روزی که کوروش وارد شهر صور شد یکی از برجسته ترین کمانداران سرزمین فینیقیه (که صور از شهرهای آن بود) تصمیم گرفت که کوروش را به قتل برساند. آن مرد به اسم «ارتب» خوانده میشد و برادرش در یکی از جنگها به دست سربازان کوروش به قتل رسیده بود. کوروش در آن روز به طور رسمی وارد صور شده بود و پیشاپیش او، به رسم آن زمان ارابه آفتاب را به حرکت درمیآوردند و ارابه آفتاب حامل شکل خورشید بود و شانزده اسب سفیدرنگ که چهار به چهار به ارابه بسته بودند آن را میکشید و مردم از تماشای زینت اسبها سیر نمیشدند …
هیچ کس سوار ارابه آفتاب نمیشد و حتی خود کوروش هم قدم در ارابه نمیگذاشت و بعد از ارابه آفتاب کوروش سوار بر اسب میآمد. از آنجا که پادشاه ایران ریش بلند داشت و در اعیاد و روزهای مراسم رسمی، موی ریش و سرش را مجعد میکردند و با جواهر میآراستند. کوروش به طوری که افلاطون و هرودوت و گزنفون و دیگران نوشتهاند علاقه به تجمل نداشت و در زندگی خصوصی از تجمل پرهیز میکرد، ولی میدانست که در تشریفات رسمی باید تجمل داشته باشد تا اینکه آن دسته از مردم که دارای قوه فهم زیاد نیستند تحت تأثیر تجمل وی قرار بگیرند. در آن روز کوروش، از جواهر میدرخشید و اسبش هم روپوش مرصع داشت و به سوی معبد «بعل» خدای بزرگ صور میرفت و رسم کوروش این بود که هر زمان به طور رسمی وارد یکی از شهرهای امپراطوری ایران(که سکنه آن بتپرست بودند) میگردید، اول به معبد خدای بزرگ آن شهر میرفت تا اینکه سکنه محلی بدانند که وی کیش و آیین آنها را محترم میشمارد.
در حالی که کوروش سوار بر اسب به سوی معبد میرفت، «ارتب» تیرانداز برجسته فینیقی وسط شاخههای انبوه یک درخت انتظار نزدیک شدن کوروش را میکشید!
در صور، مردم میدانستند که تیر ارتب خطا نمیکند و نیروی مچ و بازوی او هنگام کشیدن زه کمان به قدری زیاد است که وقتی تیر رها شد از فاصله نزدیک، تا انتهای پیکان در بدن فرو میرود. در آن روز ارتب یک تیر سهشعبه را که دارای سه پیکان بود بر کمان نهاده انتظار نزدیک شدن مؤسس سلسله هخامنشی را میکشید و همین که کوروش نزدیک گردید، گلوی او را هدف ساخت و زه کمان را بعد از کشیدن رها کرد. صدای رها شدن زه به گوش همه رسید و تمام سرها متوجه درختی شد که ارتب روی یکی از شاخههای آن نشسته بود. در همان لحظه که صدای رها شدن تیر در فضا پیچید، اسب کوروش سر سم رفت. اگر اسب در همان لحظه سر سم نمیرفت تیر سهشعبه به گلوی کوروش اصابت میکرد و او را به قتل میرسانید. کوروش بر اثر سر سم رفتن اسب پیاده شد و افراد گارد جاوید که عقب او بودند وی را احاطه کردند و سینههای خویش را سپر نمودند که مبادا تیر دیگر به سویش پرتاب شود، چون بر اثر شنیدن صدای زه و سفیر عبور تیر، فهمیدند که نسبت به کوروش سوءقصد شده است و بعد از این که وی را سالم دیدند خوشوقت گردیدند، زیرا تصور مینمودند که کوروش به علت آنکه تیر خورده به زمین افتاده است.
در حالی که عدهای از افراد گارد جاوید کوروش را احاطه کردند، عدهای دیگر از آنها درخت را احاطه کردند و ارتب را از آن فرود آوردند و دستهایش را بستند.
کوروش بعد از اینکه از اسم و رسم سوءقصدکننده مطلع گردید گفت که او را نگاه دارند تا اینکه بعد مجازاتش را تعیین نماید و اسب خود را که سبب نجاتش از مرگ شده بود مورد نوازش قرار داد و سوار شد و راه معبد را پیش گرفت و در آن معبد که عمارتی عظیم و دارای هفت طبقه بود مقابل مجسمه بعل به احترام ایستاد. کوروش بعد از مراجعت از معبد، امر کرد که ارتب را نزد او بیاورند و از وی پرسید برای چه به طرف من تیر انداختی و میخواستی مرا به قتل برسانی؟
ارتب جواب داد ای پادشاه چون سربازان تو برادر مرا کشتند من میخواستم انتقام خون برادرم را بگیرم و یقین داشتم که تو را خواهم کشت، زیرا تیر من خطا نمیکند و من یک تیر سهشعبه را به سوی تو رها کردم، ولی همین که تیر من از کمان جدا شد، اسب تو به رو درآمد و اینک میدانم که تو مورد حمایت خدای بعل و سایر خدایان هستی و اگر میدانستم تو از طرف بعل و خدایان دیگر مورد حمایت قرار گرفتهای نسبت به تو سوءقصد نمیکردم و به طرف تو تیر پرتاب نمینمودم!
کوروش گفت در قانون نوشته شده که اگر کسی سوءقصد کند و سوءقصدکننده به مقصود نرسد دستی که با آن میخواسته سوءقصد نماید باید مقطوع گردد. اما من فکر میکنم که هنگامی که به طرف من تیر انداختی با هر دو دست مبادرت به سوءقصد کردی و با یک دست کمان را نگاه داشتی و با دست دیگر زه را کشیدی. ارتب گفت همین طور است. کوروش گفت هر دو دست در سوءقصد گناهکار است و من اگر بخواهم تو را مجازات نمایم باید دستور بدهم که دو دستت را قطع نمایند ولی اگر دو دستت قطع شود دیگر نخواهی توانست نان خود را تحصیل نمایی، این است که من از مجازات تو صرفنظر میکنم.
ارتب که نمیتوانست باور کند پادشاه ایران از مجازاتش گذشته، گفت ای پادشاه آیا مرا به قتل نخواهی رساند؟ کوروش گفت: نه. ارتب گفت ای پادشاه آیا تو دستهای مرا نخواهی برید؟ کوروش گفت: نه. ارتب گفت من شنیده بودم که تو هیچ جنایت را بدون مجازات نمیگذاری و اگر یکی از اتباع تو را به قتل برسانند، به طور حتم قاتل را خواهی کشت و اگر او را مجروح نمایند ضارب را به قصاص خواهی رسانید. کوروش گفت همین طور است. ارتب پرسید پس چرا از مجازات من صرفنظر کردهای در صورتی که من میخواستم خودت را به قتل برسانم؟ پادشاه ایران گفت: برای اینکه من میتوانم از حق خود صرفنظر کنم، ولی نمیتوانم از حق یکی از اتباع خود صرفنظر نمایم چون در آن صورت مردی ستمگر خواهم شد.
ارتب گفت بهراستی که بزرگی و پادشاهی به تو برازنده است و من از امروز بهبعد آرزویی ندارم جز این که به تو خدمت کنم و بتوانم به وسیله خدمات خود واقعه امروز را جبران نمایم. کوروش گفت من میگویم تو را وارد خدمت کنند.
از آن روز بهبعد ارتب در سفر و حضر پیوسته با کوروش بود و میخواست که فرصتی به دست آورد و جان خود را در راه کوروش فدا نماید ولی آن را به دست نمیآورد. در آخرین جنگ کوروش که جنگ او با قبایل مسقند بود نیز ارتب حضور داشت و کنار کوروش میجنگید و بعد از آنکه مؤسس سلسلهی هخامنشی(کوروش بزرگ) به قتل رسید، ارتب بود که با ابراز شهامت زیاد جسد کوروش را از میدان جنگ بدر برد و اگر دلیری او به کار نمیافتاد شاید جسد مؤسس سلسله هخامنشی از مسقند خارج نمیشد و آنها نسبت به آن جسد بیاحترامی میکردند، ولی ارتب، جسد را از میدان جنگ بدر برد و با جنازه کوروش به پاسارگاد رفت و روزی که جسد کوروش در قبرستان گذاشته شد، کنار قبر با کارد از بالای سینه تا زیر شکم خود را شکافت و افتاد و قبل از اینکه جان بسپارد گفت: بعد از کوروش زندگی برای من ارزش ندارد.
کوروش بزرگ یا کوروش کبیر(۵۷۶-۵۲۹ پیش از میلاد)، نخستین پادشاه و بنیانگذار دودمان هخامنشی است. شاه پارسی پادشاهی انساندوست بود و از صفات و خدمات او بخشندگی، بنیانگذاری حقوق بشر، پایهگذاری نخستین امپراتوری چندملیتی و بزرگ جهان، آزاد کردن بردهها و بندیان، احترام به دینها و کیشهای گوناگون، گسترش تمدن و… شناخته شده است.
منبع: بیتوته