بسمالله الرّحمن الرّحيم در كتاب پند صالح، مبحث تجّرد نفس و بقاي روح، ميفرمايند: «…و فكر، به خودي خود و تنها، راه به آن نميبرد پس بايد جستجوي راه و راهبر براي اين راه نمود و انبياء و اولياء كه اين راه را پيموده و خوب و بد آن را ديده و توشهي راه را دانستهاند براي بيدار كردن مأمور بوده و راه و چاه را نشان دادهاند بايد در صدد رفتار به دستور آنها برآمد. و آغاز پيدايش اين انديشهي دوربين، آغاز سلوك به سوي خداست. و البته اگر اين جستجو و درد شدت نمايد و عزم بر اصلاح خود كند و متوجه گردد كه به محض ملّيت ظاهر و انتحالِ صورتِ ديانت به مقصود نرسد و تنها به نوشته و دستور راهنما نتوان راه پيمود و راهي كه خطرهاي بيپايان و راهزنان فراوان دارد بايد با راهنما و اسلحه رفت؛ در تفحص و تحقيق برآمده نصّ سابقين را كه بينا و محيط بودهاند و گفتهي آنها را حق دانسته كه يگانه راه شناسايي راهبر است.»
دلايل بقاء روح و تجرّد نفس و عالم آخرت (4)[i]
آثار اعمال، غريزهي مرگ، بازگشت روح به مبدأ
بسمالله الرّحمن الرّحيم در كتاب پند صالح، مبحث تجّرد نفس و بقاي روح، ميفرمايند:
«…و فكر، به خودي خود و تنها، راه به آن نميبرد پس بايد جستجوي راه و راهبر براي اين راه نمود و انبياء و اولياء كه اين راه را پيموده و خوب و بد آن را ديده و توشهي راه را دانستهاند براي بيدار كردن مأمور بوده و راه و چاه را نشان دادهاند بايد در صدد رفتار به دستور آنها برآمد. و آغاز پيدايش اين انديشهي دوربين، آغاز سلوك به سوي خداست. و البته اگر اين جستجو و درد شدت نمايد و عزم بر اصلاح خود كند و متوجه گردد كه به محض ملّيت ظاهر و انتحالِ صورتِ ديانت به مقصود نرسد و تنها به نوشته و دستور راهنما نتوان راه پيمود و راهي كه خطرهاي بيپايان و راهزنان فراوان دارد بايد با راهنما و اسلحه رفت؛ در تفحص و تحقيق برآمده نصّ سابقين را كه بينا و محيط بودهاند و گفتهي آنها را حق دانسته كه يگانه راه شناسايي راهبر است.»
در جلسات قبلي بيان شد اعمالي كه ما در زندگي مادّي و دنياييمان انجام ميدهيم، داراي آثاري است، بهطوري که اثر هريک از اين اعمال ازبين نميرود و ماندگار است؛ هر وقت بخواهيم خاطرهاي را به ياد بياوريم از حافظهي خودمان که منبع خاطرات متعدد است، آن خاطره را جدا ميكنيم و به هر اندازهاي كه قدرت داشته باشيم، آن را بررسي ميكنيم. آن مخزني كه اين خاطرات در آن وجود دارد، تابع زمان و مكان نيست، يعني تمام خاطراتي كه ما داريم بر حسب اهميت ممكن است يادمان بماند يا يادمان نماند، ولي به هر جهت تمام خاطرات چه از دوران كودكي، نوجواني، بزرگي، همهي اين خاطرات در همانجا پهلوي هم هست. همينطور همهي خاطراتي كه ما در اماكن مختلف كرهي زمين داريم همه در آنجاست، همه در يك جا هست. يعني در يك مأخذ، در يك منبعي كه زمان و مكان در آن تأثير ندارد. بله خودمان اگر بخواهيم ميتوانيم آنها را جدا كنيم، خاطرات سفري كه رفتيم و شهرهايي كه ديديم، جداگانه در نظر بياوريم، ولي همهي اينها در همان منبع است. همهي اين خاطرات و همهي اعمالي كه انجام ميدهيم انعكاسش در آن مخزن است و آن مخزن يكي است، يعني ما مخزنهاي متفاوت حافظه نداريم که يك مخزن حافظه براي زمانهاي مختلف و يك مخزن هم براي مكانها باشد، نه، همه در يك جا جمع ميشود. اين وحدت نفس است، يعني وجود ما يك واحد است، اين واحد هم با ما از بين نميرود. همانطور که گفتيم و بررسي كرديم، ديديم كه خاطرات و آثار اعمال محفوظ ميماند و از بين نميرود.
بنابراين در اين راهي كه ميخواهيم برويم، آن روح و نفخهي الهي كه گفتيم هميشه كشش دارد به اينكه برگردد به مأخذ خودش و به اين كشش حتّي بعضي علمايي كه علوم مادي و طبيعي را بررسي ميكنند، توجه نمودهاند، بهطوري که در علوم جديد برخي از روانشناسان و روانكاوان در ضمن اينكه غريزههاي انسان را شرح دادهاند، ميگويند غريزهاي هم به نام غريزهي مرگ وجود دارد، يعني همهي ما بدون اينكه خودمان بخواهيم يا توجه كنيم ميرويم رو به سوي مرگ و خودمان هم ميخواهيم مرگمان زودتر برسد. به عنوان مثال ميگويند كه شما هر لحظه آرزو داريد كه زودتر فردا شود و كاري را انجام دهيد. هميشه براي آينده برنامه تعيين ميكنيد، البته اين تعبيري است كه دانشمندان مذکوركردهاند، ولي ما اين تعبير و استدلال آنها را حمل بر اين ميكنيم كه آن نفخهيالهي، آن روحي را كه در آدمع قرار داد و بعد بشر داراي آن روح بود، اين روح هميشه مايل است برگردد به مأخذ خودش، يعني برگردد به خداوند. خداوند مادي نيست، ماديت ندارد، از زمان و مكان بيرون است.
روح هم همانطور است؛ از زمان و مكان بيرون است، ماده هم ندارد، ماديات كه ميگوييم مربوط به بدن است. در اين مسير كه ميخواهد به مأخذ خودش برگردد، اگر اينطور حساب كنيم كه وقتي روح الهي در انسان دميده شد و اين بدن را خداوند به عنوان امانت در اختيار او قرار داد، مانند اتومبيلي است كه در اختيار آن روح و نفخهي الهي قرار داده است، لذا بايد بداند كه با اين امانت چگونه رفتار كند آيا بايد اين بدن، اين امانت را خوب حفظ كند و در راههايي به كار برد كه خالقش دستور داده است؟
آيهي قرآن ميفرمايد: در آنجا يك يك اعضا خودشان شهادت ميدهند. ممكن است اين روح خطاها و يا كارهايي كه كرده يادش نباشد، ولي از تک تک اعضا خداوند شهادت ميگيرد كه شما چه كار كرديد؟ چشم دادم، چه كار كرديد؟ به كجا نگاه كرديد؟ زبان دادم، چه حرفي زديد؟ با كه زديد؟ دست دادم. اين اعضا همه شهادت ميدهند كه چه كارها كردند: «وَ قالُوا لِجُلودِهِم لِمَ شَهِدتُم عَلَينا»[iii]، به پوستهاي خود ميگويند چرا عليه ما شهادت داديد؟ آن اعضا خودشان ميگويند: «اَنطََقَنا اللهُ الَّذي اَنطَقَ كُلَّ شَيءٍ»[iv]آن خدايي که هر چيزي را به سخن ميآورد، ما را به زبان آورد، البتّه نه با اين زبان. آن خدايي كه همه چيز را به زبان ميآورد، يعني ميشود همه چيز را ديد.
بنابراين، براي اينكه بتواند بعداً حساب پس دهد و بتواند بگويد من نسبت به اين امانت درست رفتار كردم، محتاج به راهنماست. درست همانطور که طفل تازه به دنيا آمده، هيچ چيزي نميداند و بهتدريج از جامعه چيزهايي ياد ميگيرد و براي اينكه بداند چگونه در اين مسير برود، بايد كسي راهنمايش باشد، حتي وقتي هم که بزرگ شد اگر بخواهد به مقصدي يا جايي برود، مسلّماً در پيچ و خم راهي كه روح ميپيمايد، محتاج به راهنماست. شناخت اين راهنما چگونه است؟ به هر انسان معمولي كه نگاه ميكند ميبيند او هم مثل خودش است و دنبال راهنما ميرود. حال اين راهنمايي كه ميتواند ما را در اين راه ببرد، كيست؟ چگونه است؟ اگر بگوييم همهي مردم بنشينند، راهنما براي خودشان تعيين كنند، اين صحيح نيست، براي اينكه انسانها مثل هم داراي غرايزي هستند، ممكن است اين غرايز جمع بشود، از راه اصلي منحرف شود، و تصميماتي بگيرند كه صحيح نيست. پس بايد راهنما كسي باشد كه از اين راه مطلع است. آثاري كه اين راه را طي كرده، در او ديده شود. به اين معني كه وقتي شخصي راه را طي كرده و اطلاعاتي پيدا نمود، بايد يك اثر در او ايجاد شده باشد. چگونه اين راهنما را بشناسيم؟ همانطوركه خداوند پيغمبران را فرستاد، و خودش آنها را انتخاب كرد، اين راهنما را هم خداوند به يك وسيلهاي انتخاب ميكند، نه مثل پيغمبران. پيغمبران مستقيماً با خداوند در ارتباطند و راهنما هم توسط همان كساني كه با خداوند در ارتباطند، يعني به وسيلهي پيغمبران و به وسيلهي ائمه و اولياءالله، معين ميشود. اينجا مسألهي نصّ پيش ميآيد كه در شيعه و در كلّ اسلام هم تاحدّي وجود دارد. ما در تاريخ ميبينيم شيعيان و آنهايي كه اينطور فكر ميكنند، بعد از پيغمبر، علي (ع) را راهنما شناختند و با او بيعت كردند، دنبالش بودند. چرا؟ چون علي (ع) را پيغمبر تعيين كرد. اگر پيغمبرص ديگري را تعيين مي كرد، دنبال او ميرفتند. بعد ازعلي (ع)، همينطور امامحسن (ع) بود تا دوازده امام. اين تواريخ تا امام دوازدهم قابل مطالعه و پيگيري است، ولي بعد از آن به واسطهي جمعيت زياد بشر در روي زمين و به واسطهي شايد بعضي غرضها، سوءاستفادهها، رشتهي نصّ از دست ما بيرون رفته، حال در اينجا چه كار بايد كرد؟ در اينجا، اثر به داد ما ميرسد كه درباره آن إنشاءالله جلسهي بعد سخن خواهيم گفت.
[i]– پند صالح ، حاج شيخ محمّد حسن صالح عليشاه ، چ ۶ ، تهران ، 13۷۱ ، صص ۲۲-2۰.
[ii]– شب جمعه تاريخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۳ هـ . ش.
[iii]– «به پوستهاي خود گويند: چرا بر ضد ما شهادت داديد؟»، سوره فصلت، آيه ۲۱.
[iv]– «… گويند آن خدايي که همه چيز را به سخن ميآورد… ما را به سخن آورده است،» همان.