اين نشان ميداد آنها درکي از زندان ندارند و نميدانند زندان حتي با داشتن تمام امکانات اوليه زندگي در تمام جهان جزو سنگين ترين مجازاتهاست و مرحله بعد از اين مجازات، مرگ است و اساسا در بعضي کشورها زندان را- با همه امکانات به مراتب بهتر از زندانهاي ايران و زندانهايي که بسيار مجهز و زيبا و دلپذير ساخته شدهاند- جايگزين مجازات مرگ كردهاند يعني زندان ميتواند با اين نوع مجازات برابري کند. گرچه آنهايي که با عقيده و آرمان اين راه را ميروند ابراهيم وار زندان را تحمل ميکنند. تجربه چند سالهام از زندان خود و ديگران همواره نکتههاي تامل برانگيزي داشته است. اين نکات انحصار به اين روزها ندارد. پارهاي از اين نکتههاي درخور درنگ درباره کساني است که جرمي نداشتهاند جز آنکه مشي و مرام و گفتار و کردارشان با جناح مسلطي در تعارض بوده است.
اين روزها تحولخواهان سرشناس و ناشناخته فراواني در بند هستند و بسياري از آنها مانند حجاريان، ميردامادي، زيد آبادي، سحرخيز، رمضانزاده، مومني، تاج زاده و ديگران و برخي چهرههاي فعال حقوق بشر از دوستان ديرينهام هستند و قوچاني عضو خانواده من است. اگر مقالهاي را به يکي اهدا کنم ديگري را چه کنم و اگر به فهرست بلندي از همه آنان اشاره کنم که دور از عرف مقالهنويسي به نظر ميآيد. پس اين مقاله را به همه آنان که در بندند چه آنانکه دوست و آشنايند و چه آنانکه نميشناسم و چه جواناني که چون فرزندان ما هستند، تقديم کرده و رهايي شان را آرزو ميکنم و اميد دارم گردانندگان امور بيش از اين به اندوه خانوادههاي آنان رضايت ندهند. و اما غرض گفتار: اين روزها با خيل پرسشها و پرسوجوهاي ديگران درباره بازداشتشدگان و از جمله آقاي قوچاني عضو عزيز خانوادهمان مواجه ميشوم و ميبينم وقتي گفته ميشود زنداني، زنگ کوتاهي به خانه زده است مخاطب خرسند ميشود و خدا را شکر ميگويد. اگر ملاقاتي هم با زنداني پس ازمدتي بيخبري و حبس صورت گرفته باشد اين خرسندي افزون ميشود و براي بعضيها گويي ديگر مشکلي نيست چون زنداني با خانواده تماس داشته است. ياد روزهايي ميافتم که چند سال پيش برخي نمايندگان براي بازديد از زندان آمده بودند،برخي از آنها در زندان بسته ما وقتي که وجود امکانات اوليه زندگي را مشاهده کردند اظهار خوشحالي کرده و گفتند يخچال هم که داريد! لحظاتي بعد، پس از مشاهده تلويزيون هم واکنش رضايتمندانهاي نشان دادند و افزودند تلويزيون هم که داريد!خيلي خوب است. گويي آنها انتظار داشتند که زنداني هر روز همراه با جيره غذايي،جيره فلک و آويختن هم داشته باشد و هر روز يک وعده شلاق بخورد تا زنداني تلقي شود. اين نشان ميداد آنها درکي از زندان ندارند و نميدانند زندان حتي با داشتن تمام امکانات اوليه زندگي در تمام جهان جزو سنگين ترين مجازاتهاست و مرحله بعد از اين مجازات، مرگ است و اساسا در بعضي کشورها زندان را- با همه امکانات به مراتب بهتر از زندانهاي ايران و زندانهايي که بسيار مجهز و زيبا و دلپذير ساخته شدهاند- جايگزين مجازات مرگ كردهاند يعني زندان ميتواند با اين نوع مجازات برابري کند. گرچه آنهايي که با عقيده و آرمان اين راه را ميروند ابراهيم وار زندان را تحمل ميکنند. تجربه چند سالهام از زندان خود و ديگران همواره نکتههاي تامل برانگيزي داشته است. اين نکات انحصار به اين روزها ندارد. پارهاي از اين نکتههاي درخور درنگ درباره کساني است که جرمي نداشتهاند جز آنکه مشي و مرام و گفتار و کردارشان با جناح مسلطي در تعارض بوده است.
گويي اخلاق جماعت و حاکميتي اين است که همه ملت همواره و در هر شرايطي بايد بدهکار آنان باشند. روش بدهکار کردن ديگران و ترحم در خصوص زندانيان اين است که آزادي فرد که حق طبيعي اوست با روشهاي غيرقانوني سلب ميشود سپس اين حقوق به صورت ذرهاي و قطرهاي به او بازگردانده ميشود و زنداني و خانواده و دوستان او سپاسگزار اين لطف و ترحم ميگردند. در واقع ابتدا حق ما سلب ميشود سپس اين حق را به صورت امتياز و قطره چکاني به ما بازپس ميدهند و ما نيز مديون ميشويم اما پرسش اصلي بايد پرسش ديگري باشد.
بدون شک زندان، حتي در پيشرفتهترين جوامع کنوني نيز به عنوان يکي از راههاي کنترل جرائم خطرناک شناخته ميشود اما با انقلاب اسلامي قرار بود که در اين کشور ديگر زنداني سياسي و عقيدتي نداشته باشيم و به همين دليل خبرگان و واضعان قانون اساسي ايران، اصولي مانند اصل8 (امر به معروف و نهي ازمنکر نسبت به دولت)،اصل9 (ناممکن بودن سلب آزاديها حتي به بهانه استقلال – چه رسد به بهانه انقلاب جعلي مخملي!-)،اصل23 (ممنوعيت تعرض به افراد به صرف عقيده متفاوت)اصل24(آزادي بيان)،اصل26(آزادي تشکيل احزاب و انجمنها)،اصل27(آزادي برگزاري اجتماعات و راهپيماييها) و ساير اصول فصل سوم را وضع کردند و در نهايت در اصل 168نيز مقرر داشتند اگر جرم سياسي هم واقع شد بايد با حضور هيات منصفه و علني رسيدگي شود. البته اصول مشابهي نيز در قانون اساسي رژيم شاه وجود داشت ولي رعايت نميشد چون شاه ميگفت اگر اين اصول رعايت شوند و آزادي داده شود سنگ روي سنگ بند نميشود. چون پديده زنداني سياسي در رژيم شاه معيار و ميزاني بود براي وجود مشروعيت و آزادي و… وسرنوشت ناگواري را براي آن رقم زد وخاطره تلخ آن در ذائقهها وجود داشت قرار بود در جمهوري اسلامي ديگر زنداني سياسي نداشته باشيم و به همين دليل همواره مقامات جمهوري اسلامي همواره و در هر صورتي وجود زنداني سياسي را انکار کردهاند بنابراين پرسش اصلي درباره زندانيان سياسي روزهاي اخير اين است که1- اساسا چرا اين فرد بازداشت شده که اکنون حقي که تماما متعلق به اوست با منت و قطرهاي آن هم پس از اضطراب فراوان خانوادهها و پيگيريها و مراجعات مکرر به دستگاهها و تضييع وقتهاي فراوان، بازگردانده شود؟2- اگر هم برفرض، قانون درباره او رعايت شده و مستحق بازداشت بوده است مگر آييننامههاي بازداشتگاههاي امنيتي به صراحت ملاقات روزانه و بدون محدوديت با وکيل و خانواده متهم و تماس تلفني حتي با تلفن شخصي را در ساعت دلخواه متهم، حق او نميداند؟ اما همين حقوق از متهم دريغ و ذرهاي به او داده ميشود؟
در حقيقت چرا حقوق افراد را تبديل به امتياز ميکنند؟ اگر اين سنت که به درازا کشيده است نهادينه شود آسياب به نوبت است و شتر آن در خانه همه مينشيند.