد سلطانعليشاه گنابادى، ولايتنامه، ص 47.
32) حاج دكتر نورعلى تابنده، سخنرانى مورّخ 67/2/6، تهران.
33) ر.ك: جناب حاج على تابنده، عهدالهى، تهران، 1376.
34) سيّد حيدر آملى، جامع الاسرار و منبعالانوار، صفحه سى.
35) براى مترادف اين لغات و معناى يگانه آن با تصوّف نيز ر.ك: محمّد تقى مجلسى، رساله جوابيه، در: تشويق السالكين، تهران، 1375.
36) Reliablity.
37) بديهى اينكه حتّى تظاهر به شافعى يا حنبلى يا حنفى كردن هيچگاه باعث نشده است كه صوفيان مرز ولايت علوى را بهخارج از شعاع ولايت مرتضوى ببرند؛ نگاه كنيد به اشارات صريح مولوى بهظاهر حنفى:
عشق را بوحنيفه شرح نكرد
شافعى را در آن روايت نيست
و يا:
آن طرف كه عشق مىافزود درد
بوحنيفه و شافعى درسى نكرد
(مثنوى معنوى، تصحيح توفيق سبحانى، دفتر سوم، بيت 3833)
38) موسوى، سيّد شرف الدين، رهبرى امام على(ع) در قرآن و سنّت، صص 20 و 41.
39) حاج محمّدحسن صالحعليشاه، پند صالح، ص 99.
40) Bowker J, Dict. of World Religions , 1999 ; P. 925.
41) بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ )سوره مائده، آيه 67).
42) حاج دكتر نورعلى تابنده، سخنرانى مورّخ 76/2/2.
43) براى اطّلاع بيشتر ر.ك: تنهايى، جامعهشناسى تاريخى اسلام و جامعهشناسى نظرى اسلام.
44) حاج دكتر نورعلى تابنده، "تشيّع، تصوّف و عرفان"، عرفان ايران 1379 7، ص 17.
45) شاه نعمت اللَّه، رسائل، ج 1، ص 125.
46) همانجاص 120.
47) شاه نعمت اللَّه ولى، ديوان اشعار، صص 27 – 28.