دکتر رضا داوری اردکانی ـ رئیس فرهنگستان علوم
طنز در غزل
حتی غزلهای سعدی که معمولاً با زبانی فاخر آغاز میشود، خیلی زود به زبان طنز میرسد. طنز در زبان سعدی چندان شایع است که اگر به صورت اتفاقی به بخشی از آثار سعدی نگاه کنیم، بعید است که خالی از طنز و طیبت باشد. علی دشتی یکی از نویسندگان و ادیبان سیاستپیشه معاصر که درباره برخی از شاعران کلاسیک چون خاقانی، خیام، حافظ و سعدی رسالهها نوشته، در دفتری به نام «پرده پندار» به حکایتی در تذکرةالاولیاء میتازد و آن را موهوم میانگارد. آن حکایت این است که روزی شبلی را دیدند که دو سر چوبی را آتش زده و در کوچه و بازار میگردد. از او پرسیدند این چه کار است؟ او گفته که میخواهم با یکی دنیا و دیگری آخرت را آتش بزنم تا مردمان حق را بپرستند.
در نظر من که یک دانشجوی فلسفهام، این سخن هم حکمت است و هم طنز. عجیب است که یک نویسنده ادیب لااقل به طنز سخن توجه نکرده است! تقریباً همه آثار سعدی چون و چرا دارد؛ فیالمثل: «وزرای نوشیروان در مهمی از مصالح مملکت اندیشه همی کردند و هر یکی از ایشان دگرگونه رای همیزدند و ملک همچنین تدبیری اندیشه کرد. بزرجمهر را رای ملک اختیار آمد. وزیران در نهانش گفتند: رای ملک را چه مزیت دیدی بر فکر چندین حکیم؟ گفت: به موجب آنکه انجام کارها معلوم نیست و رای همگان در مشیت است که صواب آید یا خطا؛ پس موافقت رای ملک اولیتر است تا اگر خلاف صواب آید، به علت متابعت ایمن باشم.
خلاف رای سلطان رای جستن به خون خویش باشد دست شستن
اگر خود روز را گوید: شب است این بباید گفتن: آنک ماه و پروین!»
(همان: ۶۲)
به حکایت دیگری از سعدی توجه کنید و به آنچه پیرامون تقابل (غالباً تقابل میان حماقت و خردمندی) در طنز گفته شد، بیندیشید:
فقیهى کهنجامه و تنگدست در ایوان قاضى به صف برنشست
نگه کرد قاضى در او تیز تیز معرف گرفت آستینش که: خیز
ندانى که برتر مقام تو نیست فروتر نشین، یا برو، یا بایست
… چو آتش برآورد بیچاره دود فروتر نشست از مقامى که بود
فقیهان طریق جدل ساختند «لم» و «لا اسلم» درانداختند
فتادند در عقده پیچ پیچ که در حل آن ره نبردند هیچ
کهنجامه در صف آخرترین به غرش درآمد چو شیر عرین
بگفت: اى صنادید شرع رسول به ابلاغ تنزیل و فقه و اصول
دلایل قوى باید و معنوى نه رگهاى گردن به حجت قوى
مرا نیز چوگان لعب است و گوى بگفتند: اگر نیک دانى، بگوى
به کلک فصاحت بیانى که داشت به دلها چو نقش نگین برنگاشت
… سمند سخن تا به جایى براند که قاضى چو خر در وحل بازماند
برون آمد از طاق و دستار خویش به اکرام و لطفش فرستاد پیش
که: هیهات قدر تو نشناختم به شکر قدومت نپرداختم
دریغ آیدم با چنین مایهاى که بینم تو را در چنین پایهاى
معرف به دلدارى آمد برش که: دستار قاضى نهد بر سرش
به دست و زبان منع کردش که: دور منه بر سرم پایبند غرور
چو مولام خوانند و صدر کبیر نمایند مردم به چشمم حقیر
به قدر هنر جست باید محل بلندى و نحسى مکن چون زحل
نى بوریا را بلندى نکوست که خاصیت نیشکر خود در اوست
بدین عقل و همت نخوانم کست وگر مىرود صد غلام از پست…
(همان: ۴۰۸ـ۴۰۷)
در قصیدهای محکم نیز همین ویژگی طنز دیده میشود و البته با در نظر گرفتن عنوان قصیده که «در تنبیه و موعظه» است، طنز جلوه خاص پیدا میکند.
دریغ روز جوانى و عهد برنایى نشاط کودکى و عیش خویشتنرایى
سر فروتنى انداخت پیریام در پیش پس از غرور جوانى و دست بالایى
دریغ بازوى سرپنجگى که برپیچید ستیز دور فلک ساعد توانایى
زهى زمانه ناپایدار عهدشکن چه دوستىست که با دوستان نمىپایى
که اعتماد کند بر مواهب نعمت که همچو طفل ببخشى و باز بربایى
به زارتر گسلى هرچه خوبتر بندى تباهتر شکنى هرچه خوشتر آرایى
به عمر خویش کسى کامى از تو برنگرفت که در شکنجه بىکامیاش نفرسایى
اگر زیادت قدر است در تغیر نفس نخواستم که به قدر من اندر افزایى
مرا ملامت دیوانگى و سرشغبى تو را سلامت پیرى و پاى برجایى
شکوه پیرى بگذار و علم و فضل و ادب کجاست جهل و جوانى و عشق و شیدایى
چو با قضاى اجل بر نمىتوان آمد تفاوتى نکند گُربُزى و دانایى
نه آن جلیس انیس از کنار من رفتهست که بعد از او متصور شود شکیبایى
دریغ خلعت دیباى احسنالتقویم بر آستین تنعم، طراز زیبایى
غبار خط معنبر نشسته بر گل روى چنانکه مشک به ماورد بر سمنسایى
اگر ز باد فنا اى پسر بیندیشى چو گل به عمر دو روزه غرور ننمایى
زمان رفته نخواهد به گریه باز آمد نه آب دیده، که گر خون دل بپالایى
همیشه باز نباشد در دو لختى چشم ضرورت است که روزى به گل براندایى
ندوخت جامه کامى به قد کس گردون که عاقبت به مصیبت نکرد یکتایى
چو خوان یغما بر هم زند همى ناگاه زمانه مجلس عیش بتان یغمایى
(همان: ۹۸۷ـ۹۸۶)
طنز و شوخی
اگر برخی از بزرگان ادب ما طنز سعدی را نشناختهاند، شاید وجهش این باشد که گمان میکنند طنز باید صورت صریح مزاح و شوخی داشته باشد. با این تلقی در اثری چون «ادیپ شهریار» اثر سوفوکلس که از آغاز تا انتها طنز است، طنز پوشیده میماند، بهخصوص که ادیپ در زمره آثار تراژیک قرار دارد و نکته این است که در تراژدی سوفوکلس، طنز در سراسر اثر ساری است.
به طنز در تراژدی اشاره شد تا معلوم شود که طنز را با شوخی یکی نباید دانست؛ زیرا اگر همه طنزها شوخیاند، همه شوخیها طنز نیستند. در واقع میتوان طنز را به سه قسم تقسیم کرد: نوع اول طنزهایی هستند که به شوخی نزدیکند؛ نوع دوم طنزهایی که کمتر به شوخی شباهت دارند؛ و نوع سوم طنزهایی است که شوخی اصلاً در آنها راه ندارد.
همچنین طنز، زبانی خاص دارد که نمیتوان آن را به زبان عمومی برگرداند. درست مثل زبان شعر که اگر به نثر برگردانده شود، چیز دیگری از آب درمیآید.
پیش از این گفتیم که طنز در فلسفه کمتر راه دارد. اکنون میگویم که فلسفه از طنز دور نیست، هرچند که طنز در آن به دشواری ظهور یابد. طنز از آن جهت به حکمت و فلسفه نزدیک است که در آن حماقت و قول و فعل بیخردانه در برابر هم قرار میگیرد.
نکته مهم دیگری که درباره طنز و بهخصوص طنز سعدی باید گفته شود، تفاوت میان صورتهای طنز است.
طنز صورتهای متفاوت دارد: یک قسم آن طنز روانشناسی است که به خلقیات و منش اشخاص بازمیگردد. غالب طنزها در ادبیات ما در این حوزه جای میگیرند. به این دو نمونه از حکایات سعدی توجه کنید:
«یکى در مسجد سنجار به تطوع بانگ گفتى، به ادایى که مستمعان را از او نفرت بودى و صاحب مسجد امیرى بود عادل نیکسیرت، نمىخواستش که دلآزرده گردد. گفت: اى جوانمرد این مسجد را مؤذنانند قدیم. هر یکى را پنج دینار مرتب داشتهام، تو را ده دینار مىدهم تا جایى دیگر روى. بر این قول اتفاق کردند و برفت. پس از مدتى در گذرى پیش امیر بازآمد، گفت: اى خداوند، بر من حیف کردى که به ده دینار از آن بقعه بهدر کردى که اینجا که رفتهام، بیست دینارم همىدهند تا جاى دیگر روم و قبول نمىکنم. امیر از خنده بىیخود گشت و گفت: زنهار تا نستانى که به پنجاه راضى گردند!
به تیشه کس نخراشد ز روى خارا گل چنانکه بانگ درشت تو مىخراشد دل»
(همان: ۱۸۹)
و نمونهای دیگر: «ناخوشآوازى به بانگ بلند قرآن همىخواند. صاحبدلى بر او بگذشت. گفت: تو را مشاهره چند است؟ گفت: هیچ. گفت: پس این زحمت خود چندین چرا همى دهى؟ گفت: از بهر خدا مىخوانم. گفت: از بهر خدا مخوان.
گر تو قرآن بر این نمط خوانى ببـــرى رونـــق مسلمانى»
(همان: ۱۹۰)
قسم دیگر طنز اجتماعی است که نمونه آن را میتوان در حکایت «جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی» یافت. در این حکایت سعدی صورت و وجهی از فرهنگ و روابط و مناسبات زمان را تصویر کرده و فهم زمان خود را نشان داده است.
صورت دیگر طنز، طنز تراژیک است که شاید سرآمد انواع طنز باشد. نمونه این طنز را نیز در کلام سعدی میتوان یافت:
شنیدم که مستى ز تاب نبید به مقصوره مسجدى در دوید
بنالـــید بر آستــــــان کرم که یا رب، به فردوس اعلى برم
مؤذن گریبان گرفتش که هین سگ و مسجد اى فارغ از عقل و دین…
چه شایسته کردی که خواهی بهشت نمیزیبدت ناز با روی زشت
(همان: ۵۱۲)
نکته آخر این است که اگر طنز و طیبت در سراسر آثار سعدی ساری است؛ این طنز را نباید زائد بر هنر شاعری و نویسندگی سعدی دانست، بلکه طنز، هنر سعدی یا لااقل شأنی از هنر اوست. آنچه گفته شد، تمهید مقدمهای است برای ورود به طنز در سخن سعدی.
منابع:
۱. اخوان ثالث، مهدی (۱۳۶۳). آخر شاهنامه، تهران: مروارید.
۲. سعدی، مصلح بن عبدالله (۱۳۸۵). کلیات سعدی، به تصحیح محمدعلی فروغی، تهران: هرمس.
۳. مولوی، جلالالدین محمد بن محمد (۱۳۸۲). مثنوی معنوی، به تصحیح رینولد ا. نیکلسون، تهران: هرمس.
روزنامه اطلاعات