ذكر چيزى است كه از اوّل ارادى است و از طريق ذكر، خيال را با اراده مىبريم به سوى خداوند، منتها نه بهمعناى موهوم خيال. خيال يعنى تصوّر چيزى كه وجود ندارد و ما يا علاقمنديم به وجودش يا مىترسيم از وجودش، اين خيال است
سلوك عرفانى در دوره مدرن(بخش دوّم)
گفتگو با جناب آقاى حاج دكتر نورعلى تابنده (مجذوبعليشاه) ***
14 ـ چقدر مشكلات و معضلات اقتصادى و اجتماعى مىتواند دخالت داشته باشد در عدم دائمالذكر بودن؟ يعنى اگر اگر كسى نيّتش اين باشد كه حتّى در كارهاى ظاهرىاش مثل سر كلاس درس رفتن، خدا را درنظر داشته باشد، آيا اين مىتواند ذكر باشد؟ آيا اگر كارهاى دنيايى را به نيّت خدايى انجام دهيم مىتوانيم اسمش را ذكر بگذاريم؟
بله، اين عبادت و ذكر است براى اينكه هر كارى كه براى خدا مىكند به ياد خدا است منتها نه ذكر بهمعناى خاصّ آن. او در آنصورت هر كارى كه بكند ياد خداست.
15 ـ پس مىتوانيم بگوييم آن دستور سلوكى كه داده مىشود، درواقع تمرينى است براى اينكه سالك در همهحال به ياد خدا باشد ولى آن وضعيّت در حالت عادى ممكن نيست امّا مىتواند مثل تمرين مقدّماتى باشد كه به يك ورزشكار مىدهند تا آن ورزش خاص را انجام دهد.
آن دستور سلوكى مثل تمرين و ورزشى است كه يك ورزشكار انجام مىدهد ولى آن تمرين هدف نيست، بلكه ورزش و تمرين مىكند كه عضلاتش قوى شود تا مثلاً بتواند بدود، پس صرفا قوى شدن عضلات هدف نيست امّا اگر عضلات قوى شود به چه درد مىخورد؟ براى اينكه بتواند بدود. دستوراتى هم كه به سالك مىدهند براى اين است كه عضلاتش قوى شود و بدود تا به مقصد رسد.
16 ـ مشهور است كه شيخ جنيد بغدادى در تعريف تصوّف گفته: تصوّف تصحيح خيال است. نسبت خيال با ذكر و فكر چيست؟
ذكر چيزى است كه از اوّل ارادى است و از طريق ذكر، خيال را با اراده مىبريم به سوى خداوند، منتها نه بهمعناى موهوم خيال. خيال يعنى تصوّر چيزى كه وجود ندارد و ما يا علاقمنديم به وجودش يا مىترسيم از وجودش، اين خيال است. ولى وقتى خيال را تبديل كنيم به ذكر خداوند يعنى متوجّه چيزى كه وجود دارد و ترس هم ندارد، مىشويم. اين تصحيح خيال است. يعنى خيال را از موهومات متوجّه كنيم به واجبالوجود، اين همان تصحيح خيال است.
17 ـ آيا تصحيح خيال فقط با ذكر ميسّر مىشود؟
ذكر براى تمركز فكر و خيال است نسبت به خداوند. امّا كسانى هم هستند كه ذكر ندارند مثلاً اسحاق نيوتن كه وقتى سيب از درخت افتاد فكر كرد و پى به قانون جاذبه برد درصورتىكه من و شما و اجداد ما هم خيلى مىديدند كه سيب مىافتاد ولى پى به قانون جاذبه نبردند، امّا چون نيوتن تمركزش روى اين مسائل بود، آن تمركز و آن معنى موردتوجّه او، اين فكر را به او القاء كرد، ولى ما در عرفان مىگوييم كه خداوند اين فكر را بر ما القاء مىكند. منتها نيوتن، خدايى كه خودش آفريده بود كه خيال باشد، به او موضوع جاذبه را القاء كرد به همين دليل ممكن است كه در آينده نظريه جاذبه نيوتن رد بشود كما اينكه برخى معتقدند جاذبه وجود ندارد بلكه دافعه است به اين معنى كه زمين و ماه نسبت به هم دافعه دارند و مىخواهند همديگر را دور كنند ولى به دافعه خورشيد برمىخورد و زمين اين وسط مىماند لذا مىگويند جاذبه وجود ندارد و قانون جاذبه معنى ندارد. حالا ما كارى نداريم كه آيا جاذبه وجود دارد يا ندارد ولى ما مىگوييم چون نيوتن تمركزش روى اين موضوع بود و آن معناى مورد توجّهش، خداى او بود، همان خداى خودش قانون جاذبه را به او القاء كرد.
18 ـ آيا مراقبه به سبكى كه مثلاً در يوگا گفته مىشود يا الآن در مديتيشن (meditation) مىگويند در تصحيح خيال مؤثّر است؟
بله منتها آنها يك چيز موهومى را به عنوان خدا درنظر مىگيرند. ولى ما همهچيز را با يك نخ به خدا وصل مىكنيم يعنى به آن واجب الوجودى كه اصل و علّت همهچيز است. البتّه برخى از فلاسفه در وجود اصل علّيت ايراد گرفتهاند و مىگويند مثلاً اينكه آب در صد درجه به جوش مىآيد يا اگر اينطور بشود فلان واقعه اتّفاق مىافتد؛ مىگويند اينطور نيست كه يك رابطه عِلّى ميان آنها باشد، بلكه چون اين دو واقعه چند بار در كنار هم اتّفاق افتاده، لذا شما هم بهدليل عادت گفتهايد كه اين، علّت آن است يا مثلاً اينكه گفته مىشود عسل و خربزه را با هم نخوريد، مىگويند چون دو سه بار عسل و خربزه را با هم خوردهايد و اشكالاتى جسمانى براى شما به وجود آمده است، بنابراين گفتهاند خوردن آنها با هم بد است ولى شايد دفعه بعد كه با هم خورده شوند، اين موضوع اتّفاق نيفتد. سوفسطائيان قديم نيز به طريقى ديگر منكر اصل علّيت بودند.
البتّه مولوى مىگويد:
از سببسازىاش من شيدايىام
از سبب سوزىاش سوفسطايىام(1)
درواقع او همه اين حرفها را كنار مىزند و مىگويد نه اسباب هستند و نه نيستند و اصلاً به من ربطى ندارد، من فقط يك سبب كه همان خداوند است، مىشناسم.
19 ـ سؤال بعدى درباره آن چيزى است كه الآن تحت عنوان تكثّر اديان (pluralism) مطرح است و راجع به حقّانيّت و باطلبودنش حكم مىكنند. از طرف ديگر مىتوان اين سؤال را در عرفان باتوجّه به اينكه در عالم اسلام، طريقههاى متعدّد عرفانى وجود دارد، مطرح كرد چرا كه آن مبحث قضاوت راجع به اديان در مورد طريقههاى عرفانى هم مطرح مىباشد به اين معنى كه كسانىكه در طريقههاى ديگرى هستند و يا حتّى عرفاى بزرگى كه در اديان مختلف بودهاند وقتى مطالب و سخنان آنان را مىخوانيم احساس مىكنيم سخن آنان بهگونهاى است كه بسيار شبيه يافتهها و مطالبى است كه عرفاى اسلام گفتهاند، حال با اين اوصاف، مىتوان قائل به حقّانيّت آنها نيز شد يا خير؟
در قرآن راجع به اديان، بهطور كلّى چندين آيه وجود دارد، از جمله در سوره حجّ مىفرمايد: اِنَّ الَّذينَ امَنُوا وَالَّذينَ هادُوا وَالصّابِئينَ وَالنَّصارى وَالْمَجُوسَ وَ الَّذينَ اَشْرَكُوا اِنَّ اللّه يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيمَةِ(2)، يعنى خداوند ميان مؤمنين و يهوديان و صابئين و نصارا و مجوس و آنان كه مشرك شدهاند، در روز قيامت حكم مىكند. به اين معنى كه صفهاى آنان را در روز قيامت جدا مىكند. صف مؤمنين يا مسلمين، صف يهود و نصارا و صابئين و صف ديگر، صف مشركين است و در جاى ديگر مىفرمايد: اِنَّ الَّذينَ امَنُوا والَّذينَ هادُوا والنَّصارى والصابِئينَ مَنْ امَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الاْخِرِ وَ عَمِلَ صالِحا فَلَهُمْ اَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ(3)، يعنى اگر معتقدين به اديان الهى ديگر ايمان و عمل صالح داشته باشند مثاب هستند. البتّه وقتى مىگويد يهود يا نصارا و… ايمان داشته باشند منظور ايمان به اسلام نيست، بلكه اگر ايمان به اصول دين خود كه همان توحيد، نبوّت و معاد است داشته باشند و عمل صالح انجام دهند، مثاب خواهند بود. ولى در مورد عمل صالح مىگويند يكى از اعمال صالح و اهمّ آن بررسى و تشخيص اين است كه كدام دين نسبت به ساير اديان برتر است مثلاً شخص يهودى بايد به اندازه اطّلاعات خودش بررسى كند كه آيا دين يهود برتر است يا اسلام و اگر به اين نتيجه رسيد كه دين يهود برتر است، چنانچه به همان اصول دينى خود ايمان داشت و عمل صالح بهجا آورد مثاب است.
امّا علّت تكثّر سلاسل مختلف فقرا و اينكه چرا سلاسل متعدّد عرفانى ايجاد شد، اين است كه چون امام(ع) يا قطبى يا بزرگى مثلاً در عربستان و عراق بود و يك شيخى هم مثل خواجه عبداللّه انصارى در هرات بود كه بُعد مسافت ميان اين دو بسيار بود ــ چنانكه قبلاً هم گفتهام در آن زمان كه حضرت صالحعليشاه از بيدخت به مكّه رفتند و برگشتند يازده ماه طول كشيد ــ لذا وقتى امام يا قطب، شيخى را مثلاً در هرات تعيين مىفرمود به دليل فاصله بسيار به آن شيخ دستور مىداد كه تو براى بعد از خودت هم جانشينى تعيين كن و او اينكار را مىكرد و بعد از او هم گاهى تعيين جانشينى ادامه پيدا مىكرد لذا به همين ترتيب از آنها سلسلههاى متعدّد جارى مىشد كه البتّه بعضى از اين سلاسل كاملاً مشخّص است كه قطع شدهاند.
امّا در مورد اختلاف در روش و رفتار سلاسل مختلف كه هر كدام بهنحوى بوده است، دلايلى مختلفى است. فرض كنيد در خراسان و نيشابور و آنطرفها كه بارندگى و نعمت فراوان بوده است، به سخاوت توجّه داشتند و به آن تكّيه مىكردند ولى در عربستان كه بارندگى كم بوده است سخاوت ارزش ديگرى داشته است، همينطور ساير صفات در نقاط مختلف مشخّصههاى مختلفى داشتهاند، لذا رفتار و سلوك درويشى هم متناسب با مقتضاى محيط و منطبق با آن بوده است چنانكه حضرت صالحعليشاه داستانى را در مورد على(ع) و ابوبكر و عمر تعريف مىكردند كه اينها در يك سفرى با هم بودند و يك شب هر سه آنها محتلم شدند، وقتى براى نماز بيدار شدند، چون آب كافى براى غسل نبود و هنوز حكمى راجع به تيمّم نازل نشده بود، يكى گفت چون نمىشود غسل كرد، بنابراين نمىتوان نماز خواند و او نخواند. ديگرى گفت چون نمىشود غسل كرد بايد تمام بدن را به خاك ماليد، لذا در خاك غلتيد، امّا على(ع) تيمّم كرد و نماز خواند. بعد پيغمبر(ص) هم روش على را تأييد كردند و سپس آيه تيمّم نازل شد كه: فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعيدا طَـيِّبا فَامْسَحوا بِوُجُوهِكُمْ وَ اَيْديكُمْ(4)، يعنى هنگامى كه آب نيافتيد با خاك پاكى تيمّم كنيد و صورت و دستهايتان را با آن خاك مسح كنيد. منظور اين است كه ايشان مىفرمودند در محيط عربستان به دليل كمبود آب، مسلمانان مجبور بودند كه با يك كوزه كوچك آب كه ابريق مىگويند ــ و ما به لهجه محلّى بريق مىگوييم ــ خودشان را بشويند تا ازاله نجاست شود و از آن آب هم براى رفع تشنگى مىخوردند و هم با آن وضو مىگرفتند. امّا كسانى كه در كنار دريا هستند به دليل وفور آب، اينگونه عمل نمىكنند. بنابراين برخى از اين تفاوت در روشها مربوط مىشود به امكاناتى كه خداوند در اختيار بندگانش قرار داده است و الاّ همه يكى هستند چون اصل عرفان در همه اديان وجود دارد.
20 ـ سؤالى كه اينجا پيش مىآيد در مورد طريقههاست؛ مثلاً طريقه نقشبنديه كه در يك دورهاى لااقل با نعمتالّلهيه خيلى مخالفت كرده كه ظاهرا جهات سياسى هم دارد و الآن هم از مشكوكترين طريقههاى عرفانى از نظر صحّت اجازه است، امّا وقتى اشعار و آثار كسانى مثل جامى را در اين طريقه مطالعه مىكنيم برنمىآيد كه اين مطالب و سخنان را صرفا در كتابهاى ديگر خوانده باشد بلكه بهنظر مىرسد كه برخى مطالبش مبتنىبر يافتهها و ديدههاى خودش است. حال با اينكه جامى از اصل در راهى رفته كه آن راه اشتباه بوده، پس يافتههاى او چه مىشود؟ آيا يافتههايش هم مىتواند باطل باشد؟
يافتههايش كه نمىتواند باطل باشد. اوّلاً براى خودش كه درست است بهعلاوه براى ما اگر با حال ما منطبق بود، صحيح است. جامى اتّفاقا كتابهاى خوبى دارد. امّا مثلاً وقتى كه مىگويد معاويه رضىاللّه عنه، چون اين گفته با حال و عقيده ما منطبق نيست و مىدانيم كه غلط است، مىگوييم كه غلط است. بهعنوان مثال فرض كنيد كه شخصى از راهرويى كه هواپيما را به سالن فرودگاه وصل مىكند رد مىشود و در اين راهرو، سوراخهايى است كه از آن نور مىآيد و او مىتواند جلوههايى از بيرون را ببيند ولى آنچه را كه از ديدههايش براى ما مىگويد صحيح نيست براى اينكه تصادفا چيزهايى را ديده است مثلاً مىگويد يك چراغ قوى در بيرون روشن بود ما مىگوييم كه راست مىگويى ولى او نمىداند كه آن چه بوده است. اينها هم تكّه تكّه مطالبى را مىگويند كه اگر با حال ما منطبق بود، ما هم آن را قبول مىكنيم و مىگوييم درست است و اگر منطبق نبود قبول نمىكنيم ولى نمىتوان گفت كه همهاش غلط است چون با ايمان در آن راهى كه به خيال خودش خوب بوده، قدم زده است.
مثلاً ظهيرالدّوله بعد از آنكه مرحوم آقاى دكتر نورالحكماء اسناد جانشينى مرحوم آقاى سعادتعليشاه را به او نشان دادند گفته بود كه من تا به حال با اطمينان و با ايمان خدمت كردم ولى از حالا به بعد دستگيرى نمىكنم و نكرده بود. بنابراين او تا آن حدّ كه با خلوص نيّت كار كرده مثاب است. مثل همان داستانى كه مولوى در مثنوى مىگويد كه شخصى، بتى را در مقابلش گذاشته بود و با آن مناجات مىكرد. خداوند فرمود او مرا مىخواهد فقط اسم را اشتباه كرده است. بنابراين تا وقتى كه او را مىخواهند قولشان قبول است.
21 ـ و اين نظر مىتواند در مورد عرفان اديان ديگر هم به هميننحو صادق باشد؟
بله.
22 ـ حتّى اگر اديانى باشند كه اسمشان در آن آيه شريفه، نصارا و يهود و صابئين و اينها هم نباشد؟
در آن آيه مؤمنين و كفّار را جدا كرده است. در مورد آنهايى كه يك مايه مشترك با ما داشته باشند و آن مايه خداوند است، صادق است.
23 ـ الآن عرفانهاى ديگرى مثلاً عرفان سرخپوستى رايج شده است كه وقتى آثارشان را مطالعه مىكنيم با اينكه صورت ظاهر به مبدأ و معاد و از اين قبيل اصول دينى اعتقادى ندارند ولى سخن از يافتههايى مىگويند.
من يكى دو تا از كتابهاى كارلوس كاستاندا را خواندهام مطالبى كه امثال او مىگويند اگر با عقايد و احوال ما منطبق است قبول داريم و آنهاى ديگر را نه.
24 ـ آيا حتّى اين قول مىتواند درباره كسى صادق باشد كه در جزيرهاى دور از حضور اديان رسمى و بدون ارتباط با هيچكس، براى خودش بهصورت ظاهر بتى را بپرستد كه احتمالاً منظورش خداست؟
اگر همچنين فرضى قابل تحقّق باشد، بله.
ـ از اينكه وقت شريف خود را در اختيار ما قرار داديد، متشكّريم.
من هم از اينكه فقرا و ديگر علاقهمندان به عرفان و تصوّف به تحقيق برآمده و بهدنبال فهم و معرفت بيشترى در راه سلوك هستند، خوشحالم و از شما نيز براى انجام اين گفتگو قدردانى مىكنم.
پا نوشتها:
***اين گفتگو در پانزدهم ارديبهشت ماه 1388 شمسى انجام شده است.
(1) – مثنوى معنوى، چاپ كلاله خاور، ص 13، س 32.
(2) – آيه 22.
(3) – سوره بقره، آيه 62.
(4) – سوره نساء، آيه 43.
مصاحبه اختصاصی سایت مجذوبان نور باحضرت آقای حاج دکتر نورعلی تابنده(مجذوب علیشاه)