مفهوم وجود، و گزارش اقوال وارده در آن.
از مفاهيمى كه به مطلق وجود عارض مىشود، مفهوم وجود است كه راجع به آن در كتب كلام و فلسفه و عرفان چهار قول ذكر شده است به اين قرار:
۱. تصور مفهوم وجود بديهى، بلكه أبده بدايه، اوّل اوايل و أعرف معارف است، حتى حكم به اين بداهت نيز بديهى است، لذا قائلان به اين قول نه به تحديد و تعريف وجود پرداختند، و نه براى اثبات بداهتش دليل و برهانى آوردند، گرچه در نوشته هايشان براى آگاهانيدن به اين بداهت عباراتى ديده مىشود كه به دليل و برهان همانند است، ولى دليل و برهان نيست، بلكه تنبيه و تأييد است.
بالاخره ايشان تحديد و تعريف وجود را با حد و تعريف حقيقى ممكن ندانستند و حدود و تعاريفى را كه در كتب بعضى از حكيمان و متكلمان مشاهده كردند از نوع تعريف لفظى و شرح الاسم دانستند.
۲. تصورش بديهى ولى حكم به بداهتش نظرى و نيازمند دليل و برهان است.
۳. تصورش نظرى است.
۴. تصورش ممكن نيست، تا چه رسد به اينكه بديهى باشد.
حق، قول اوّل است كه مفهوم وجود ابسط مفاهيم است و برخلاف مفاهيم مركّب، بدون واسطه در نفس پديدار مىگردد و ارتسام مىيابد، كه مفهوم هر اندازه از تركيب و تحديد دور باشد حصولش در نفس ساده و آسان گردد و واضح و روشن نمايد. جمهور فيلسوفان، متكلمان و عارفان اسلام اين قول را پذيرفتهاند و ما براى نمونه به نقل اقوال و عبارات برخى از آنان مىپردازيم:
رئيس مشائيان اسلام، ابن سينا، در كتاب شفا بهعنوان تنبيه بر غرض، يعنى بداهت مفهوم وجود، آورده است كه: معانى موجود، شىئ و ضرورى، در نفس به ارتسام اوّلى مرتسم مىشوند و اين نوع ارتسام از آن گونه ارتساماتى نيست كه با اشيايى أعرف از خود جلب گردد، زيرا همانطور كه در باب تصديقات مبادى اوليه هستند كه تصديق آنها، بدون واسطه غير، ضرورى و بديهى است و تصديق غير آنها به واسطه آنهاست، در ميان تصورات هم تصوراتى هستند كه مبادى تصوراتند و بدون واسطه غير به تصور درمىآيند، اما تصور غير آنها وابسته به آنها مىباشد، زيرا اگر هر تصورى به تصورى ديگر نيازمند باشد و تصور ضرورى و بديهى در ميان نباشد، تسلسل و يا دور لازم آيد كه باطلند. سزاوارترين امور به اينكه بديهى باشند، اشيا و امور عامهاند، مانند موجود، شىئ، واحد و امثال آنها.
ايضا اين فيلسوف نامى در كتاب نجاتش آگاه ساخته كه موجود، مبدأ اول هر شرحى است، بنابراين آن را شرحى نيست، بلكه صورتش بدون واسطه در نفس پديدار مىگردد و شرحش جز به طريق شرح اسم امكان نمىيابد. قطبالدين شيرازى نيز پس از تنبيه به بداهت تصور وجود، بلكه به أبده و أعرف بودن آن، افزوده است كه تعريف و بيان موجود به اينكه «آن فاعل است يا منفعل» و يا «آن اولين چيزى است كه به حادث و قديم منقسم مىشود»، درست نمىباشد، زيرا در تعريف فاعل و منفعل موجود مىبايد گرفت با زيادتى. و نيز حادث و قديم را نتوان تعريف كرد، مگر به وجود به اضافه سبق عدم در حادث و لا سبق عدم در قديم». سعدالدّين تفتازانى متكلم سرشناس اسلام هم در شرح مقاصدش نوشته است: «حق اين است كه تصور وجود بديهى و حكم به اين بداهت نيز بديهى است و هر عاقلى كه به آن تصور توجه كند، به اين بداهت قطع نمايد، اگرچه راه اكتساب نپيمايد، حتى جمهور حكما حكم كردهاند كه چيزى اعرف از وجود نباشد و در اين حكم به استقراء اعتماد جسته و استدلال كردهاند. و اينگونه استدلال در اثبات اين مطلوب كافى مىنمايد، چون هنگامى كه عقل در ميان معقولاتش چيزى را كه اعرف از وجود بلكه در مرتبه آن باشد نيابد، ثابت شود كه آن در نزد عقل از أوضح اشيا باشد.
بالاخره شيخ اكبر صوفيان و عارفان محيىالدين بن عربى و شارحان و پيروانش از قبيل داود قيصرى، سيد حيدر آملى، صائنالدين تركه اصفهانى و نيز صدر متألهان صدراى شيرازى و شاگردان و تابعانش امثال ملا عبدالرزاق لاهيجى و ملّا هادى سبزوارى هر كدام با عباراتى بسيار زيبا و رسا، اين قول را تثبيت و تأكيد كرده اند كه جهت احتراز از اطناب از نقل و ايراد آنها خوددارى مىشود.
صدق وجود بر مصاديق، و ذكر اقوال وارده در آن.
درباره صدق وجود بر افراد و مصاديقش نيز اقوال كثيرى در كتب و رسالات مربوط به عرفان و فلسفه و كلام ذكر شده است كه ما در ذيل دربارهی برخى از آن اقوال به اختصار سخن مىگوييم:
۱. قول به اينكه صدق مفهوم وجود، نسبت به تمام مصاديقش، اعم از واجب و ممكنات، بهطور اشتراک لفظى است، به اين معنى كه لفظ وجود به حسب تعداد موارد اطلاقش، معانى متعدد دارد و وجود هر شيئى عين ماهيّت آن شىئ است، مثلاً معناى وجود انسان حيوان ناطق، معناى وجود اسب حيوان صاهل و معناى وجود آب جسم مايع بارد بالطبع است. قائلان به اين قول برخى از متكلمان اشعرى هستند كه به عينيّت ماهيت و وجود معتقدند و در نتيجه تأكيد مىكنند كه وجود را معناى واحدى نيست كه در ميان جميع موجودات مشترک باشد، همانطور كه ماهيت را اين چنين معنايى و خصوصيتى نمىباشد.
۲. قول به اينكه وجود ميان واجب و ممكن مشترک لفظى است ولى ميان اقسام ممكنات مشترک معنوى است؛ مقصود اينكه وجود در مورد واجب به معنايى و در خصوص ممكن به معنايى ديگر است ولى در اقسام ممكنات به معناى واحد و مفهوم فارد است.
۳. قول به اينكه وجود نسبت به جميع موارد اطلاقش، اعم از واجب و ممكن، مشترک معنوى است؛ مقصود اينكه لفظ وجود، معنى و مفهوم واحدى دارد كه به همه مصاديقش، چه واجب و چه ممكن، به همان معنى و مفهوم صدق مىكند.
اين قول از ساير اقوال استوارتر مىنمايد و اكثر فيلسوفان، متكلمان و عارفان آن را پذيرفته و حتى برخى از ايشان آن را قريب به اوّليّات بلكه از اوّليّات دانسته و در كتب و رسالاتشان دربارهی آن به تفصيل به بحث و استدلال و تأكيد و تنبيه پرداختهاند و در مقام اثبات و تنبيه به آن، بيشتر از همه روى اين نكته پافشارى كردهاند كه بين موجودى با موجودى ديگر مناسبتى موجود است كه اين مناسبت ميان موجود و معدوم متحقق نيست. از آنجا كه غرض ما در اين گفتار، بحث مفصّل در اين مطالب نيست، بلكه صرفاً اشارهاى به آنهاست، لذا در اينباره سخن كوتاه مىكنيم و از طالبان مىخواهيم كه براى اطلاع و آگاهى بيشتر به كتب كلام و فلسفه و عرفان مراجعه نمايند.
قائلان به اين قول كه گفته شد جمهور متكلمان و فيلسوفان و عارفان هستند و قولشان از ديگر اقول استوارتر مىنمايد، در خصوص افراد و مصاديق وجود با هم اختلاف دارند، بعضى از ايشان بر آنند كه وجود را در خارج اصلاً فردى متحقق نيست، تكثّر آن به واسطه حصص است. حصص هم وجودات مضاف به ماهيّات – به حيثى كه تقيّد داخل و معتبر باشد و قيد خارج و نامعتبر – و امور ذهنى هستند.
پس در خارج از ذهن از وجود، عينى و اثرى نيست حتى در واجب تعالى، زيرا كه به زعم ايشان متأصّل در خارج ماهيات است كه وجود از آنها، نهايت، از ماهيّت واجب تعالى كه مجهولالكنه است، بلاجهت و بدون اعتبار چيزى كه مغاير آن باشد، انتزاع مىگردد. به عبارت ديگر از خود ذاتش، مفهوم وجود انتزاع مىشود كه به عقيدهی اينان معناى وجوب وجود نيز همين است. اما از ماهيّات ممكنات كه معلومالكنهاند پس از مجعوليّت و اكتساب حيثيّت از جاعل، مفهوم وجود انتزاع مىگردد. بهطورى كه ملاحظه مىشود اين قول با اصالت ماهيت و اعتباريّت وجود سازگار مىنمايد كه قائلان به آن اكثر متكلمانند.
بعضى ديگر معتقدند وجود را وراى حصص كه گفته شد امور ذهنى هستند و به محض اضافه و اعتبار تكثّر مىيابند، در خارج از ذهن فردى موجود و حقيقتى متحقق است و آن واجب تعالى است، اما ممكنات عبارت از همان حصصاند و اطلاق لفظ وجود بر آنها يا به اين اعتبار است كه آنها حصص وجودند و يا به جهت انتسابشان به وجود واجب است. على هذا معناى موجود در ممكنات منتسب به وجود است، مانند: تامر، لابن، عطّار، بقّال و امثال آنها كه به صاحبان اين اوصاف اطلاق مىشوند به اين اعتبار كه به مبادى اين مشتقات منتسبند. زيرا مشتق نزد آنان اعم است از چيزى كه مبدأ اشتقاق قائم به آن است، مانند كاتب كه كتابت به آن قائم است، و از چيزى كه به مبدأ اشتقاق اسناد داده مىشود، مانند تمّار و حدّاد كه منسوب به تمر و حديد است، و از نفس مبدأ مانند فرد متحقّق وجود كه چون گوييم موجود است، يعنى عين وجود است. پس موجود چون به وجود اطلاق شود در معنا عين وجود است و چون به ماهيت گفته آيد به معناى منسوب به وجود است.