اين اعتماد را بنده اعتمادبهنفس ميگويم، براي اينكه من هم به عنوان يك بندهي خدا، به نفس خود اعتماد ميكنم. البته معنا يكي است و لغت فرق دارد؛ در هر حال با حضور در مجالس اعتماد آدم در كارها زيادتر ميشود. انسان بهطور فطري از تنهايي ناراحت ميشود، چنانکه از تاريكي هم دلگير ميشود. وقتي روشني باشد و عدهاي هم مجتمع باشند در حال انسان خيلي اثر ميكند و اين كه در جمع گاهي چراغ روشن ميكنند به همين دليل است، البته خود نور ايمان و نور مؤمنين براي روشنايي كافي است. همان نور دل انسان را روشن ميكند. اين ناراحتيهايي را كه ايجاد ميشود، تحمل كنيد
صبردر برابر زحمت، تحمّل سختيها، توکّل، اهمّيت ديدار مومنين و شرکت درمجالس فقري [i]
بسمالله الرّحمن الرّحيم.
كتاب نابغهي علم و عرفان را که شرح حال مرحوم آقاي سلطانعليشاه است و اخيراً نيزچاپ چندم شده حتماً بخوانيد، در آن کتاب از قول حاجي نائبالصدر شيرازي – صاحب طرائقالحقايق – آمده است كه در خدمت آقاي سلطانعليشاه بوديم که درويشي از راه دور آمد. بايد گفت که در آن ايام امکانات نبود و طي مسير خيلي سخت بود، مثلاً در سفري که حضرت آقاي صالحعليشاه از بيدخت گناباد به حج مشرّف شدند و برگشتند، يازده ماه طول كشيد. يا مثلاً سفر از بيدخت تا مشهد، اگر خيلي تند ميرفتند يك هفته طول ميكشيد، در هر حال در آنجا ميخوانيم که درويشي ازطرف مغرب يا مركز ايران براي زيارت آمده بود و در بين راه هم خيلي زحمت ديده بود كه قصهي آن ناراحتيها را تعريف ميکرد؛ بعد صاحب طرائق الحقايق ميگويد: عرض کردم چه خوب است ايشان – منظور حضرت سلطانعليشاه است – كه در بيدخت كه يك گوشهي دور افتادهاي در ايران است، ساکن هستند به تهران بيايند؛ (شايد هم دعاي او بود كه ما مدتي است تهران هستيم و حال آنكه ما بيدختي هستيم و اهل تهران نيستيم) به هر جهت آقاي سلطانعليشاه اين شعر را بلافاصله خواندند:
ميتوانم آنكه بي اين انتظار
ره دهم بنمايمت راه گذار[ii]
ليك شيريني و لذات مقر
هست بر اندازهي رنج سفر[iii]
يعني هرچه در اين راه زحمت كشيدي، نتيجهي آن را خواهي ديد. اين مثل عاميانه هم هست كه ميگويد: هر چي پول بدي آش ميخوري. حالا وضع ما هم همينطور است، هر چه پول داديم آش ميخوريم. در زمان فعلي ديگر چنين زحمتهايي نيست، جادهها صاف و آسفالت است، حتي پياده هم خيليها به سفر ميروند. تلفن و موبايل هم هست همه اين چيزها مهياست، بنابراين حالا که اين زحمتها نيست، خداوند يك زحمتي به دست خود ما ايجاد كرده است؛ ازدحام جمعيت؛ اين مورد به دست خود ما – يعني خود بشر – به وجود آمده است. در يک شهري، مجلس فقري تشکيل نميشد. من گفتم: مجلس برقرار شود و از مشايخ هم آنجا بروند. به مرور عدهي فقرا در آنجا بيشتر شد. حالا بعضي از فقراي آنجا ميگويند: ازدحام جمعيت است، بله وقتي جمعيت فقرا زياد شد يك زحمتهايي اضافه ميشود و بايد آن زحمتها را تحمل كرد، زحمتهايي که در قبل از افتتاح مجلس فقري نبود، بالاخره زحمت هست ولي بايد صبر کرد تا تمام شود. خود مجلس داشتن و اينكه توصيه به حضور درمجالس فقري شده است و بيان اين نکته که تا بشود شب دوشنبه و شب جمعه به مجالس برويد، براي اين است كه ديدار مؤمنين – حتي صرف ديدن ظاهري مؤمنين – نيز مفيد است و اثر دارد. عدهاي كه همديگر را ميبينند و ميشناسند، بهخصوص در شهرهاي بزرگ که ممكن است در يك هفته همديگر را نبينند، در شب مجلس يکديگر را ميبينند و از هم خبر ميگيرند. مثلاً اگر يك نفر نيايد به سراغ او ميروند كه چرا نيامده است؟ اگر گرفتاري داشته باشد، سعي ميکنند، آن را رفع كنند. از طرفي هم، ديدن اينكه فرد مؤمن ديگري نماز ميخواند، البته نه اينكه جلوي كسي بخواند، اين نماز براي حال ايماني انسان مفيد است و باعث تقويت آن ميشود و اعتماد او به خداوند بيشتر ميگردد. اين اعتماد را بنده اعتمادبهنفس ميگويم، براي اينكه من هم به عنوان يك بندهي خدا، به نفس خود اعتماد ميكنم. البته معنا يكي است و لغت فرق دارد؛ در هر حال با حضور در مجالس اعتماد آدم در كارها زيادتر ميشود. انسان بهطور فطري از تنهايي ناراحت ميشود، چنانکه از تاريكي هم دلگير ميشود. وقتي روشني باشد و عدهاي هم مجتمع باشند در حال انسان خيلي اثر ميكند و اين كه در جمع گاهي چراغ روشن ميكنند به همين دليل است، البته خود نور ايمان و نور مؤمنين براي روشنايي كافي است. همان نور دل انسان را روشن ميكند. اين ناراحتيهايي را كه ايجاد ميشود، تحمل كنيد و از طرفي اين مثل را از ياد نبريد که ميگويند: كسي در چاه افتاده بود و داد ميزد: كمك كنيد، يكي رد شد، گفت: چه ميخواهي؟ گفت: من را از چاه بيرون بكِشيد، گفت: خيلي خوب، صبر كن بروم طناب بياورم تا تو را بالا بكشم. آن فرد گفت: اگر صبر نكنم چه كنم؟ لذا صبر بكنيد و البته توكل بر خداوند را هم داشته باشيد. اينكه ميگويم صبر كنيد، اگر نكنيد، چه ميشود كرد؟ اينها تا حدودي روحيهاي است که در همه هست؛ بايد هم باشد، طبيعي است؛ و اگر به حد اعتدال باشد طبيعي است و آن اين است كه آدم، محور و گردش جهان را خود ميداند. مثلي است كه ميگويند؛ يكي از ملانصرالدين – كه به هر جهت ادعاي علم و دانش داشت – پرسيد كه مركز زمين كجاست؟ او هم گفت: همين جايي است كه من ايستادهام. گفت: از كجا اين حرف را ميزني؟ گفت: كاري ندارد، متر را بردار و محاسبه كن. آن شخص گفت: تعداد ستارههاي آسمان چندتاست؟ ملانصرالدين گفت: به تعداد همين پشم روي مركوب من؛ گفت: از كجا ميداني؟ گفت: باور نداري بشمر؛ اين جوابها به علت اين است كه انسان همه چيز را بر محور خود ميسنجد، ما هم همه چيز را بر محور خود ميگيريم، منتها بايد حساب كنيم که يك اعتدالي در آن باشد.
ما انتظار داريم زندگي در جامعه آرام باشد، ابتدا به خود نگاه ميكنيم تا متوجه شويم که آيا آرام است يا خير؟اگر ناآرام هستيم ميگوييم: جامعه ناآرام است. اين تا اندازهاي صحيح است كه ما خود را مقياس قرار دهيم ولي زياد تر از اين ديگر صحيح نيست. آيا همهي گردش كيهان و جهان و اينها براي اين است که ما بگرديم؟ آيا آنچه ضروريات و غير ضروريات ماست در اختيار ما قرار دارد، خداوند گفته است: «وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوه»[iv] هر چه خواستيد به شما دادم. اين بدين معني نيست كه هر چه خواستيد – مثلاً يك اتومبيل گرانقيمت ويا يك كاخ – به شما ميدهد، بلکه هر چه اقتضاي طبيعت شما بود، به شما داده شده است. اقتضاي طبيعت ما فعاليت، كار و تحمل سختي و رفع كردن آن است. حتّي اگر به استراحت برويم. يك هفته يا ده روز استراحت ميکنيم و از آن خسته ميشويم. بايد بياييد و كار كنيد؛ پس طبيعت انسان كار است منتها بهاندازهي مشخصي؛ يكي همهي زمين و زمان را خراب ميداند؛ ميگويد دلم ميخواهد، فلان جا اينطور باشد و جاي ديگر آنطور؛ ممكن است آنچه ميگويد صحيح هم باشد ولي فكر كن تا آنچه شدني است انجام بدهي؛ آنچه نشدني است به خدا واگذار کن، زيرا مصلحت خداوند است. اگردرکارها، حالت صبر و توكل و فعاليت فكري و غيرفكري را داشته باشيم، آنگاه ديگر مشکلات براي ما حاد نميشود. اِنشاءالله
[i] – صبح جمعه، تاريخ 12 /11/ 1386هـ.ش.
[ii] – مثنوي معنوي، دفتر سوم، بيت 4155.
[iii] – مثنوي معنوي، دفتر سوم، بيت4157.
[iv] – «و هر چه از او خواستهايد به شما ارزاني داشته است.»، سوره ابراهيم، آيه 34.