چنان مساوات و برابری را به معنای واقعی و معنای صحیح کلمه میان امت جاری کرد، چنان آزادی افکار و اندیشه را به مردم شناساند و به اینها عمل کرد بطوریکه حتی از حق خودش صرفنظر کرد تا آراء مردم درست باشد و این قانون اسلام باقی بماند، و حکومت مردم بر مردم و سرنوشت مردم بدست مردم بودن، برای همیشه الگو باشد و این از مختصات و امتیازات دین مقدس اسلام است
نویسنده : سید محمد جواد غروی
این مطلب، متن خطبه مرحوم آیت الله غروی است در هجدهم آبان ماه 1358 شمسی. آیت الله غروی در این خطبه امیر المومنین را «جزء اخیر علت تامه» می نامد. وی شرح می دهد که مرادش از این عنوان چیست و اهمیت ماجرای غدیر در چیست. البته بسیاری ظرافتهای کلامی آیت الله غروی در شیوه بیان اوست که بالطبع هنگام پیاده شدن رنگ می بازد… اما حکمت نهفته در اندیشه او را از لابلای همین جملات هم می توان دریافت… این عید سعید بر همه شما مبارک باد.
این عید سعید مبارک را که جزء اخیر علت تامّه اسلام است به همه حاضرین، به همه مومنین و به همه مسلمین تبریک می گویم و امیدوارم که انشاءالله خدای متعال توفیق دهد که ما علی شناس شویم و قدم جای قدم او بگذاریم. تا به سعادت نشاتین نائل شویم، بیاری خدا. به مناسبت این روز بزرگ اشاره ای به موضوع غدیر بنماییم و "جزءاخیر علت تامّه" را هم بیان کنیم. و بعد هم اشاره ای به اهمیت اجتماعات و یک چند جمله هم از کلمات امیر المومنین صلوات الله علیه. اما غدیر خم قضیه است مورد تسالم و تسلم و اتفاق امت است و امیر المومنین صلوات الله علیه "جزء اخیر علت تامّه" در اسلام است. اول علت تامّه را معنی کنم و جزء اخیرش را بگویم تا متوجه شوید که این یک اصطلاح علمی است. علت هر چیزی مرکب است از مقدماتی است. این مقدمات مجموعا علت تامه را تشکیل می دهند. "جزء اخیر علت تامّه" آن جزء اخری است که اگر نباشد، آن مقدمات نتیجه کافی را نمی دهد. مثلا شما می خواهید با اتومبیل از اینجا به تهران بروید. مقصد تهران است؛ اتوموبیل لازم است؛ اتوموبیل اجزایی دارد؛ این اجزاء اتومبیل همه اجزاء علت است تا منتهی گردد به اینکه این اجزا تمام و کامل شود همه اش که درست شد بنزین هم می خواهد اگر بنزین نباشد این علت تمام نیست. یعنی علت وسیله مسافرت شما و رسیدن به مقصد تمام نیست. بنزین هم می ریزید باز هم تمام نیست. اما یک چیز دیگر هم می خواهد که به آن می گویند جزء اخیر علت تامه یعنی جزء آخری که علت به آن تمام می شود. این جز اخیر چه چیز است؟ یک راننده استاد که بنشیند پشت این اتومبیل و آن را به مقصد برساند. امیر المومنین علی صلوات الله علیه نسبت به دین اسلام این حال را دارد. یعنی قرآن، احکام و کلمات پیغمبر ص یک اتومبیل کامل است ولی یکی را می خواهد که این اتومبیل را به جای خود نوعی ببرد که نه چپ شود و نه عیبی پیدا کند و مسافر ها را سالم برساند.
این راننده، جزء اخیر علت تامه می شود. یعنی اجزایی که گفتیم همه اجزاء علت بودند ولی علت تمام نیست. وقتی تمام می شود که آن جزء آخریش هم باشد، و همچنین نسبت به همه چیز دیگر. فرض کن برای ایجاد یک ساختمان علل اولی باید جمع شود، سپس جزء اخیر تامه، معمار و بنایی است که ساختمان را می سازد. بنابراین این چهار چیز باید جمع باشند: علت مادی، یعنی اجزایی که از آنها یک ساختمان ساخته می شود از قبیل آجر سنگ آهن چوب و هر چه. بعد علت صوری، که به چه شکلی و با چه نقشه ای باید اجرا شود، اطاقش چقدر طولش باشد، چقدر عرضش باشد و فلان اطاقش کجا باشد. یکی هم علت فاعلی است. حالا اگر شما به اندازه یک ساختمان وسایل می خواهید، ولی به اندازه ده تا ساختمان هم وسایل تهیه کنید و نقشه، اگر سازنده نباشد اینها همه از بین می رود. پس علت فاعلی یعنی آن کسی که این ساختمان را می سازد که "جزء اخیر این علت است". پس این وسایل وقتی به کار می آید که جزء اخیر، یعنی علت فاعلی هم پیدا شود. چنین رابطه ای و قاعده ای در سراسر عالم و در بین همه موجودات جاری است.
آخرین علت، علت غائی است، که موجب اصلی هر فعل و حرکتی است، و به همین جهت در وجود ذهنی، اول تحقق می یابد، و در وجود عینی، در نهایت و آخر است. مثل سکونت در ساختمان که قبل از سه علت دیگر در ذهن جای می گیرد و بر اساس این ذهنیت، تصمیم به ایجاد ساختمان اتخاذ می گردد، لیکن عمل سکونت در نهایت و پس از اتمام سه علت دیگر تحقق خارجی می یابد. پس اینکه می گوییم امیرالمومنین، صلوات الله علیه، "جزء اخیر علت تامّه است" یعنی اگر او قرآن را عمل ننموده بود و قسمت های حکومتش را، در زمان حکومت ظاهریش که پنج سال و سه ماه کم طول کشید، اجرا نکرده بود، و توحید را از زیر پرده های مخفی و مستور بیرون نیاورده بود، قرآن را توضیح و شرح نداده بود، این کتاب عملاَ مفهوم نمی شود، احکام اسلام هم خوب شناخته نمی شد، چون هر چیزی را وقتی جاریش کردند شناخته می شود. اگر کسی یک یا صد هزار یا صد میلیون اتومبیل بسازد و به نمایش بگذارد و هیچکدام از اینها را حرکتش ندهد اتومبیل شناخته نمی شود که چه کاری ازش می آید، وقتی به راه افتاد و حرکت کرد آنوقت شناخته می شود که چه چیز است.
دین اسلام اگر به تمام معنی، بی کم و زیاد، اجرا می گردید بطوریکه هیچ نقصی درش نباشد، آنوقت شناخته می شود، و بیان قرآن هم وقتی بی کم و زیاد، موافق ادله عقلیه و منطقیه بیان شود، آنوقت قرآن شناخته می شود و الّا به ترجمه سطحی و تحت اللفظی، قرآن شناخته نمی شود. پس عملاً، امیرالمومنین تمام مبهمات و مشکلات و معضلات قرآن را مبرهن و معین کرد و بیان فرمود، عملاَ هم تمام برنامه های اسلام را اجرا کرد و زمان خود رسول (ص) نمی شد که تمام احکام اسلا م اجرا شود. به جهت اینکه یک قسمت مهم بلکه قسمت اعظم احکام اسلام در تشکیلات حکومت پیاده می شود که عدالت اجتماعی، حکم بر حق، قضاء و شهادات، و اجرای تمام احکام و انفاذ آن و احقاق تمام حقوق و هر چیزی را جای خود قرار دادن، منوط به آن است، اما آن محیط کوچکی که پیغمبر (ص) در آن وقت به وجود آورد، همان مدینه و مکه و اطراف جزیرة العرب بود که در آن هم هنوز همه احکام پیاده نشده بود، زیرا حکومتی که مجری تمام احکام باشد تشکیل داده نشده بود، پس اسلام هنوز به طور گسترده شناخته نشده بود. ولی امیرالمومنین صلوات الله علیه در زمان خلافتش که دایرۀ کشورهای اسلامی توسعه یافت و عدۀ مسلمانان خیلی زیاد شد و همان قسمت هایی که الان جزء قلمرو اسلام است، غالبش آن زمان هم بود، چون مردمش مسلمان شده بودند، در همه جا و نسبت به نژادهای مختلف و کشورهای مختلف که برنامه ها و عقیده ها و نظام های گوناگون داشتند، اسلام را به یک نوع و به یک طریق پیاده نمود. اسلام را هم شناساند و در کتاب ها هم نوشته شد و درج شد. مثلا راجع به توحید و خداشناسی، اگر بیانات امیرالمومنین نبود، این قرآن با ابهام می ماند، یعنی همه کس نمی توانست بفهمد، بلکه شاید، کمتر کسی پیدا می شد که همۀ قرآن را بفهمد، یا پیدا نمی شد، ولی بیانات امیرالمومنین تمام مشکلات را حل کرد. قرآن می فرماید: هُوَ الاَوَّلُ وَالآخِر وَ الْظّاهِرُ وَ الْباطِن (حدید -3) یعنی خدا اول است و خدا آخر است و خدا ظاهر است و خدا باطن است. خیلی خوب، این را از ترجمه تحت اللفظیش نمی فهمی، و اما خدا پیدا است و خدا ناپیدا است. ظاهر یعنی پیدا، باطن هم یعنی ناپیدا. این را شما نمی توانستی تجزیه و تحلیل کنی، که مقصود چه چیز است؟ چطور خدا پیدا است؟ و چطور ناپیداست؟ اینکه تناقض می شود. اگر پیداست چطور ناپیداست؟ اگر ناپیداست، چطور پیداست؟ آنوقت اعتراض به قرآن وارد می آمد، که پس این تناقض گویی است، آنهم دو تا کلمه پهلوی هم! نه فاصله دار! و خیلی جاهای دیگر در قرآن از همین قبیل است. و امیرالمومنین صلوات الله علیه می فرماید: داخل فی الاشیاء، لا بالممازجه، خارج عنها، لا بالمباینه ظاهر، لا یقال مما، باطن لا یقال فیما. یعنی ظاهر بودن و باطن بودن خدا، مثل خود توست، تو ظاهری، تو عبارت از این جسم نیستی، آنیکه تو هستی، این جسم را به حرکت آورده است، پس همان که ناپیداست تو هستی، روح تو، فکر تو، عقل تو، اراده تو، علم تو، صفات تو، اخلاق تو، نیّت تو، اینها هیچکدام پیدا نیست ولی همه آنها است که همه آثار را به تو داده. بدن را حرکت داده، زبان تو را گویا کرده است، تو را گذاشته است کار بکنی، همه اینها همانیست که باطن است. در عین حالیکه باطن است از همه چیز پیداتر است، برای اینکه آن روح تو است که بدنت را به حرکت در آورده، نه اینکه بدن تو خودش حرکت کرده باشد. و اگر آن روح نباشد بدن افتاده است. پس از هر چیزی ظاهرتر است و از هر چیزی هم باطن تر است. هم ناپیداست به تمام معنی، مثل خودت " ظاهر لا یقال مما" ظاهر است، اما نه ظاهری که مثل اجسام باشد. و باطن است، نه آنکه پیدا نباشد! از همه چیز پیداتر است. در همه مواضع و مراحل امیرالمومنین مطالب قرآنی را شرح داده و بیان کرده، و نسبت به عمل هم، احکام اسلام را به تمام معنی اجرا کرده است که دیگر هیچ نقطه ابهامی باقی نگذاشته است.
چنان مساوات و برابری را به معنای واقعی و معنای صحیح کلمه میان امت جاری کرد، چنان آزادی افکار و اندیشه را به مردم شناساند و به اینها عمل کرد بطوریکه حتی از حق خودش صرفنظر کرد تا آراء مردم درست باشد و این قانون اسلام باقی بماند، و حکومت مردم بر مردم و سرنوشت مردم بدست مردم بودن، برای همیشه الگو باشد و این از مختصات و امتیازات دین مقدس اسلام است. پس همه مطالب و همه احکام را امیرالمومنین اجرا کرد، برنامه ها و کارهای امیرالمومنین هم، همه نوشته شده است بیاناتش همه نوشته شده است. شما فکر می کنید همین نهج البلاغه تنهاست؟ نه!! چندین برابر نهج البلاغه کلمات و خطبه دارد، و به اندازه شاید صد کتاب، صد کتاب بزرگ در شرح حالات و کارهای امیرالمومنین صلوات الله علیه نوشته شده است. این است که مطلب تمام است و امیرالمومنین "جزء اخیر علت تامّه دین اسلام است". همه اعیاد جزء اسلامند، همه عیدها جای خود را دارند، ولی در این عید امیرالمومنین که محور و مدار دین اسلام است و"جزء اخیر علت تامّه" اسلام بوده معرفی شده، و بدین جهت مقام این عید از اعیاد دیگر بالاتر است. این مطلب در جای خود واضح و معلوم است و لزومی هم ندارد، مخصوصاً برای شیعه، که خودش می داند و معتقد است، بیان گردد.
باید عمده چیزهایی که نمی دانند یا توجه به آن ندارند، مذاکره شود، مسأله مهم و مورد توجه این است که برنامه¬ی امیرالمومنین صلوات الله علیه را ما که شیعه هستیم، باید اول به تمام معنی اجرا کنیم، خودمان پیشقدم باشیم، تا اینکه نور امیرالمومنین، نور علم و عمل امیرالمومنین و ائمۀ هدی صلوات الله علیهم، که ابرهای تیره جلوش را گرفته است، ظاهر گردد و این ابرها را به واسطۀ قدم جای قدم آنها نهادن، بزدائیم، تا آن نور تجلی کند و اسلام واقعی بتواند عرض وجود نماید و خودش را به دنیای بشری معرفی کند و نشان دهد و این است که به عهدۀ ماست و این است که مهم است. در این باره حضرت صادق می فرماید: عَلَيْكَ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ الْوَرَعِ وَ الِاجْتِهَادِ وَ صِدْقِ الْحَدِيثِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ وَ حُسْنِ الْخُلُقِ وَ حُسْنِ الْجِوَارِ وَ كُونُوا دُعَاةً إِلَى أَنْفُسِكُمْ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِكُمْ وَ كُونُوا زَيْناً وَ لَا تَكُونُوا شَيْنا. ای کسانیکه داعیۀ پیروی ما را دارید، بر شما باد تقوای خدا، و پارسایی و کوشش و اجتهاد، و راستی گفتار، و ادای امانت، و نیکی اخلاق و حسن جوار، مرد عمل باشید نه سخن، (مردم را با عمل خود بخوانید نه با زبانتان) و زینت ما باشید نه ننگ و عارمان!! شما اگر بگوئید ما شیعه هستید ولی پیرو ما نباشید آبروی ما را می ریزید. یکی از اصحاب حضرت صادق صلوات الله علیه خدمت حضرت می رسد، و می گوید که: "يُعَيِّرُونا النَّاسُ بِکم" یعنی مردم ما را ملامت و سرزنش می کنند که شما جعفری مذهب هستید. حضرت فرمود: "يُعَيِّرُكُمُ النَّاسُ بِي؟!" به واسطه اینکه به من معتقد هستید و امامت ما را پذیرفته اید، شما را ملامت می کنند؟! "مَا أَقَلَّ وَاللَّهِ منکم مَنْ يَتَّبِعُ جَعْفَرا" به خدا قسم چه کمند کسانی که جعفر را پیروی کنند. به خدا قسم اینکه شما را ملامت می کنند علتش پیروی از ما نیست!! بلکه شما کارهایی می کنید که ناپسند است، آنها این عمل را از شما می بینند، آنوقت شما را ملامت می کنند. این است که آبروی ما را هم می برید. شما وقتی خودتان را به ما نسبت دادید، مردم (اهل تسنن) انتظار دارند که شما از همه کس بهتر باشید، اگر مثل خودتان باشید یا حتی در بعضی کارها بدتر از آنها باشید، چطور می شود؟ البته مورد ملامت واقع می شوید، اما این ملامت نه به اعتبار من باشد، به من ایرادی نیست، نه به حرف های من می توانند ایراد بگیرند، و نه به عمل من، عمل خودتان است که مایۀ ملامتتان می شود، و این لطمه اش به ما هم می خورد، مردم به ما هم بدبین می شوند، و می گویند اینها پیروانشان را بد تربیت کرده اند. پس آنچه هم که امروز از ما انتظار می رود این است. همان طور که حضرت صادق صلوات الله علیه می فرماید که اگر بخواهید آبروی ما باشید، زینت ما باشید، باید راستی درستی، عدالت، احسان، جود و کرم و خیرخواهی و خیرمندی و تمام وظیفه های دینی را پیشه کنید، و از همه بدی ها و گناهان بپرهیزید، و هم واقعا پیرو ما و اهل ولایت ما بوده اید. والاّ حرف و ادعاء منشأ آثار نیست. پس آنچه که باید متوجه اش باشیم این است که از مکتب امیرالمومنین صلوات الله علیه پیروی کنیم. اگر معتقد باشیم راه همانست که آنها رفته اند، چرا ما نرویم؟! معطل چه چیز هستیم؟! اگر می دانیم که کارهای آنها برای انسان سازی و برای اصل شدن به مقام خلافت الهی بوده، تا خلیفة الله شود، و به سعادت ابدی نائل گردد، و هم در دنیا سعادتمند شود و هم در آخرتش، اگر می دانیم که مکتب ائمه این است، اگر می دانیم مکتب ائمه، مکتب صلاح، مکتب رشد، مکتب تعلیم و ترقی، مکتب پیشرفت، مکتب تأمین سعادت دنیا و آخرت است، چرا در این راه نمی رویم؟!
اشکال همین جاست که این اعتقاد نمی تواند از عمل جدا باشد. اگر واقعا اعتقادتان و اعتقادمان این است، پس اگر در این راه نرفتیم، و این راه را سیر نکردیم، و قدم جای قدم آن نگذاشتیم، معلوم می شود که در این راه تردید داشته ایم، و خیال کرده ایم اگر این راه را برویم، از بعضی سعادت ها و از بعضی خیرات و خوشی ها باز می مانیم و این غلط بوده و در چنین صورتی، ما نه علی را شناخته ایم، و نه اولاد علی را، و نه پیشوایان دینمان را، از این جهت باید این قسمت را اهمیتش داد. دیگر اینکه این اجتماعات را و خود این جمعیت را اهمیت بدهیم و اینکه پیغمبر (ص) فرمود: "الزموا السَّوَادَ الْأَعْظَم" و امیرالمومنین در نهج البلاغه همین را می فرماید: "الزموا السَّوَادَ الْأَعْظَم، فان يد الله مع الجماعة"یعنی از سواد اعظم که همان توده مردم است جدا نشوید. (اینکه گفته اند سواد اعظم یعنی "شهر" اشتباه گفته اند) سواد یعنی دورنما و سیاهی. این جمعیت را می گویند "سواد" و لغة هم بهمین معنی است. پس بر شما باد "ملازمت و همراهی با اجتماع جمعیت". بنابراین اگر شهری ده میلیون جمعیت هم داشته باشد، ولی نفوس اینها از هم جدا باشد، هدف های مختلف داشته باشد، راه ها و رأی های مختلف داشته باشند، مکتب های مختلف داشته باشند، این سواد اعظم نیست!! سواد اعظمی که پیغمبر می فرماید نباید از آن جدا شوید، جمعیت بزرگیست که مسلمانان باید هر روز در معرض نمایش بگذارند و خودشان را نشان دهند، و بزرگترینش و پرشکوهترینش در اسلام، نماز جمعه است، که هفته به هفته منعقد می شود. از چنین سواد اعظمی جدا نشوید، که: "فان يد الله مع الجماعة" باز در حدیث دیگر پیغمبر فرمود: " يد الله علی الجماعة"دست خدا بالای سر جمعیت است. اینها را چه می گویند؟! دست خدا، بالای سر جمعیت است، یعنی چه؟ دست به معنای قدرت است، و دست خدا فوق دست هاست، یعنی قدرت خدا. کما اینکه خود شما هم دست را به معنای قدرت به کار می برید، می گویید دست من نمی رسد، دستت به کجا نمی رسد؟! دست تو که درازتر از دست های دیگر هم هست!! پس چرا نمی رسد؟! این را نمی خواهی بگویی ، "مقصودت اینستکه قدرتش را ندارم". دست من کوتاهست، یعنی که احسان می کند، حتی اگر پول توی جیبش نباشد. بله!! پول لازم نیست توی جیبش نباشد، احسان را می کند. پس مقصود از دست، قدرت است، مقصود از دست، عطاء است چونکه انسان کارهایش را بوسیله دست می کند، بنابراین "يد الله مع الجماعة" یا "يد الله علی الجماعة" یعنی قدرت خدا همراه جمعیت است. چرا؟ زیرا قدرت خدا، قدرت موجودات است، قدرتی که به موجودات داده. قدرت مستقل خودش، سرجایش هست، اما قدرتی که در نظام عالم باید پیاده شود، همان قدرتی است که به موجودات داده، این قدرتی که به آفتاب داده، آن قدرتی که به آب داده، آن قدرتی که به معادن داده، به آهن داده، آن قدرتی که به انسان داده، آن قدرتی که به نباتات و جمادات و حیوانات داده، تمام آنها لشکر خدا هستند و دست خدا. که: وما يعلم جنود ربک إلاّ هو (مدثر – 35). یعنی لشکریان (نیروهای) پروردگارت را کسی جز خودش نمی داند. این قدرت ها را بین خلق پخش کرده است. پس، قدرت خدا همان قدرتی است که در اختیار مردم نهاده است، و مردم مظهر و نمایشگر قدرت خدایند، این قدرت ها که جمع شدند قدرت کلی و اصلی خدا که باید دائم باشند و این فیض را ادامه دهد و افاضه کند همراهش هست، از این جهت پیش می برد. این است معنای"يد الله مع الجماعة" و در جمعیت است که قدرت خدا قرار دارد. وقتی اجماع کردند و در مسیر حق بودند، و قدرت خدا هم همراه اینهاست و جدا نخواهد بود. از این جهت پیش خواهند برد، و به نتیجه خواهند رسید. پس این اجماع را اهمیت باید داد!! ما چه کنیم که مردم متوجه گردند؟! از چه راهی باید وارد شوند تا این انقلابشان را به ثمر برسانند؟! چه کار که می کنند درست است؟! فقط، کافیست که اجماع، محفوظ باشد، "نماز جمعه را اهمیت بدهند" همه هفته راهنمایی داشته باشند، همه هفته خودشان را به دنیا نشان دهند، همه هفته، اعلام کنند که ما نمرده ایم، ما ایستاده ایم، و ما مقاومت می کنیم و همیشه در حال آماده باشیم! بدون جنگ، بدون اینکه اسلحه بکار ببرند، بدون اینکه نفوس آنها تلف بشود، این قدرت را به معرض دید دنیا می گذارند، هم دستهای داخلی را قطع می کنند، هم دشمن های خارجی را می کوبند. مگر می شود نتایج و فواید و ثمرات نماز جمعه را برشمرد؟ پس چرا مردم اقبال نمی کنند؟! و چرا توجه ندارند؟! نمی گویم این جمعه!! هر جا جمعه منعقد می شود باید مملو از جمعیت گردد، و روز تعطیل، روز راهپیمایی، روز راهنوردی، روز تظاهر، روز نمایش، روزسان دیدن و سان رساندن باشد. این موضوع خیلی بزرگ و مهم است، لکن کنهش را ملت ما هنوز درک نکرده و عادت ها را هم حاضر نیستم به این آسانی تغیر بدهیم.
و اما چند جمله ای، از کلمات امیر المومنین که خواستم اشاره کنم. امیرالمومنین ص در وصیتش در نهج البلاغه می فرماید: "عَلَيْكُمْ بِالتَّوَاصُلِ وَ التَّبَاذُلِ وَ إِيَّاكُمْ وَ التَّدَابُرَ وَ التَّقَاطُعَ" و بلافاصله می فرماید: "لَا تَتْرُكُوا الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ فَيُوَلَّى عَلَيْكُمْ شِرَارُكُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلَا يُسْتَجَابُ لَكُمْ" علیک و علیکم را در جایی می گویند که بخواهند تاکید کنند "هیچ وقت ازش جدا نشو"، می گوید علیک، علیک نفسک، بر تو باد به خودت یعنی هیچ وقت غفلت از حال خودت نکن و یا: "عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ" (مائده -104) و در این گونه موارد اسم فعل است و در سلام علیک حرف جر است. می فرماید: "عَلَيْكُمْ بِالتَّوَاصُلِ وَ التَّبَاذُلِ"چیزی را که نباید، آنی ازش جدا شوید، این است که بهم پیوسته باشید، و این پیوستگی وقتی متحقق می شود که "تباذل" در کار باشد، یعنی بذل و بخشش. از وقتت صرف دیگران کن، از مالت صرف دیگران کن، از عملت صرف دیگران کن، با قدرتت، با نیرویت، هرچه داری، به دیگران رسیدگی کن، " وافعـلو الخیر لعلـکم تفــلــحون" (حج – ۷۷) اگر بخواهید رستگار شوید، باید برنامه شما کار خیر باشد، طبق آیه قرآن " فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ" (بقره – 144) یعنی در کارهای خیر از یکدیگر سبقت بگیرید، در کارهای اجتماعی، و احسان کردن به اجتماع، به هر نوعی که بتوانید. ارشادشان کنید، کمک مالیشان دهید، به مریض هایشان رسیدگی نمائید و همچنین تعاون و همکاری و شرکت در کارهای خیر کنید. "وَ إِيَّاكُمْ وَ التَّدَابُرَ وَ التَّقَاطُعَ"، و بترسید از بریدگی و جدایی و از اینکه پشت حرفتان به همدیگر باشد. همه حرف هایتان را یکی کنید، هدفتان را یکی کنید، مسیرتان را یکی کنید، که قرآن و دین، هدف شما را، مسیر شما را، و روش شما را و برنامه شما را معین کرده است. تابع قرآن بشوید، آن وقت برنامه ها یکی می شود. پس "پشت حرفتان به همدیگر نباشد" و از یکدیگر نبرید، امام علی در جای دیگر می فرماید: " فَمَنْ آتَاهُ اللَّهُ مَالًا فَلْيَصِلْ بِهِ الْقَرَابَةَ وَ لْيُحْسِنْ مِنْهُ الضِّيَافَةَ وَ لْيَفُكَّ بِهِ الْأَسِيرَ وَ الْعَانِيَ وَ لْيُعْطِ مِنْهُ الْفَقِيرَ وَ الْغَارِمَ وَ لْيَصْبِرْ نَفْسَهُ عَلَى الْحُقُوقِ وَ النَّوَائِبِ ابْتِغَاءَ الثَّوَابِ فَإِنَّ فَوْزاً بِهَذِهِ الْخِصَالِ شَرَفُ مَكَارِمِ الدُّنْيَا وَ دَرْكُ فَضَائِلِ الْآخِرَةِ" یعنی هر که دستش می رسد، مالی دارد، توانایی دارد، باید بفهمد که این مال در این مصارف اگر خرج شد، به فیض دنیا و آخرت و سعادت نائل شده است، یکی اینکه صلۀ ارحام کند، خویشان فقیرش را، و کسانی را که تمکن ندارند، کمک نماید. بعد می آید سر اجتماع، نسبت به جامعه، احسان کننده باشد، آدم های آبرومند، آدم های مقروض، آدم های بینوا و کسانی را که گرفتارند نجات دهد. وقتی مال را در طریق خدمت به بندگان خدا خرج کرد، چطور می شود؟ "فَإِنّ فَوْزاً بِهَذِهِ الْخِصَالِ شَرَفُ مَكَارِمِ الدُّنْيَا وَ دَرْكُ فَضَائِلِ الْآخِرَةِ" آنوقت، شرف دنیا را برده است و عزت دنیا را پیش خلق، کسب کرده، و پیش خالق هم عزیز و محترم شده است و به سعادت و فضائل آخرتی هم نائل گشته است. این است که حالا در این موقع، باید متوجه بود باید به حال ضعفاء رسیدگی کرد. هنوز دولت و حکومت اسلامی مستقر نشده است که کاملا مسلط بر اوضاع باشد، یعنی هنوز آن دولتی که باید تشکیل داده شود، ایجاد نگردیده، اما وقتی به وجود آمد، البته دولت متعهد است که به کارها رسیدگی کند، لکن این احکام سرجایش است، یعنی اینکه انسان صلۀ ارحام بکند، به همسایه اش کمک بکند، به فقرا و ضعفای ملت رسیدگی کند، به مقروضین کمک کند، اینها وظیفۀ عام است و تکلیف همیشگی است و باید مردم همیشه در نظر داشته باشند، بخصوص حالا که هنوز دولت نتوانسته است برنامه پیاده کند، و به ضعفاء و مستمندان کمک نماید، و با این گرانی که فعلا هست و آبرومند ها زجر می کشند و در زحمتند، کسانیکه حاضر نیستند سئوال کنند، و آبروی خودشان را بریزند و گرفتار هستند،
این وظیفه ایست بر عهدۀ همۀ مسلمانان که مراقبت کنیم، و معرفت هم همین است، و الاّ، اگر بنا شد ما به فکر دیگران نباشیم، چه انقلابی کرده ایم؟! انقلاب راستین به این است که، ما حالات و عادات بدمان را عوض کنیم. کارهایی که نمی کرده ایم و بد بوده نکنیم، این انقلاب است، و انقلاب واقعی است، انقلاب را هم به مقصد می رساند، و این کار را حتما باید مراقبت کرد، به میزان اخلاصمان به امیرالمومنین
صلوات الله علیه. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته