یکی سخن ماهی میگفت، یکی گفتش که خاموش، تو چه دانی که ماهی چیست؟ چیزی که ندانی چه شرح دهی.
گفت: من ندانم که ماهی چیست؟
گفت: آری، اگر میدانی نشان ماهی بگو.
گفت: نشان ماهی آنست که همچنین دو شاخ دارد همچون اشتر.
گفت: من خود نمیدانستم که ماهی را نمیدانی الّا اکنون که نشان دادی چیز دیگر معلوم شد که گاو را از اشتر نمیدانی.
***
گفتم: جنبیدن بر دو نوع است.
یکی را شکنجه میکنند، هم میجنبد از زخم چوب میجنبد و آن دگر در لالهزار و ریاحین و نسرین.
پی هر جنبش مرو …
پروانه شمع را همین کار افتاد
کور در پی نور رفت در نار افتاد
***
مطرب که عاشق نبود، و نوحهگر که دردمند نبود، دیگران را سرد کند.
او برای آن است که ایشان را گرم کند. همه خلل یاران و جمعیت آنست، که نگاه ندارند یکدیگر را …
***
آن یکی به یکی شمشیر هندی آورد و گفت: این شمشیر هندیست.
گفت: تیغ هندی چه باشد؟
گفت: چنان باشد که بر هرچه زنی دو نیم کند.
گفت: الصوفی ابن الوقت؛ بر این سنگ که ایستاده بیازماییم.
شمشیر را برآورد و بر سنگ زد شمشیر دو نیم شد.
گفت: تو گفتی که شمشیر آن باشد بخاصیت که بر هرچه زنی دو نیم کند.
گفت: اگرچه شمشیر هندی بود؛ سنگ از او هندیتر.
***
عقل، سستپای است. از او چیزی نیاید. اما او را هم بینصیب نگذارند. حادث است و حادث تا در خانه راه برد، اما زهره ندارد که در حرم رود.
***
آنکه مرا دشنام میدهد خوشم میآید و آنکه ثنایم میگوید میرنجم. زیرا که ثنا میباید چنان باشد که بعد از آن انکار درنیاید وگرنه آن ثنا نفاق باشد. آخر آنکه منافق است بدتر است از کافر.