به قلم استاد اکبر ثبوت – وقتی در مثنوی به داستان نزاع فارس و عرب و ترک و رومی رسیدیم، استاد گفتند: مولانا در روزگاری میزیسته که پیروان هر یک از مذاهب اسلامی، در جهت اثبات خود و نفی و تخطئه و براندازی دیگران، تعصّبِ تمام نشان میدادند؛ و از هیچ جنایتی روگردان نبودند؛ چنانکه به گزارش ابنعربی: در شهرهای ایران، حنفیان و شافعیان، از یکدیگر کشتار میکردند و در کشمکشهایشان خلق بسیار به هلاکت میرسیدند و پیروان این دو مذهب در ماه رمضان روزه میخوردند تا خود را برای جنگ با طرف مقابل و کشتار آنان تقویت کنند!
استاد اکبر ثبوت
اشاره: پیش از این با بخشهایی از زندگی، آثار و شاگردان زندهیاد آیتالله الهی قمشهای آشنا شدیم و اینک ادامه سخن که شامل دیدگاههای آن مرحوم درباره مولانا و مثنوی او به روایت استاد ثبوت است.
تخطئهی کشمکشها
وقتی در مثنوی به داستان نزاع فارس و عرب و ترک و رومی رسیدیم، استاد گفتند: مولانا در روزگاری میزیسته که پیروان هر یک از مذاهب اسلامی، در جهت اثبات خود و نفی و تخطئه و براندازی دیگران، تعصّبِ تمام نشان میدادند؛ و از هیچ جنایتی روگردان نبودند؛ چنانکه به گزارش ابنعربی: در شهرهای ایران، حنفیان و شافعیان، از یکدیگر کشتار میکردند و در کشمکشهایشان خلق بسیار به هلاکت میرسیدند و پیروان این دو مذهب در ماه رمضان روزه میخوردند تا خود را برای جنگ با طرف مقابل و کشتار آنان تقویت کنند!
نیز به روایت قاضی عبدالوهاب سُبْکی از فقیهان معروف شافعی: ابومنصور محمد بَرُوی طوسی عالم بزرگ شافعی به بغداد رفت و در دفاع از مذهب اشعری و تخطئه حنبلیمذهبان اهتمام فراوان نمود. حنبلیان نیز علیه وی توطئه نموده و زنی را بر آن داشتند که شبی یک ظرف حلوای زهرآلود برای او برد و بدو گفت: «آقای من! من این را با بهای مزدی که از پشمریسی به دست آوردم، تهیه کردم.» پس عالم نامبرده و همسر او و فرزند خردسالش از آن خوردند و هر سه تن مُردند.
و همین فرقهگرایی کورکورانه، صفِ یکپارچه مسلمانان را متلاشی کرده و به تسلّط دشمنان ایشان منجر شده بود؛ چنانکه در ایران کشمکشهای حنفیان و شافعیان و اسماعیلیان و شیعیان، تسلّط مغولان را به دنبال داشت و آن همه قتلعامها از پیروان تمامی مذاهب را. در این میان مولانا میکوشید ریشه این فجایع را که فرقهگرایی متعصبانه بود، بخشکاند و این هدف را از راههای مختلف، خاصّه با استناد به سنت اصیل پیامبر (ص) تعقیب میکرد ـ هم در عالم نظر و عرضه اندیشه و سخن، و هم در برخوردهای خود با دیگران؛ مثلاً با اینکه خود در قلمرو حاکمیّتِ حنفیمذهبان میزیست و بزرگترین پیشوای صوفیان شمرده میشد، ولی در گزارشها آمده است که:
اتابک ارسلانطغمش، مدرسهای عظیم ساخته و در وقفیّه آن قید کرده بود که: «البته در آن مدرسه مدرّس باید حنفیمذهب و صوفی باشد و داًماً فقهیات خوانند و شافعیان را در آنجا راه نباشد.» حضرت مولانا قید حنفی و صوفی بودن برای مدرّسان را ناروا شمرده و فرمود که: به روایت ابنمسعود رضیالله عنه خیرِ مقیّد در راه حق نامحمودست؛ چه، هر خیری که جهتِ مرضات حق میکنند، میباید که بیقید و شرط باشد که تا خالصاً لوجْهالله باشد و ثواب آن مضاعف گردد؛ و این خیرِ مقیّدِ او (اتابک) بدان میماند که درویشی هندی با خواجهای نیشابوری همراه شد و آن درویش به فراغتِ تمام پابرهنه میرفت و از آسیب خار و خارا احتراز نمیکرد؛ نیشابوری را به وی رحم آمد، کفش خود را به وی بخشیده، هندی دعاها میکرد و بهجدّ تمام میرفت.
نیشابوری دم به دم تحکّم میکرد که: «چنان رَوْ و چنین کن و پا بر سنگلاخ آهستهتر نهْ و از زخمِ خار پرهیز کن!» هندی ملول شد، کفش را بیرون آورده، پیش وی نهاد که: «بستان؛ مرا خیرِ مقیّد نمیباید؛ سی سال است که پرهنهپا میگردم بیهیچ قیدی؛ اکنون برای کفشی نتوانم مقیّد و محکومِ کسی شدن و ممنونِ منّت گشتن!» پس معلوم شد که خیرِ مقیّد مفید نیست. اگر خواهی که از تمامت قیود مطلق باشی، پیوسته خیرِ مطلق کن.
ولایت و مهدویّتِ نوعیّه
یکی از اهل علم که در محضر استاد الهی کراراً او را دیده بودم، یک بار کتابی به ترجمه آقایی را آورد و تکههایی از مقدمه و پاورقیهای آن را که در بدگویی از عرفا و مخصوصاً مولوی بود، خواند و درخواست جواب کرد. استاد نخست از پاسخگویی امتناع کردند و فرمودند: «حیف وقت که صرف گفتگو در پیرامون اینگونه سخنان شود»؛ اما درخواستکننده ـ و این تلمیذ ناچیز ـ اصرار ورزید و استاد ناگزیر مطالبی به این شرح بیان داشتند:
آقای نامبرده با نقل ابیاتی از مثنوی، ایراد گرفته است که: «چرا صوفیه و مولانا اعتقاد به ولایت عامّه و مهدویت نوعیّه دارند و اولیا را منحصر به دوازده امام نمیدانند و کسانی جز آن بزرگواران را ولیّ میشمارند و برای آنان منصب ولایت قائلند و صوفیان شیعه، با این عقیده که مخالف اساس معتقدات شیعه است، باز دم از تشیع و لاف محبت امام زمان میزنند؟»
استاد گفتند: این ایرادات اگر دلیل بر غرضورزی گوینده نباشد، نشانه کمال بیاطلاعی از بدیهیترین قضایای دینی است. آخر آقای نامبرده که آن همه در کتابهای حدیث و سیره ائمه و رجال مطالعه کرده، چگونه ندیده است که در منابع معتبر شیعه، بارها و بارها، عنوانهای مهدی، ولیّ، اولیاء، امام، امام زمان بر افرادی جز دوازده امام اطلاق شده است؟ آیا ایشان در زیارت اصحاب سیدالشهدا در کربلا ـ و خطاب به کسانی همچون حبیب بن مظاهر و زهیر بن قین و مسلم بن عوسجه و آن دو غلام، یکی سیاه و دیگری ترک و آن جوانِ نومسلمانِ مسیحیالاصل ـ به کرّات نخوانده که: السلام علیکم یا اولیاءالله و احبّائه؟
آیا در حدیثی از امام رضا (ع) نخواندهاند که همانگونه که ولایتداشتن نسبت به امیر مؤمنان (ع) واجب است، نسبت به صلحای اصحاب رسول (ص)، همچون سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و حذیفه و سهل بن حنیف و ابوایوب انصاری و ذوالشهادتین و اتباع و پیروان ایشان هم واجب است؟ آیا در نهجالبلاغه ندیدهاند که امیر مؤمنان (ع) خطاب به یکی از اصحابش میگوید: «اگر خانواده و فرزندان تو از اولیاءالله باشند، خداوند اولیای خود را ضایع نمیگذارد و اگر از دشمنان خدا باشند، …»
عنوان امام را نیز از بس علمای بزرگ شیعه برای افرادی خارج از سلسله ائمه معصومین به کار بردهاند، ذکر نمونههای فراوان برای آن ضروری نیست و به این اشاره اکتفا میکنم که علامه حلّی از شهید اول، و شیخ حرّ عاملی از سدیدالدین حمصی، و ابنزهره از سیّدمرتضی، و مجلسی از قطب راوندی، و سید بحرالعلوم و محدث نوری و محدث قمی از شیخ طوسی با همین عنوان (امام) یاد کردهاند. شهید ثالث قاضی شوشتری و محدث قمی و… نیز به اطلاق این عنوان به ابان بن تغلب ـ از اصحاب امامین باقر و صادق علیهماالسلام ـ بسنده نکرده و او را «امامِ اهلِ زمان خود» در علم تفسیر و حدیث و فقه و لغت و نحو شمردهاند. همچنین سیدرضی ـ مؤلف نهجالبلاغه ـ که میتوان او را تالی تلو معصوم شمرد، قطعهای تحت عنوان «امیرالمؤمنین» درباره خود سرود و در آن از جمله گفت:
هــذا امیـرالمـؤمنیـن محمـد
کرمت مغارسه و طاب المولد
ترجمه: این امیر مؤمنان محمد است (محمد نام شریف رضی)، پاکزاد و با تباری کریم و بزرگوار.
در باب عدم اختصاص عنوان «مهدی» به امام دوازدهم نیز به روایات متعددی میتوان استناد کرد؛ از جمله: ابوبصیر گفت: به امام صادق (ع) گفتم:ای فرزند پیامبر خدا! از پدرت شنیدم فرمود: «پس از امام قائم، دوازده مهدی خواهند بود.» امام (ع) فرمود: «آری، او گفت دوازده مهدی و نگفت دوازده امامِ دیگر؛ زیرا آن مهدیان، جماعتی از شیعیان ما هستند و مردم را به یاری و پیروی ما و شناختنِ ما میخوانند.»
کُمیت ـ شاعر بزرگ اهل بیت و از عالمان و شهیدان جلیلالقدر شیعی ـ نیز در ضمن سرودههایی که در برابر امام معصوم (ع) خواند، از جمله گفت: متی یقوم مهدیّکم الثانی: دومین مهدیِ شما کی قیام میکند؟
پس از شهادت زید ـ فرزند امام سجّاد (ع) ـ نیز که عنوان مهدی داشت، وقتی یکی از شاعرانِ هواخواه امویان، از مهدی بودنِ او به استهزا یاد کرد، امام صادق (ع) بر وی نفرین فرستاد.
به علاوه، ابیاتی را که آقای نامبرده به عنوان مدرک جرم مولانا عرضه کرده و با استناد به آن، ضدّیت وی و عموم صوفیان را با اساس معتقدات شیعه مسلّم دانسته، همان ابیات را ملا محسن فیض ـ عالم بزرگ شیعه ـ از بهترین بخشهای مثنوی شمرده و در سراجالسالکین (گزیده مثنوی) ذکر کرده، بدون آنکه جایی برای خردهگیری از آنها ببیند. وی در ذیل عنوان «بیان انّ الزّمان لایخلو من قائم لله بحق» این ابیات را از مثنوی آورده است:
پس به هر دوری، ولیّای قائم است تا قیامت آزمایش دائم است
پس امام حیّ قائم، آن ولی است خواه از نسل عمر، خواه از علی است
مهدی و هادی وی است ای راهجو هم نهان و هم نشسته پیش رو
او چو نور است و خرد جبریل اوست آن ولیِّ کم از او قندیل اوست
فیض کاشانی در آغاز کتاب مزبور نیز که به عنوان «گزیده مثنوی» ترتیب داده، در ستایش مثنوی مینویسد: «این گزیدهای است از گوهرهای دریای مثنوی معنوی قدسسره… از خداوند درخواست دارم که من و هر ارادتمند جویای حقیقت را از آن سود رساند؛ زیرا او شنونده و به ما نزدیک است و دعای نیازمندان را اجابت میکند…
کــردم از روی بصیـرت پیـروی شش کتاب مثنوی معنوی
بـرگـرفتـم زان بحــارِ پــر دُرر جوهری چند از فراید وز غرر
جمـع کـردم از بـرای ســالکـان تا که زاد راه برگیرند از آن
شب فروزان گوهری چون شد ثمین نام او کردم سراجالسّالکین
سـالکانش چـون در اوراد آورند شاید این بیچاره را یاد آورند
نورش افزون گشت بر هر منتخب شد از آن تاریخِ تألیفش غلب
گوش اگر بدْهد به پندش جان فیض فیضها بستاند از سلطان فیض
من میگویم: مصحح سراجالسالکین در مقدمه خود بر این کتاب مینویسد: «فراهمآوریِ سراجالسالکین، بیگفتگو معلول جنبه عرفانگرا و صوفیمنش شخصیت فیض و متأثر از همسوئیهای معنوی و روحانیای است که بین روح بلندپرواز و فیضگسترِ مولانا و جان دانای این فقیه هوشمند و نکتهدان عصر صفوی وجود داشته است.»
آیینها و بهرههایی از حقیقت
در «فتوحات مکیّه» به ابیاتی از شیخ ابنعربی رسیدیم و این هم آغاز آن:
عقـد الخلائق فـی الاله عقائدا
و انا شهدتُ جمیع ما اعتقدوه
ترجمه: خلایق در مورد خدا اعتقاداتی را پذیرفتهاند و من همه آنچه را ایشان به آن معتقدند، شهود کردهام.
سپس این عبارت را خواندیم: «فالعارف الکامل یعرفه فی کلّ صورة یتجلّی بها و فی کلّ صورة ینزل فیها؛ و غیر العارف لایعرفه الا فی صورة معتقده؛ و ینکره اذا تجلّی له فی غیرها، کما لم یزل یربط نفسه علی اعتقاده فیه و ینکر اعتقاد غیره.»
ترجمه: عارف کامل، حق را در هر صورتی که حق به آن و به وسیلة آن تجلّی کند، و در هر صورتی که در آن تنزّل کند، میشناسد؛ و غیرِ عارف، حق را جز در صورتِ معتقدات خود که بدان اعتقاد دارد، نمیشناسد؛ و اگر حق در صورتی دیگر تجلّی کند، آن را منکر میشود؛ همانگونه که پیوسته خود را به اعتقادی که در آن دارد، سخت بسته است و اعتقاد دیگران را انکار مینماید.
استاد الهی گفتند: این همان سخن مولانای رومی است: «من با هفتاد و سه مذهب یکیام» و ابنعربی در گفتهها و سرودههای دیگر خود نیز این مضمون را با تفصیل بیشتر آورده است؛ از جمله در این اشعار:
لقد کنتُ قبل الیوم انکرُ صاحبی اذا لم یکن قلبی الی دینهدان
لقـد صـارَ قلبی قابلا کل صورة فمرَعی لغزلان و دیراً لرهبان
و بیتـاً لاوثـان و کعـبة طـائـف و الواح توراة و مصحَف قرآن
ادینُ بدیـن الحبّ انّی تـوجهت رکائبه، ارسلت دینی و ایمانی
ترجمه: من تا دیروز، دلم دینِ رفیق و مصاحبم را نمیپذیرفت و منکرش بودم.
اینک دلم پذیرای همه صورتهاست: چراگاهِ آهوان است و دیرِ راهبان؛
خانه بتها و کعبه طوافکنندگان، الواح تورات و کتاب قرآن،
دین عشق دارم؛ هر جا که مَرکبِ عشق روی آورَد، دین و ایمانم را به آن سو روانه میدارم.
منبع: روزنامه اطلاعات