۱- اسرارى که در شطرنج ودیعت نهاده بودند از روى حال، نه از روى مقال، جمله با من آموختند و پیش از تعلم دقایق و تفهم حقایق با من گفتند که اى بیچاره اسرار ظاهر ربانى از مدرسهٔ ظاهر خواهى آموخت، بیا به یک لحظه در مدرسهٔ سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ بنشین تا آن رموز که در مدرسه، چندینگاه معلوم نشد، مفهوم تو گردد.
۲- پس اول کسى که از آلات شطرنج با استادى من برخاست، پیاده بود. او را دیدیم در پیشِ شاه شطرنج صف کشیده، با او گفتم: مرا پندى ده. گفت: اى ظاهر بین! در من نگر و سیرت رفتار من آیینه غماز خود ساز، تا عروس اسرار از پرده استار روى نماید. در من نگر که جان را فداى شاه کردهام و در پیش او چاکروار استادهام و روى در روى خصمِ او کرده، تا هر آسیب که از خصم او بدو خواهد رسید به من رسد، بدان مىروم تا خصمان او را به ترکتاز بدوانم. اما راه بس با خطر است، گاه از فرس بترسم گاه از پیل تهویل خورم. گاه از رخ، رخ برتابم گاه از فرزین تهوین یابم اما چون خانه را با چندین رنج قطع کنم با من گویند: هشت کار کردى مزد بستان، تا اکنون پیاده بودى، این دم سوار شو. از مرتبهٔ پیادگى به درجهٔ فرزینى رسیدى و فرزین فرزانه شدى و همنشینِ شاه گردیدى. این چیست؟ یعنى هرکه کابین داد، عروس برد و هرکه کار کرد مزد یافت.
نابرده رنج گنج میسر نمىشود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
و بىتکلف؛
خواهى که شاه رقعه آزادگى شوى
ز اسب مراد خویش به رغبت پیاده شو
۳- دوست من! اگر خواهى که بر بساط عبودیت، فرزین با تمکین شوى [و] همنشینِ شاه گردى– الفقراء جلساء الله- پیادهوار پیشِ شاه جان فدا کن که یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِاللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ. مگر هشت خانه بهشت به قدم همت بسپرى راست به رقعه [اى] رسى که فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ [۵۵/ ۵۴] گویند همنشین شوى اما هوش دار که راه پرخطر است گاه تلبیس ابلیس از راه افکند گاه غرور دنیا از دوست باز دارد وگاه نکبت شهوت سرگردان کند. اما اگرچه راه پرخطر است چون به منزل رسیدى بى خطر است. فرزین فرزانه و فرس با هوس و رخ فرخ و فیل چون میل در بساط معلمى به تعلیم منصوبه عشق در جولاناند و به صنایع و بدایع و عجایب و غرایب رموز مکتب دانش در روش و رفتار، هر یک موجب هدایت. گفتم سبق از همه باید دانست تا نطع عبودیت به سراپرده شود و از هر یک علم حاصل کنم.
۴- از آنجا پیش فرزین رفتم و گفتم: مرا از علم خود درس گوى، گفت: اى دوست! روش مرا دلیل خود ساز تا تو را از بیابان حیرت به پایان میدان عبرت بَرَد. گفتم: روش تو چیست؟ گفت: من همنشین شاهم و با شاه هم خانهام، به یک خصلت، و آن، آن است که عزلت جویم و گوشه اختیار کنم. و چون عزلت جستم عزت یافتم؛
کسى که عزت عزلت نیافت هیچ نیافت
کسى که روى قناعت ندید هیچ ندید
از شاهراه برخاستم و به گوشهاى رفتم. لاجرم هیچ کس را این مسلم نشد که مرا. تو نیز اگر خواهى که در جوار حق قربت یابى، گوشهاى گزین و از میان، گوشه گیر و از راه گفتگوى برخیز که عزلت سبب عزت است؛
گر شوى گوشهگیر چون ابرو
بر سرِ دیدهها نشانندت
در عزلت عزت است هم در دنیا و هم در آخرت. خواجه علیهالسلام چهل سال در کوه عزلت گرفته بود تا عزت ازل و ابد در کنار او نهادند.
۵- چون این نصیحت یاد گرفتم، روى سوى پیل آوردم و گفتم: اى پیل با تهویل! مرا از روش خود فایدهاى فرماى. گفت: اى دوست بر این رقعه [اى] بدین بزرگى درماندهام و فرومانده؛ گاه از شبیخون فرس دماغم پرترس، وگاه از تاختن رخ بر حذر، وگاه از مکر پیاده در گوشه [اى] افتاده، اما یک هنر دارم که دو منزل را یکى سازد و از هر خانه [اى] که حرکت کنم در دوم خانه نزول نکنم به سیوم خانه باز روم. لاجرم به دو بارى از میان رقعه به کنار نطع نشینم و نه دست پیاده به من مىرسد و نه پاى رخ ادراک من مىکند. تو نیز اى دوست بر نطع دنیا پیلوار فروماندهاى اگر چه دنیاى غدار شبیخون مىآرد وگاه زن و فرزند از حق بازمىدارد و گاه چرب و شیرین خوردن و بر جاىِ نرم خفتن از حضرت دور مىاندازد که یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الْأَنْعامُ. تو نیز اگر مىخواهى که از همه مکاید و مقایید دنیا رسته شوى، چون از خانه رحم مادر قدم بیرون نهادى، ملتفت به لذات دنیاى فانى مشو؛ چنان کن که مردان کردهاند تا به دو قدم به منزل صدق رسیدهاند فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ که خطوتان و قد وصلت – شاهد این قاعده است که چون اشتغال دنیا بر تو آید بر همه مرد وار پشت پاى زن.
۶- چون این مقدمات شنیدم از آنجا درگذشتم و سوى فرس تاختم. گفتم: اى فرس پرهوس! این سخن در دماغ من کار کرد تو نیز هرچه دارى از رموز، بیار. گفت: اى دوست! بر بساط شاه شطرنج به غیر رخ هیچ آلتى به من نرسد. گاه بر پیل شبیخون برم و گاه بر پیاده تاختن آرم، این منزلت بدان یافتهام که چون از خانه خود حرکت کنم یک خانه راست روم، دیگر خانه کژ. بدان خانه قاعده راست یاران نگاه دارم و بدین خانه دوم قاعدهٔ عزلت را تقرب کنم. چون در تقلب احوال باشم گاه [روى] بر این طرف کنم وگاه بدان منزل رو آرم. تو نیز اگر خواهى بر نطع شرع محمدى علیهالسلام قرب یابى، رفتار من پیشه کن که خانهٔ دوست در عالم عبودیت یک خانه شریعت است، دوم خانه حقیقت. در عالم شریعت راسترو باش که کمال شریعت راستروى است؛
راستى آور که شوى رستگار
راستى از تو، ظفر از کردگار
از کژى افتى به کم و کاستى
از همه غم رستى اگر راستى
و والى ولایت شرع را مىفرماید که در این عالم راستى کن: فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ. اما چون به عالم حقیقت رسى، گوشهاى گزین و از راه و دیار خلق دور باش تا راست رفتن و قاعده ثم استقاموا نگاه دارى و به کژ رفتن عزت عزلت هر دو جهانى یابى.
۷- چون از اسب روى برتافتم به در خانه رخ آمدم، گفتم: اى رخ فرخ! بیا تا از رموز چه دارى. گفت: اى عزیز من! بر این بساط شطرنج هیچ کس از من بزرگتر نیست که مرد آزادم و تیزدو و سبکخیز. گاه بر پیل ترکتاز کنم، گاه بر اسب شبیخون برم. همه از دست من عاجزند. اگر من نباشم شاه را مات نزدیک آید. این همه را که یافتم از برکت یک خصلت یافتم و آن، آن است که تیزدو و راست روم، هرگز کژى گرد پیرامن من نگردد.
برین بساط چو رخ رو که چرخ فرزین گرد
پیاده کرد بسى شاه را ز فیل و فرس
چون راست رفتارى پیشه کردم بر رقعه شطرنج آفت به من نرسد. اى دوست صادق و اى یار موافق! تو نیز اگر مىخواهى به رقعه عبودیت و نطع اخلاص بشریت و شریعت، قرب حق یابى همچو من راستروى پیشه گیر تا مانند من به یکبار از گوشه بساط دنیا بر رقعه آخرت رسى که راسترفتارى کار مردان است و کژرفتارى فعل زنان.
بشنو که به راستى چه مىگوید رخ
گر راست روى هر آنچه ما راست، توراست
۸- چون درس رخ برخواندم به در سراى شاه راندم، گفتم: اى شاهِ با جاه! اینها همه رعیت تواند چندین فوائد از ایشان حاصل کردم بیار تا اسرار چه دارى. گفت: اى دوست! دیده بگشاى و در من نگر، تا صورت حال من مطلوب تو در کنار تو نهد و مقصودت محقق گرداند، بگو تا سیرت تو چیست و چونست؟ گفت: من والى ولایت این رقعهام تا من به جایم، بازى برجاست، اما چون من مات شوم همه رقعه بساط برافشانند و سپاه زیر و زبر گردد هم هوس فرس نماند هم تهویل فیل سود ندارد، هم تمکین فرزین فریاد نرسد هم رخ فرخ دست نگیرد، هم چارهٔ پیاده به کار نیاید تا مادام که من به جاى باشم همه اهل بساط را رونق باشد هم قرب وصلت و منزلت در هشت خانه بهشت مرا چون مثال رقعه مسلم شده است. هر کجا خواهم روم و هرکه در جوار من باشد از آسیب نهیب دشمنان او را حمایت کنم. این بدان یافتهام که آهسته رفتارم چون رخ شتابزدگى نکنم یک یک خانه به احتیاط بروم. و اگر احتیاط نکنم در دست پیاده مات شوم. تو را اقتداى صورت رفتار من تمام باشد.
صاحب وقار چون شه شطرنج اگر شوى
یابى ز صدر رنج به کلى ره نجات
زنهار سوى خانه بیگانه رخ منه
اندیشه کن که تا نبود دامگاه مات
تو نیز اگر خواهى که به رقعه شرع مرتبه شاه یابى تا چون هشت بهشت به اقطاع به تو دهند که ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنْتُمْ وَ أَزْواجُکُمْ در حق تو محقق گردد و هرکه در جوار تو افتد امان یابد از شبیخون قضا و قدر. و مادام که تو باشى و عالم بر پاى باشد و لولاک لما خلقت الافلاک – در حق تو مقرر شود. این مراتب وقتى یابى که حرفت من پیش گیرى و صنعت من به جاى آرى و آهسته رفتار باشى که شتابزدگى شیطانى است که التعجیل من الشیطان و التأنى من الرحمن. – به احتیاط باش که راه دشوار است که اگر به احتیاط روى، گاه باشد که به یک سجده که نیاورى ابلیسوار مات شوى و طوق إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى یَوْمِ الدِّینِ در گردن جان تو ماند.
۹- اى دوست! هرکه از شطرنج چندین گنج بر گرفت در عالم سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ مسافرى شرط اوست اما هرکه هزار بار اسرار قرآن بر او خوانند و هنوز بیدار نشد خاکسارى است که هرگز از خواب غفلت بیدار نگردد. چون عجایب شطرنج را در عالم صورت نقشى بستى، در عالم معنى نظر کن، هرگاه معانى را به جان و دل تلقین کردى همه احوال دنیا و آخرت از یک چیز حقیر تواند.
۱۰- عزیز من! آگاه باش که تا ۴ شاه بر جاه، بر رقعه فرمان باشد فرس، خصم او از او دفع مىکند وگاه از بهر او پیل تاختن آرد ،گاه فرزین به دعوت او برخاسته، گاه پیاده در پیش او چاکر وار ایستاده؛ با این همه مرتبت، وقت بود که در خانه رفتارش فروگیرند و مات گردد همه آن رقعه را برافشانند، همه یاران او از ترکتاز باز استند، صاحب شطرنج گوشه نطع برافشاند و آن شاه با جاه را در زیر آن خریطه مذلت اندازد.
۱۱- عزیز من! بر رقعه حیات امروز شاه با جاه تویى، اهل و خدم چون آلات شطرنج، گرد تو درآمده، گاه یکى بر شکل فرس از بهر تو تاختن مىآرد و یکى بر صفت رخ خصم تو مىافکند،گاه چاکران چون پیاده گرد تو درآمده و کمر خدمت بر میان بسته؛ ناگاه پیک قضا به حکم قدر نوایب انقضاى ادوار و انقراض اطوار به یک دو بازى در خانه عمل ماتت کنند، آن همه امتناع و اولاد از تو نفور کنند تو اسیر و بیچاره در آن خانه عمل مات اجل شده و دستبرد چرخ بوقلمون به امر کُنْ فَیَکُونُ رقعه عیش برافشانده، تو را در آن گور تنگ و تاریک اندازند و همه از تو مهر بردارد، نه از تو کسى یاد آورد و نه از تو کسى سخن گوید و جز کردار به فریاد تو، غیرى نرسد و جز عمل دست تو دیگرى نگیرد. اگر معامله تو رقم حسنات دارد بهشت جاویدان توراست، و اگر علامت سیئات دارد دوزخ و نیران تو را بود که مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها. و الله أعلم بالصواب. [۱]
[۱] علاءالدوله سمنانى، مصنفات فارسى سمنانى، ۱جلد، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى – تهران، چاپ: دوم، ۱۳۸۳.