که را زهرهٔ آنکه از بیم تو گشاید زبان جز به تسلیم تو؟
(نظامی)
یک نویسنده فرنگی میگوید: «گذشته مثل آئینهٔ اتومبیل است. در رانندگی، باید متوجه جلو و اطراف بود و البته گاهی هم لازم است و باید به آئینه نگاه کرد و پشت سر را هم دید.»
ایرانیان بعد از تسلط عرب، به سبب گرفتاریهای روزمره، همهجا پیش روی خود را میدیدند و مواظب بودند که چگونه با حکّام عرب میشود ساخت؛ چگونه از گیر مالیات و جریمه میشود گریخت؛ چطور دخترها و پسرها را میشود از جنگهای بیحاصل نجات داد؛ از چه راه میشود کشت و زرع را توسعه بخشید؛ راه ادامه زندگی را تمرین میکردند، چگونه میشود با شراب «میم» قم، قاپ حاکم عرب را دزدید؟ چطور میشود قرآن را صحیحاً آموخت؛ نماز با چه کیفیتی میشود نزدیکتر به خدا خواند؟
بعد از همه این مراتب، رهگذرها که با سرعت سرسامانگیز طی طریق میکردند، یکی دو مورد نیز پیش میآمد که مردم ایران ـ آنها که هنوز خاطرهای از مادران و مادربزرگهای خود داشتند ـ مثل آئینه اتومبیل، از شیشه عقب به پشت سر نگاه میکردند. این آئینه برای آنها در حکم جام جم بود؛ چه، در آن آئینه شبحی از تاریخ ایران، آنها را آگاه میکرد که:
ـ پیش از من و تو لیل و نهاری بودهست…
در این آئینه و آئینه بغل دستی بود که اشباهی از اسکندر و دارا، از جمشید و کیخسرو، از بهرام و آرزو، خود را به طور گذرا به او نشان میدادند و مثل تصویری که در پیچهای یک راه کوهستانی، پیدرپی محو و آشکار میشود، در آئینه جهاننما بازی میکردند.
یکی از این راهگذران ما، حکیم ابوالقاسم فردوسی بود که تاریخ گذشته را در این آئینه دید و عصاره آن تاریخ را طی چند بیت از قول یک پادشاه به زبان آورد که من آن را بازگو میکنم. برای فردوسی، در این رهگذار، این آئینه عبرت بود، جام جهاننما بود، او وقتی سرگذشت کیخسرو را به شعر درمیآورد و یکباره به این پدیده عجیب برخورد کرد که شاهی با آن عظمت، یکباره از همه تعیّنات چشم میپوشد و ترک سلطنت میگوید و در یکی از کوهستانهای دوردست (یعنی برزکوه) به قول فردوسی گوشهنشین میشود (این برزکوه به گمان من باید همان پاریزکوه یا جبال بارز باشد)، وقتی به داستان اعتکاف کیخسرو رسید که پادشاه ضمن خداحافظی از یاران، در برف کوهستان محو شد، این ابیات عبرتانگیز را به زبان آورد:
همه خاک دارند بالین و خشت ندانم به دوزخ درند، ار بهشت
زمین گر گشاده کند راز خویش نماید سرانجام و آغاز خویش
کنارش پر از تاجداران بوَد برش پر ز خون سواران بود
پر از مرد دانا بوَد دامنش پر از خوبرخ چاک پیراهنش
چه افسر نهی بر سرت بر، چه ترگ بر او بگذرد چنگ و دندان مرگ
به نیکی بباید تن آراستن که نیکی نشاید ز کس خواستن
کیخسرو سپس به همراهان روی کرده، تأکید میکند:
مجوئید از این رفتن، آزار من که روشن شود راه و دیدار من
جهان ماندگار است و ما رفتنی به مردم نماند به جز خفتنی…
فردوسی این آئینه را در رهگذار مردم ایران ثابت و میزان کرده و آن شاهنامهٔ اوست که مردم ایران در آن آئینه، گذشته خود را میبینند و این جزوه کوچک نیز نمودی است از آنچه این راهرو بیزاد و برگ دیده است.
بهار ۱۳۸۳/ مه ۲۰۰۴، باستانی پاریزی
***
این مقدمه کوتاه و خواندنی استاد باستانی به مناسبت تجدیدچاپ کتاب حاضر بود که گرد محور شاهنامه میچرخد. فهرست مندرجات این کتاب که در ۱۷ فصل تنظیم شده، افزون بر مقدمههای چاپ پنجم و چهارم با عنوان «شاهنامه، درختی گشنبیخ و بسیار شاخ»، بدین قرار است:
۱) بچههای پیش از قباله: خداینامک، یعقوب لیث، ابومنصور، خوی بد دقیقی.
۲) فردوسی شاهشناس: یاران فردوسی، انتحار سیاسی، هواداران فردوسی، آتش در مسجد، رقص جلاجل.
۳) شاهنامهسازها: کاهدونی قبر نظامی، شهنامه غازانی، قی و اسهال؛ مختاری نامختار، چنین گفت فردوسی، سعدی آخرالزمان، خوشا باد کرمان، مستی سام دیوبند، نان جو خور، که خاصیت این است شهنامه را، فردوسی فراهانی، قهر نادری، طوطیان هند، فیلمنامه، تبعید بیدل، دستبسته، نادرگیر، شکار شیر، ترجمه سندی، خدای داند، هفتخوان، تابوت بر شانه چهار وزیر، سوزن و نخ بیاورید، علمنامه، شورشینامه، نه شاهم نه خاقانم، تفنگ ورندل، شعر پدران و پسران، روزی چهارصد بیت، بست قم، تیر در دست راست، قرآن مهرکرده، دار و جسد خونچکان، در زندان انگلیسها، جبه آستر قرمز، زنگی کرمانی، ندیم تیمور، سه داغ در سه جا، عبور از پل، قبرکوه، شیرینعقلها، جرنگجرنگ اشرفی، تاریخ تلگرامی.
۴) شاهنامهبازها: گاو به گاو، کمپانی هند شرقی، جدول مندلیف، شو تلویزیونی، فرهنگ شاهنامه، تسلیم سرنوشت، توراتنامه، غریب مرگ، تیرباران صحرا، تبعیدی ناپلئون، بازی با آب و آتش، جوانمرگ، خودکشی همسر، طلاق همسر، بندجامه حمام، مهلت مهل، بنای فراری، دیکتاتوری لطیف، قرض کن ساختمان کن، عروس شهرها، یک موش ده فرانک، رستم ایرلندی، ملکه برفها، من مرد هستم، سکته مردانه، دستهای کوچک، جیحون به راه خود میرود.
۵) از افراسیاب تا ترکعلیشاه: کی برتر است؟ تاتار افندی، مرج دابق، زیرجامه خونین، قهرمانی از اسب میافتد، حراج شمعدانها، سر ما رو دست دشمن، شیعه مرتضیعلی، جوانیش را خوی بد، از باغ آسیا.
۶) آرامگاه فردوسی: رشوه ساختمان قبر، حکیما ز جا خیز، خدا هست، ایران تیمورتاش، کلاه پهلوی، سنگ بر پیشانی، قتل پسر، وثیقه بانک، جسدی در خیابان.
۷) هزاره فردوسی: تبعید به ملایر، جان تبدار، ده سال فلج، غریبمرگ، لانه در وطن، زندگی نباتی، خطابهای که تمام نشد، آدم آهنی، سرکنگبین و صفرا، مداخله شمشیر، باز هم بلاعقب، بانک ملی هم.
۸) هزاره برونمرزی: فردوسی در زایندهرود، خان لنجان در پاریس، بچههایی که پول دادند، سی فرانکیها، برنزی از لرنزی، فروغی حرف میزند، پول فورت، گلوله گیر میکند، ماهی چهارصد دلار، همه را حبس کن، باید وصیت کرد، کراوات و پیراهن مرتب، حبیب ثابت، ما نزول نمیخواهیم، مدرسه نیکی علاء، تکلیف شرعی، وصیت عهدی، مایلم مطلبی بگویم، زیارت عاشورا، حقالتحریر شاهانه، مینوی دندان تیزکرده، شاه در ایران حکومت میکند، گربه موشدوانی میکند، بچهها برگردند، سیفون رجال، پیروزی اسکندر، تانک روسی، فردوسی در المپیاد، خشم راه هراز، موسیلینی و کمیته فردوسی، فرزندی کشته میشود، ارتقاء به ارتفاع، گلوله باز هم گیر کرد، در کشور شوراها، تجربه روزگار، هزاره لندن، ثروت وبال گردن، حافظ یا فردوسی؟ آب خنک، باغ صمدآقا، اغراق شاعرانه، شترچران کویر، سکته درسی، مرا ببوس، شترسواری دولا دولا، گور به گور، در دو قدمی مقصود، قربانی در کنار مجسمه).
۹) هزارهای که به سر رسید: اهل معنی، ولی صبح، تاریخ را تغییر میدهند، هیچ چیز را نباید دست زد، محترمین سابق، نوسازی مقبره، تلفون توی یخچال، خودمان تاریخنویس داریم.
۱۰) غریبمرگها: هواپیما حاضر است، تاریخ خلاصه میشود، تاریخ را بشناسید، پنجاه هزار بنز، فردوسی یک تربیتکننده، هفت خوان زندگی، همه را عرض کردم، این افسر مفسرا، گذشت نوبت محمود، هنر عیب گردد، فرار در چادر زنان، فردوسی پاکزاد، سری پرکاه، طوسی و یک طوسی دیگر، پاشنه آشیل، قهرمانان، گناه فردوسی، ماردوش ضحاک، از ثنائی تا بنائی، مرو به هند، رستگار شد، کشتی سلامت.
۱۱) آن تلخوش سیاهچرده: عروسی روشنک، بگو یاد گیر، علیرضا بیاید، بربسته و پیوسته، فرمانده لشکر کجاست؟ قاجار استقبال میکند، خر عکاس، بنز شکاری، روباه مرغها را برده، موریس کجاست؟ تب پلیس، گاردن پارتی کلنل، چراغ قرمز حیات، بیدار و زندگانیدار، سری بر درخت، من دست نمیدهم، ایرج و قبر حکیم، مردانگی بهار، گرز رستم، نایب رئیس مجلس، زعفران، مگر عمر چقدر است؟، پانصد تومان انعام، ز شهنامه گیتی، سفر در خدمت بهار، عطف به ماسبق، چپق روی منبر، یک برنو بدهید، کاسه ناصرالدینشاهی.
۱۲) اگر زن بود…: ما چه کارهایم، ای گرفتار و…، پانزده سال با قند، تو این طرف جو، سودابه قرن، داستان کرسف، جهانشاه و جهان شاهنامه، پیر مرزبان، شعری با خون، افشار قاسملو، مردهشوی حاکم، احتشام در احتشام، تحصن در خانه مجتهد، یک خروار روغن، بچه لای فرش، دورت بگردم.
۱۳) شاهنامهکار و شاهنامهدار: خنجری روی شاهنامه، کشته ذوالفقار، پشه و شمشیر، هزار افسان، بچههای شاهین، شاهنامه نخوان، سکوت باید کرد، ملکه شاهنامهشناس، یادگارها، مرشدی در چاه، سیصدتومان حقوق، فتقها پاره میشود، یک دامن اشک، یکهسوار، سری در توبره، شاهنامه دختر، آغاز و پایان قاجار، امیربهادر، مرفین بدهید، شاهنامهسازی، تونل شاهنامه، یپرم ارمنی، ترکمن و اسب سردار، یخ در شکم، جوانمرگ شب عید، لقمه نانی خدا داده.
۱۴) شاهنامهساز و شاهنامهباز: تولید انبوه، شاهنامه سلطان، ولادتگاه هومر، کمان پهلوان، هر سطر یک تومان، نور شاهنامه، خطاط بدسلوک، بطری کنیاک، تیپا به تیپو، تیر غیب، زن برهنه، قیمت یک کلاشینکف، رستم کابلی، ترک شیرازی، یک قاطروار پول، هفتتیر نجاتبخش، مثل یک سگ یا مثل یک شاه، مؤمن کرمانی، باز هم شاهنامه کرمانی، بار خاطر یار شاطر، قافیه تنگ، خانم سرکلهگیر، سر پسر برابر چشم پدر، پوست پر از کاه، زار زار میگریند، فرار با چادر زنانه، مرعشیان و شاهنامه، شاهنامه بایسنقری، شاهنامه در خلیج، باز هم آب خنک، بنیاد کیان.
۱۵) تندیسها و تصویرها: مجسمه از من است، من فلج نبودم، زنی خودکشی میکند، پسر مرده، زنانه و مردانه، آواره پولدار، نسل ما پدرها، گلوله در سینه دهقان، مرگ در صحنه، خودکشی در هتل.
۱۶) بنیاد شاهنامه: نه بر مرده، سکته ناقص، این بچه درست میگوید، کمر هفتچشمه، عشره مشئومه، به کجای این شب تیره، کتابی پدید آید، تخم خان، مشاعره با شعر فردوسی، شهید اندر شهید، انقلاب اندر انقلاب.
۱۷) دم مقراضیها: چهل طاقه شال، پیر مطبوعات، من بره میخواهم، باغ فردوس، چرا امضا کردی؟، فردوسیهای مشهد، امیر کل و امیر اعظم، مغز سر مدیر هتل، کافه فردوسی، یک همنام، عطر شاهنامه، ریسمان پنبه کردن، رفوگر شاهنامه، پیام پاسداران، کرمانی شاهنامهدار، کاش اسم من هم بود، گنج شایگان، مرگ جوان، از رستم تا رستم، ارج هنر (شعر)، نامیاب.
منبع: روزنامه اطلاعات