اينکه ميگوييم: يكي بود و يكي نبود، غير از خدا هيچكس نبود، بعد از آن خداوند ما را آفريد و هر وقت هم بخواهد هيچکدام از ما نخواهيم بود امّا بعد از آنكه ما را آفريد، فرمود: «وَ نَفَختُ فيهِ مِن رُوحِي» يعني از روح خودم در شما دميدم. روح خداوند يعني چه؟ يعني «فَعال ما يَشاء» هر چه اراده کند، انجام ميدهد، اين روح خداوند است. از اين روح ذرّهاي به ما داده، ميفرمايد: «از روح خودم» در شما دميدم و نميفرمايد: «روح خودم را به شما دادم»، پس به احترام اين روح كه وارد بدن ميشود، انسان استقلال مييابد و خدا خواست كه اين روح در اين بدن مستقلاً كار كند.
اختلاف معناي لغات واحد در اقوام گوناگون
بسمالله الرّحمن الرّحيم. در همهي جوامع نماد و سمبلهايي وجود دارد که در جامعهي ديگر، طور متفاوتي معني ميشود مثلاً فرنگيها و فرنگيمآبها مثلاً غربيها دو انگشت خود را به نشانهي «V» باز ميکنند که در انگليسي يا فرانسه به معني «ويکتوري»[ii] يعني پيروزي است، ولي ما در فارسي چنين چيزي نميگوييم. فقط در روايات داريم که حضرت صادق در سفر مکّه در جواب شخصي که گفت: حاجيها چقدر زياد هستند، دست خود را به علامت «V» نشان داد که ببيند بين دو انگشت تعداد حاجيها چقدر کم بودند. يا اين علامت نشان دادن انگشت شست كه در فارسي زشت ميدانيم، ولي در فيلمها ديدهايد كه كسي يك عمل افتخارآميزي ميكند و خيلي خوشحال است كه پيروز شده، وقتي ديگران به او تبريك ميگويند اين علامت را به او نشان ميدهند.
همچنين همهي انسانها لغات را بر حسب فكر و سليقهي خود تفسير ميكنند مثلاً دربارهي عدالت و عادل، به ياد دارم در دبستان که بوديم گفته ميشد: انوشيروان عادل، حتّي از پيغمبر هم روايتي است –گذشته از صحّت و سقم آن – كه فرمود: من در زمان سلطنت سلطان عادلي به دنيا آمدهام، يعني انوشيروان دادگر. البتّه مورخين امروز و مخصوصاً مورخين خارجي که احتمالاً اين ادعاي آنها خالي از غرض هم نيست، معتقدند که او عادل نبوده، چون او مزدک و پيروانش را به جلسهاي دعوت کرد و سپس براي صرف ناهار از آنها خواست که تکتک از اتاق خارج شوند و هر کدام که خارج ميشدند، چند نفر مأمور که منتظر آنها بودند به آنها حمله کرده و به همين ترتيب همهي آنها که شايد نزديک به چند هزار نفر ميشدند، به دستور انوشيروان کشته شدند. اين مورخين ميپرسند که او چهطور عادل بوده که اين جنايت را مرتکب شده و اگر او الآن زنده بود، بايد همراه با جنايتکاران امروز دنيا که مثلاً با بمبهاي اتمي خود دو شهر بزرگ ژاپن را ويران کردند و چند صد هزار نفر را کشتند، محاکمه شود. البتّه اگر دادگاه او امروزه تشکيل شود، او خواهد گفت که صبر کنيد تا آنهايي که چند صد هزار نفر را کشتهاند اول محاکمه شوند و بعد از آنها من، چون آنها از عمل خود دفاع ميکنند، ولي من فقط ده هزار نفر را کشتهام. البتّه افرادي که او آنها را کشت، مزدک و پيروانش بودند و با بقيه کاري نداشت – هر چند کاري با اين نداريم که مزدکيان آدمهاي خوبي بودند يا نه، آن بحث ديگري است – در آن ايام اشخاصي چون بوذرجمهر که ما به او بزرگمهر حکيم ميگوييم، اين وقايع را توصيه و تأييد ميکردند و با آن مخالفتي نداشتند و به انوشيروان نميگفتند که اشتباه کردي، چون اين اعمال مطابق با عدالت ِ آن دوران بود و همهي مردم نيز معتقد بودند که كسي كه از دين شاه خارج شود، بايد كشته شود و همه آن را عين عدالت ميدانستند، پس در نظر مردم آن كار عدالت بود. خود ما هم اگر آن روز زنده بوديم شايد ميگفتيم او به عدالت رفتار کرده است. اگر انوشيروان هم امروز زنده بود و آن دستگاه حکومتي را داشت و اين كار را ميكرد، ميگفتيم ظلم كرده است. پس منظور لغت عدالت است که در ذهن بشر در هر جا معنياش متفاوت است. عدهاي ميگويند عدالت نيازي به معنا كردن ندارد و همه ميدانند عدالت چيست، امّا در هر جا به صورت خاصي جلوه ميكند، يك عمل را ممكن است در جايي عين عدالت بدانند و در جاي ديگر اينطور نباشد و البتّه همان معناي خاص هم هميشه اِعمال نميشده است. چنانکه پيش از اسلام هميشه دخترها را زنده به گور نميكردند، براي اينكه اگر اينکار را ميکردند، ديگر نسل آنها از بين ميرفت. پس بعضي اوقات دختران را زنده به گور ميكردند و در آن دوران هيچكس نميگفت که چرا اين كار را ميکنيد؟ سپس خداوند به وسيلهي پيغمبرش گفت: اين کار را نكنيد و از آن تاريخ اين كار خيلي زشت و شبيه آدمكشي شد.
داستانهاي كتاب مقدّس را در تورات و انجيل بخوانيد، خيلي از آنها به همين شکل است؛ عدالت چيزي است كه همه مدّعي آن هستند و همه خود را عادل ميدانند. پس براي يک لغت واحد اين همه اختلاف مصداق پيدا ميشود، يكي کسي را عادل ميداند و ديگري ظالم و ستمكار، پس لغاتي كه بشر به کار ميبرد، داراي اختلاف معني است. حالا ما ميخواهيم صفات خدا را با چنين لغاتي معني کنيم، مثلاً ميگوييم خدا قهّار است، ولي آيا اين يعني اينکه با قهر شمشير ميزند؟ قهار را اينچنين تفسيرميکنيم و اين معنايي است كه ما به لغت دادهايم، قهار اين معني را نميدهد، يا آنکه خداوند ميگويد جبّار است. ما و شما همه خيال ميكنيم که چطور ميشود كه خدا جبّار باشد؟ همان خدايي كه هم رحيم و غفور و ودود است جبّار و قهّار و منتقم و ذوانتقام هم باشد. اين لغات را ما بنا بر فهم خود معني ميكنيم؛ ولي اين معاني كه ما ميكنيم فقط براي دنياي خود ما خوب است، خدا را با اين فهم و معني از لغات نميشود تعبير و تفسير كرد.
سؤال ميكنند كه اگر خداوند عادل است، پس اين همه تفاوت در انسانها چيست؟ قبلاً داستان شيطان و معاويه را شرح دادهام و انشاءاللّه باز هم دربارهي آن صحبت خواهم کرد. حرفهاي شيطان براي گول زدن انسانهاست، ولي معذلك اگر دقت كنيم با بعضي حرفهايش بيخودي گول نميزند. حرفهاي خوبي ميزند كه مردم گول ميخورند؛ مثلاً شيطان ميگويد: شما انسانها عجب موجودات خودخواهي هستيد. من هفتصد هزار سال عبادت خداوند كردهام، خداوند هم كه ميگويد: من هيچچيزي را فراموش نميكنم، شما را الآن آفريد و به قولي يک تکّه گِل را برداشت و به آن دميد و اينطوري شماها آفريده شدهايد. حال خيال ميكنيد كه شما بر من مسلّط هستيد؟ نه، خداوند من را رها نميكند، شما اشتباه ميكنيد و خيال ميكنيد كه خداوند دنيا و آخرت و همه چيز را براي شما انسانها آفريده است، تا حدي اين گول زدن شيطان كه غرور ما را قبول ندارد، درست است؛ خداوند به همين خاطر شيطان را بيرون كرد و گفت: اين جا، جاي اين حرفها نيست كه من بهترم يا او [انسان]. همچنين بعضي از ما خيال ميكنيم که هدف خداوند فقط اين بوده كه ما انسانها را بيافريند، حالا هم خداوند ديگر هيچ كاري ندارد جز اينكه بنشيند و ببيند که ما چه كاري با او داريم و يا وقتي دعا ميكنيم، فوري اجابت کند و وقتي عبادت كنيم، فوري بگويد: تباركالله، هر وقت باران مي خواهيم باران بيايد، آفتاب ميخواهيم آفتاب بيايد. نه خداوند كه بيكار نيست. ما ذرّهاي هستيم از اين جهان با عظمت و اگر ثابت شود که در سيّارات ديگر هم موجودات جاندار وجود دارد، شايد ذرّهاي از تكبّر ما پايين بيايد؛ به قول شاعر که ميگويد: زمين يعني ما؛ اين همه کشورها مثل امريكا، انگليس، فرانسه، روسيه، چين، ژاپن و ساير کشورها؛ مجموعاً در اين جهان عظيم و در اين خلقت مثل يك ارزني هستند در درياي قلزم، در قديم ميگفتند درياي قلزم تمام جهان را گرفته و كرهي زمين مثل ارزني است روي اين دريا، حالا تو خود حساب كن در روي اين ارزن چه هستي؟ خداوند همه چيز را از روي حساب و کتاب آفريده، حسابي كه بعضي وقتها آن را درک ميکنيم و بعضي وقتها نميتوانيم درک کنيم، خداوند در قرآن فرموده: «يَرزُقُ مَن يَشاءُ بِغَيرِ حِساب»[iii] يا خطاب ميكند و ميفرمايد: «تَرزُقُ مَن تَشاءُ بغَير حِساب»[iv] يعني خداوند از روي حساب و کتابي که ما انسانها نميتوانيم آن را درک کنيم، به بعضي روزي ميرساند، روزي تنها شامل آب و خوراک نميشود، بلکه تمام حالات ما را هم شامل ميشود، بنابراين عدالت الهي ما را هم مثل تمامي مخلوقات به شکل يک مهره قرارداده است. مثلاً در بازي شطرنج مهرهي پياده نبايد اعتراض کند و بخواهد مثل مهرهي فيل باشد، مهرهي فيل هم نبايد معترض باشد و بخواهد مثل مهرهي رُخ حرکت کند و ساير مهرهها را بزند.
جهان چون خال و خطّ و چشم و ابروست كه هر چيزي به جاي خويش نيكوست
وقتي خداوند در قرآن فرموده است: «وَ نَفَختُ فيهِ مِن رُوحِي»[v] يعني از روح خودش در ما دميده، اين به آن معنا نيست که ما نبايد کار و فعاليت کنيم و هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد. خدا اين استقلال را به ما داده و دستور داده که فعاليّت و کار و تلاش هم كنيم.
سؤال ديگري هم كه به اين مطلب مربوط ميشود، راجع به توکّل و اعتماد به خداست، توکل و اعتماد به خدا اينطور نيست که کار خود را رها کنيم، خداوند يک استقلالي به ما داده است. اينکه ميگوييم: يكي بود و يكي نبود، غير از خدا هيچكس نبود، بعد از آن خداوند ما را آفريد و هر وقت هم بخواهد هيچکدام از ما نخواهيم بود امّا بعد از آنكه ما را آفريد، فرمود: «وَ نَفَختُ فيهِ مِن رُوحِي» يعني از روح خودم در شما دميدم. روح خداوند يعني چه؟ يعني «فَعال ما يَشاء» هر چه اراده کند، انجام ميدهد، اين روح خداوند است. از اين روح ذرّهاي به ما داده، ميفرمايد: «از روح خودم» در شما دميدم و نميفرمايد: «روح خودم را به شما دادم»، پس به احترام اين روح كه وارد بدن ميشود، انسان استقلال مييابد و خدا خواست كه اين روح در اين بدن مستقلاً كار كند. فرمود: اين روح را به شما دادم و شما هم مستقل كار كنيد و من «فَعال ما يَشاء» هستم. شما انسانها هم فرض كنيد که «فَعالمايَشاء» هستيد، من دارم از آن بالا تماشايتان ميكنم. مثل بچهاي كه تازه ميخواهد راه رفتن را ياد بگيرد و شما بالاي سرش مراقب او هستيد و بچه هر كاري ميخواهد، انجام ميدهد. راه ميرود، ميافتد، بلند ميشود و دومرتبه راه ميرود، يك آبنبات برميدارد، بچه زبان ندارد، ولي چرا گاهي ميگويد: خودم ميکنم. بله خود او ميكند، ولي شما مواظبش هستيد و از آن بالا نگاه ميكنيد. اگر رفت و يک ميخ برداشت و خواست آن را در پريز برق بكند و يا آنکه يك سيگار برداشت و خواست بخورد، كف دست او ميزنيد؛ ما هم اين گونه استقلال داريم، در حاليکه خداوند نگاه ميكند، منتها اگر بفهميم كه خداوند ناظر اعمال است، از او ميخواهيم که خدايا من ميدانم كه تو ما را ميبيني و مراقبمان هستي و ميدانم كه هيچكاري نميتوانم بكنم، جز آن چه تو بخواهي، ظاهراً همهي كارها را من ميكنم، ولي فقط آن چه كه تو اراده كني انجام ميدهم، بنابر اين توكّل به تو ميكنم، تو خود كاري كن كه من درست راه بروم. اين منافاتي با توکّل ندارد؛ در مثنوي آمده است كه پيغمبر در مسجد نشسته بود (صحن حيات منزل ايشان مسجد بود و دور و بر آن اتاق بود كه هر اتاق مال يكي از همسران پيغمبر بود و پذيرايي و همه چيز در همان مسجد بود) عربي از راه دور با پيغمبرصحبت ميكرد. پيغمبر پرسيد: شتر خود را چه كار كردي؟ گفت: شتر را بيرون مسجد با توكّل بر خدا رها كردم. پيغمبر گفت: با توكّل زانوي اشتر ببند.[vi] يعني زانوي اشتر را ببند و بعد توكّل بر خدا كن، تازه گاهي زانوي اشتر را هم که ببندي يك موش ميآيد و بند آن را ميجود و يا سارقي ميآيد و آن را باز ميكند و ميبرد، با اين حال آن كار را بايد بكني. توكّل در درون توست و توكّل صفت عمل است و خود عمل نيست. اِنشاءالله خداوند به ما توفيق بدهد كه اين نكات دقيق را هم درك كنيم و هم به آنها عمل كنيم
[i] – صبح جمعه(جلسه خواهران ايماني)، تاريخ 5/11/1386 هـ.ش.
[ii] – Victory
[iii] – «…هر کس را بخواهد بيحساب روزي ميدهد»، سوره بقره، آيه 21۲.
[iv] – «…به هر کس که بخواهي بي حساب روزي ميدهي»، سوره آل عمران، آيه 27.
[v] – «…در آن از روح خودم دميدم»، سوره ص، آيه 72.
[vi] – تصحيح توفيق سبحاني، دفتر اوّل، بيت 918.