گفتوگو با علیرضا خطیبزاده نویسندهٔ کتاب «هفت وادی عشق و سلوک»
سایر محمدی
«هفت وادی عشق و سلوک» پژوهشی در باب هفت وادی عشق و طریقت و چگونگی سیر و سلوک عارفان به قلم علیرضا خطیبزاده است که ماه گذشته در دو جلد گالینگور (حدود ۱۸۰۰ صفحه) از سوی انتشارات بهجت منتشر شد. علیرضا خطیبزاده متولد ۱۳۳۷ نیشابور است و در سال ۱۳۸۵ کتاب «عاشق غریب» را به بازار عرضه کرد که بحثی پیرامون تاریخ، غربت و تنهایی حضرت علیبن ابیطالب(ع) است. ناشر این کتاب انتشارات «لوح فکر» بود. وی هماکنون کتاب «راز خیام» را که تفسیر و تحلیل رباعیات خیام است برای چاپ تحویل انتشارات بهجت داده است. این پژوهشگر حوزه عرفان درباره کتاب «هفت وادی…» میگوید: به شکل آزاد به شرح و تفسیر و تحلیل وادیها پرداخته شده و نظرات شیخ فریدالدین عطار به شکل گسترده در کنار نظرات دیگر عارفان- سنایی، مولوی، حافظ، خیام، سعدی، عینالقضات، غزالی، شمستبریزی، حلاج، ابن عربی، ابنسینا، روز بهان و… – مورد استفاده قرار گرفته است. نگاهم به جوانان تشنه آگاهی و معرفت ناب عرفان اسلام ایرانی و ایران اسلامی و همه ایران بود. بهگونهای که زبان و نیاز روز آن را در حوزه عرفان پاسخ گوید.
• آقای خطیبزاده تمام اصطلاحات عرفانی خصوصاً در سلوک ریشه قرآنی دارند. خواجه عبدالله انصاری در منازلالسائرین همه مقامات عارف را به آیات قرآن ربط داده است. دو مستشرق ایرانشناس یعنی نیکلسون و ماسینیون هم بر ریشه قرآنی اصطلاحات تصوف تأکید دارند. شما از چه منظری هفت وادی عشق و سلوک را تبیین میکنید؟
کتاب «هفت وادی عشق و سلوک» تفسیر آزادی از هفت وادی مطرح شده در منطقالطیر عطار است. یعنی این هفت وادی شامل طلب، عشق، معرفت، استغناء، توحید، حیرت و فقر و فنا را از منطق الطیر گرفتم و به صورت آزاد تشریح و تبیین شدهاند، به این معنا که وقتی از طلب سخن میگوییم. این واژه را ریشهیابی کردیم اینکه آیا ریشه فطری دارد یا کسبی؟ انسان آیا با علم میتواند به سمت طلب برود یا اینکه جوهرهای در درون باید باشد تا او را طالب حقیقت کند؟ بحثهایی کلی در این زمینهها در کتاب آمده است. بعد طلب را از منظر اکثر عرفا از جمله عطار و کتاب منطقالطیر و دیگر آثار منظوماش بررسی کردیم و تمام ابیاتی که درباره طلب بوده استفاده شده و در متن آوردم؛ روی مثنوی مولانا به صورت جدی کار شده و تمام ابیاتی که مربوط به هفت وادی سلوک بوده استخراج شده است. در این کتاب مثلاً طلب را نیامدیم به صورت متوالی از دیدگاه همه عرفا تبیین کنم، بلکه هر یک از این عرفا نظراتشان همراه با این هفت وادی را در کنار هم پیش میبرند که بحث و تفکر نویسنده این دیدگاهها را به هم مرتبط میکند در مورد وادی عشق و معرفت و… همه به این شیوه عمل شد. من در این کتاب دو جلدی نزدیک به ۱۴۰ منبع و مأخذ دادم و از آثار مولانا، شمس تبریزی، عطار، خواجه عبدالله انصاری، ابن عربی، عینالقضات و منصور حلاج، بایزید بسطامی، ابوسعید ابوالخیر و… بهره گرفتهام. در درون هر کدام از هفت وادی سلوک موضوعهای معرفتی که مربوط میشود به این وادیها بحث کردیم مثلاً در وادی طلب ما نیاز به آگاهی داریم. در کتاب آمدیم راجع به آگاهی بحث مفصلی کردیم که آگاهی چیست؟ سنخیتاش با مسائل عرفانی چه میتواند باشد؟ آن آگاهی که در عرفان مطرح میشود چیست و تفاوت آگاهی با اطلاعات چیست؟ این موضوعات در دل مثلاً وادی طلب مطرح میشود. در مورد وادی عشق هم به همین ترتیب از دیدگاههای مختلف سخنان عاشقانه، عشق حقیقی، عشق مجازی و… مورد بررسی قرار میگیرند.
• آیا بینش عرفانی در جهان امروز میتواند کاربردی و مفید باشد؟ در جهانی که از هر سو بر طبل جنگ میکوبند؟
بستگی به این دارد که چگونه به موضوع عرفان نگاه کنیم. کاری که در این کتاب صورت گرفته همین است که آمدم عرفان را به زبان امروز مطرح کنم که انسانها حتی در فضای شهری و در هیاهوی کلانشهرها هم بتوانند از آن بهرهبرداری کنند عرفان میتواند براساس نسبیت و فراز و فرودهای معرفتی مورد توجه قرار بگیرد و در زندگی روزمره به کار گرفته شود. به هر حال عرفان میتواند در سادهزیستی، بیریایی، دوری از دروغ و پلشتی، صفا، وارستگی، آزادی و… به انسان امروز کمک کند ما اگر امروز نمیتوانیم در خانقاهها بنشینیم یا پیر و مرشد و مراد«ی» پیدا کنیم و با او چلهنشینی اختیار کنیم میتوانیم به صفات متعالی نزدیک بشویم. براساس همین معرفت میتوانیم وارد حوزه عرفان بشویم، وارد حوزه معنویت در جهان پرشتاب امروز بشویم.
• ریشه و خاستگاه تاریخی عرفان ایرانی-اسلامی از کجاست؟ برخی از فلسفه نوافلاطونی اسکندریه میدانند، برخی مذاهب گنوسی، برخی فلاسفه اشراق ایرانی و عکسالعمل روحیه آریایی در برابر سامی را به عنوان خاستگاه عرفان ایرانی میشناسند. رهبانیت مانوی، آیین بودا، تکامل و تحول اندیشههای حنفا در بستر تحولات اسلامی به عنوان ریشه عرفان ایرانی-اسلامی معرفی میشود…
اگر درباره کتاب «هفت وادی…» صحبت میکنید من اصلاً وارد این وادی نشدهام که بخواهم ریشهیابی کنم که خاستگاه عرفان ازکجاست؟ من از عرفان شروع کردم و آنچه در اختیار ماست. عرفان ما تجلیاش در همین چهرههایی است که نام بردم و آثاری که از خود به جای گذاشتهاند. از عطار و مولانا و حافظ گرفته تا غزالی و ابنعربی و حلاج و به گونهای سعدی و دیگران که سرسلسله عرفان اصیل ایرانی و اسلامیاند. کتاب «هفت وادی…» کار تحقیقاتی نیست که در جستوجوی این باشیم که عرفان چیست و عارف کیست؟ ما در این کتاب به صورتی در دل عرفان داریم حرکت میکنیم. من به عنوان نویسنده کتاب هم همراه مخاطب حرکت میکنم. سالکیام که دارد میآموزد. در نتیجه وارد مباحث تحقیقاتی نشدهام. تحقیقات در این حوزه را دوستان دیگری که در این زمینه کار کردند میتوانند بهتر تبیین و تشریح کنند. ولی یک چیز را باور دارم و آن هم وحدت متعالی ادیان است که به نظر من تمام اندیشه معرفتی بشر در همه دوران و عصرها و نسلهای متفاوت با فراز و فرودهای متفاوت یک سخن دارند و به یک نقطه مشترک میرسند که آن حقیقت و زیبایی و نهایتاً عشق بین انسان و خالق هستی است. به خاطر همین در مسیری که میرویم سخن بزرگان مثلاً بودا را هم آوردم و در کنارش آیهای هم از قرآن است این نشان میدهد که حقیقت یکی است. واحد است، اما بیان حقیقت متفاوت است در نتیجه همه انسانها آنها که در مسیر معرفت بودهاند یک سخن را مکرر میکنند.
• کدام شرایط اجتماعی و اقتصادی و فکری یا حتی روانشناختی به پیدایش و رشد تصوف و بینش عرفانی در ایران یاری رسانده است؟ برخی براساس مطالعات تاریخی معتقدند بعد از ورود اسلام و روی کار آمدن امویان برخلاف روح اسلام، نژادگرایی عربی در ایران حاکم شد و ایرانیان و حتی اعرابی که موافق امویان نبودند سرکوب شدند. در خلافت عباسی هم که در آن ایرانیان نقش مهمی داشتند باز اسلام عملی نشد. بنابراین یأس و شکست نمودهای زننده اشرافیگری، اشخاص آگاه و حساس را به مقاومت و مبارزه برانگیخت و نهضتهایی بزرگ را به دنبال داشت که شکست و سرکوب یکی از عوامل اصلی گرایش به خلوتگزینی و تصوف ارزیابی شده است… شما چه نظری دارید؟
عرفان از نظر من گریزگاه و پناهگاه شکستخوردگان جنبشهای اجتماعی در تاریخ ایران نیست یا گریزگاهی در مقابل استبداد مذهبی نیست، بلکه یک نگرش متعالی به معرفت انسانی است. یعنی ریشههای عرفان را باید در قرآن پیدا کنیم. آن چیزی که الان در دسترس ماست خارج از عرفان خانقاهی و فرقهها و گروههای متفاوت موجود است. وقتی به مثنوی مثلاً مراجعه میکنیم میبینیم تفسیر مستقیم و غیرمستقیم آیات قرآنی و احادیثی است که در فرهنگ اسلامی داریم: «من نمیگویم که آن عالیجناب/ هست پیغمبر ولی دارد کتاب» یا در نهج البلاغه فرازهای عرفانی فراوانی میبینیم که انسان حیرت میکند حضرت علی بن ابیطالب(ع)، فرازهایی در نهجالبلاغه دارد و در اشعار منسوب به آن حضرت هست که میتواند بزرگترین عرفای ما مثل عطار و مولانا و سهروردی را تحت تأثیر قرار بدهد. در نتیجه آن عرفانی که گریزگاه و پناهگاه است، به خاطر مسائل سیاسی و حکومتی و موقعیتهای اجتماعی، از قرن هشتم و نهم ایجاد میشود و کم کم تمدن اسلامی رو به افول میگذارد و در قرن دهم عرفان عملاً زیرزمینی و خانقاهی میشود و بعد توسط «شاه نعمتالله ولی» سر از هندوستان در میآورد. آنها نه اینکه عارف نبوده باشند ولی آن عرفان اصیل را که ما به عنوان یک نوع معرفت انسانی نگاه میکنیم میشود ریشهاش را در آیات قرآن و سخنان پیامبر خصوصاً در نهجالبلاغه جستوجو کرد. در نتیجه عرفان نمیتواند گریزگاهی برای شکست خوردگان جنبشهای اجتماعی باشد.
• نسبت دین و عرفان را چگونه میبینید؟ و این نسبت در تاریخ ایران چگونه بود؟
عارفان نه تنها خود را در تعارض با دین نمیبینند بلکه عرف سخنان خودشان را مغز و محصول دین میدانند و دیگران را قشری میدانند اینکه برخی عرفان و تصوف را برای پوشش نوعی بیدینی تصور میکنند اشتباه است. اکثر عارفان و صوفیان عمیقاً متدین و متشرع بودهاند؛ بحثها بیشتر در تعبیرهای مختلف از نصوص دینی است.
شفیعی کدکنی تعبیر زیبایی دارند به این معنا که میگویند: عرفان نگرش هنرمندانه و زیباشناختی نسبت به دین است، البته به نظر من این تعبیر سادهای از عرفان است ولی میتواند برای نگرش ما از کانال عرفان به دین راهگشا باشد. یعنی یک عارف وقتی به یک معرفتی میرسد نگرش او به دین نگرشی هنرمندانه و زیباشناسانه است.
عرفانی که ما از آن صحبت میکنیم مرشد و مرادش عطار و مولانا و امثالهم هستند. اینها نگاهشان به دین نگاه تأییدی است و دین را نه تنها عامل حصر در چارچوبی تنگ نمیدانند بلکه نگاهی متعالی و گسترده به دین دارند. دینی که ما را از فلسفه هستی به حیرت میاندازد. هیچ وقت در هیچجا مکتوبی ندیدیم از مولانا و عطار و دیگر عارفان و صوفیان که به رد و انکار دین بپردازند و احکام دین را نفی کنند. طبیعی است که هر یک از عارفان و صوفیان نگرشی متفاوت به دین دارند. آن گونه که مولانا در مقدمه دفتر دوم مثنوی اشاره میکند: شریعت، علم کیمیاست. طریقت عمل به کیمیاست و حقیقت، زری است که از کیمیا به دست میآید. عرفان نوعی نگرش متعالی درون دینی است که یک عارف میتواند داشته باشد.
با عرفان میتوانیم به عرصه رازآمیزی و رازآلودگی دین وارد بشویم که هیچ وقت پایانی بر آن متصور نیست و هیچ مرحلهای هم سالک راه متوقف نمیشود برای کسب معرفت دینی.
• شما نسبت فلسفه و عرفان را چگونه میبینید؟ به تعبیری وجه غالب فلسفه ما التقاطی شناخته میشود و از آغاز با صبغه عرفانی تحت تأثیر فلسفه افلاطون و فلوطین بود. بوعلی در کتاب اشارات و تنبیهات از عارفان تجلیل میکند. فارابی زندگی زاهدانه و اندیشههای معنوی داشت. شیخ اشراق (سهروردی) هم فیلسوف است هم عارف. ملاصدرا هم همین طور بود. ملاصدرا و شیخ اشراق میگفتند تا انسان به عین الیقین و بلکه حق الیقین نرسد به کمال فلسفی نمیرسد.
بحث فلسفه در عرفان را نمیشود کتمان کرد. تمام پرسشها و پاسخهایی که در جریان هستی و بشری وجود دارد براساس همین نگرش فلسفی است. حالا اینکه رابطه فلسفه محض در مقابل عرفان چیست؟ نگرشی است که مولانا چندان رغبتی به آن ندارد. وقتی میگوید: «پای استدلالیون چوبین بود/ پای چوبین سخت بیتمکین بود». این نگرش فلسفی است به موضوع. من در کتاب «راز خیام» آوردهام که خیام در جایی اشاره میکند چهار مورد داریم که از طریق آن میتوانیم به معرفت برسیم. مورد چهارمش را نگرش عرفانی عرفا میداند و میگوید که این بهترین و برترین نگرشی است که انسان میتواند داشته باشد. همان گونه که اشاره کردید ابنسینا هم در نمط نهم کتاب اشارات و تنبیهات خودش دقیقاً پرداخته به احوالات عرفا و گرایشهایی پیدا کرده به عرفان و روش و منشی که آنها دارند.
داستانی هم هست از لحظه دیدار ابنسینا و ابوالحسن خرقانی یا ابوسعید ابوالخیر. روایت میکنند که آنها سه روز با هم خلوت میکنند وقتی که از اتاق خارج میشوند شاگردان ابنسینا از او میپرسند که شیخ را چگونه دیدید؟ پاسخ میدهد آنچه را که من میدانم او میبیند و از شیخ میپرسند ابن سینا را چگونه دیدید؟ پاسخ میگوید: آنچه را ما میبینیم او میداند. یعنی فاصله بین فلسفه و عرفان، فاصله بین دانستن و دیدن است. عرفا میبینند جایی برای بحث و جدل و کلام باقی نمیماند در نتیجه به خاطر همین هنر دیدن است که میدانند.
منبع: روزنامه ایران