شيخ حزين متصوّف نيز هست، و در نظر به شخصيّتِ حِكمي و كلاميِ او، بناگزير جنبة صوفيانة اين شخصيّت را نيز ـ كه در آثار و اشعارِ وي و گزارشهائي كه از احوال خود به دست ميدهد نمودي انكار ناپذير دارد ـ ، بايد ملحوظ داشت. ربط حزين با تصوّف خود موضوعي است كه به مُداقّة جداگانه حاجت دارد. در تاريخ و سفرنامهاش مينويسد:«… از شيراز به بلدة فسا… رفتم و از آنجا عزمِ بلدة22 كازرون كردم. در آن حدود حقيقتِ حالِ عارفِ رّباني قدوة الكاملين شيخسلاماللهِ شولستانيِ شيرازي كه در آن حدود انزوا از خلق گُزيده و دركوهي مقام گرفته بود دريافتم
بسمالله الرّحمن الرّحيم
الحمدُلِلّهِ الّذي مَنَّ عَلَينا بمحّمدٍ نبيِّه ـ صلّي اللهُ عَلَيه و آله ـ دونَ الأُممِ الماضية و القُرونِ السّالفة
تمهيد پژوهنده
«نواي كلك جانبخش حزين است كه گنج معنياش در آستين است»1
حزينِ لاهيجي (محمّدعلي پسرِ أبوطالب/ 1103 ـ 1108هـ .ق)، از دانشوران و اديبان و هنرمندانِ بزرگِ ايراني در يكي از شوريده رنگترين روزگاران اين بوم و بَر است؛ از كساني است كه چراغِ فضل و فضيلت را در سَمومِ بيتميزيها و تندباد حوادث گوناگون در پناه گرفتند و فروزان نگاه داشتند. اغلب اهل فضل در ايران، حزين را يكي از شاعران سبك هندي ميدانند. البتّه حزين شاعر بوده است، ولي شاعري، يكي از جوانب چندگانة شخصيّت فرهنگيِ اوست. حزين را به حق بايد دانشمندي مُتَضَلِّع و ذوفنون خوانْد2 و مهمتر از آن، دانائي بينشمَنْد قَلَمداد كرد.3
دانايان و خداوندگارانِ بينش در پايهاي برتر از دانشمندان مينشينند و افزون بر اندوزِش آگاهيها در بازآفريني و افُقگشائي و نظر به كرانههاي دور نيز دستي گُشاده دارند. حزين از اين گونه مردمان است. از كساني است كه خود صاحبِ انديشه و تحليل ويژهاند و ذهن و زبانشان تنها از مُرده ريگِ اسلافِ نامدار گرانبار نشده. وي، به تعبيرِ يكي از پژوهندگانِ معاصر، واجدِ «استقلال فكري و ذوقي»4 است؛ و اين استقلال در عصري كه تاريخِ فكر و فرهنگ در سراشيبِ جُمود و خُمود افتاده، بسيار گرانبهاست. اگر روزي تاريخِ مبسوط تفكّر در جهانِ إسلام و به ويژه اقاليم فارسي زبان تدوين و تحرير گردد، حزينِ لاهيجي، بيگفتوگو، فصلي مُشبَع را در سدة دوازدهمِ هجري به خود اختصاص خواهد داد. افسوس!… دوري و بيگانگيِ ما از آثار و احوال حزين تا آنجاست كه حتّي سيمايِ شاعرانة او ـ كه گويا شناختهترين جنبة شخصيّتِ اوست ـ چندان مغفول شده بود كه در همين عصر «مردي سالخورده و باوقار» غزلهائي از غزليّاتِ وي را به نامِ خويشتن انتشار داد و تا مدّتها هيچكس بدين انتحال پي نَبُرْد و شماري از بلندآوازگانِ عرصة ادب از برايِ همان غزلها بر آن مَرد آفرينها گفتند و ثناها خواندند؛ تا دستِ روزگار نقاب از چهرة حقيقت بركشيد5 و معلوم شد اين غزلهايِ آبدار، نه سُرودة آن مردِ همروزگار، كه از ديوانِ حزينِ لاهيجي است كه به چاپِ سنگي هم رسيده ولي دريغ كه ما از آن دور مانده بودهايم.6
البتّه سرنوشت و سرگذشتِ خود حزين، در اين دوري، بيتأثير نبوده است. هر چند «هيچ كس از كُلْفَتِ ايّام فارغْ بال نيست»،7 انصاف را شيخ حزين بيشترينة عمرِ خود را در مضايق و تَقَلُّباتِ دهر چُنان به ابتلا گذرانيده است كه كمتر نظير دارد. هر گاه قرار بوده است به قولِ عوام ـ آبِ خوشي از گلويش پائين برود، تحوّل و تقلّبي پيش ميآمده كه عيشِ او را منغّص ميكرده.8 روزگارِ پُختگيِ وي با دو بيقراريِ سياسيِ بزرگ در تاريخِ ايران مصادف است: يكي، فتنة افغان كه گفتهاند:9 تاريخِ ايران كمتر حادثهاي مانندِ آن به خود ديده است؛ و ديگري، سلطنتِ نادرشاه و دار و گير و تاخت و تازهايِ او كه از قضا «شيخ»10 را با وي صفائي نبود و اغلب گويا خائفانه از او كرانه ميجُست.11
در چُنان روزگار و در حياتي كه پيوسته قرينِ بيقراري و نقلِ مكان از جائي به جائي و گريختن از سويي به سويي بود، حزين به واسطة شايستگيها و قابليّتهايِ فراوانش چُنان درخشيد كه شهرة عامّ و خاص گرديد و با همة كسادي كه در بازارِ علم و فرهنگ افتاد، اينجا و آنجا آوازة دانش و فرهيختگيِ او بلند بود و در ميانِ معاصرانش به عنوانِ يك مقتدا و مرجع در مسائلِ علمي و فرهنگي و أدبي شناخته ميشد. آثارش را ميخواندند و سخنانش مسموع بود و سزاوارِ اعتنا و اعتماد به قلم ميرفت. اين كه از خراسان و گيلان و استانبول مسائلي برايِ حزين فرستادهاند و او به شيوة معمولِ عالمان رسالههائي جداگانه در پاسخِ اين مسائل پرداخته است12، نمودي از مرجعيّتِ علمي و فرهنگيِ اوست در آن روزگار. اگرچه تَلاطُماتِ سياسيِ عصرِ حزين و پس از آن و غُربت و اغْترابِ او، در دور افتادنِ وي و آثارش از گردونة توجّه و اعتنايِ پسينيان سهمي بزرگ داشته است، باز ـ به زعمِ اين بنده ـ سهمي بزرگتر نيز از آنِ چگونگيهايِ فرهنگ ـ خاصّه فرهنگِ دينيِ ما ـ در سدههايِ سيزدهم و چهاردهم است. در اين دو سده فرهنگِ دينيِ ما از يكسو زيرِ سيطرة فقه و اصول است و از سويِ ديگر جولانگاهِ ابنِ عربي مآبيهايِ غليظ و تَفَلْسُفِ صدرائي حزين هم اگرچه اهلِ فقه و اصول و عرفان و تصوّف است، در هيچيك از اين چند شاخه با آن حدّت و غلظت كه فراخورِ پسندِ آن دو قرنِ پرقال و مَقال باشد، عَرضِ اندام نكرده. از همين روي نيز جدّي گرفته نشده. يا بهتر است بگويم: در آنچه اهلِ اين روزگارِ جدّي ميگرفتهاند، جلوهاي شايان نيافته است.
***
«شرحِ سوانح و وقايعِ أحوالِ» او به قولِ خودش: ـ «از نوادر و غرايبِ حالاتِ روزگار است و تفصيلِ آن در حوصلة تحرير نميآيد»13؛ خاصّه در اين مقام. خوشبختانه در مآخذ و منابعِ متعدّد تاكنون شرحِ حالِ وي را ـ به بَسط يا إيجاز ـ قَلَمي كردهاند و خوانندگانِ ارجمندِ اين اوراق، ما را از خوض در آن مُعاف خواهند فرمود.14
در اينجا تنها به جوانبي از شخصيّتِ حزين إشاره ميكنيم تا سيمايِ او را به مثابتِ يكي از متكلّمان شيعه در روشنائي بيشتري نظاره توانيم كرد. نگاهي به كارنامة شيخ حزين به روشني فرا مينمايد كه بخشِ معتنابهي از كوششهايِ علمي و قلميِ وي به خوض در مباحثِ إلهيّات (كلامي ـ فلسفي ـ عِرفاني) و به تعبيرِ خودشِ «غوامضِ مسائلِ إلهيّه»15 مصروف گرديده است. در ميانِ آثارِ حزين، نگارشهايِ كلامي (أعمّ از كلامِ مصطلح و إلهيّاتِ فلسفي كه خواه ناخواه زير مجموعة دانشِ كلام قرار ميگيرد)، فراوان است؛ آثاري چون: ابطال الجبر و التّفويض، الإغاثة فيالإمامة، بشارة النبُّوَّة، الرَّدّ عَلَي النّصاري فيالقولِ بالأقانيم، رساله ابطالِ تناسُخ برايِ تابعين، رساله اقسام المصدّقين بالسّعادة الأُخرويّة، رساله امامت، رساله حُسن و قُبحِ عقلي، رساله حصرِ ضروريّاتِ دين، رساله در بيانِ خوارق العادات و المعجزات و الكَرامات، رساله در تحقيقِ معادِ روحاني، رساله در حُدوث و قدم، رساله در حقيقتِ نَفْسَ و تجرّدِ آن، رسالة قضا و قَدَر، فتحالسُّبُل، كتاب معرفةالباري و مايتعلّق به، وجوب النَّصّ عَلَي الإمام، تحقيق الأَزَل و الأَبَد و السَّرمَد، التّعليقات علي شرح المقاصد، حاشيه بر امورِ عامّة شرحِ تجريد، خَلقالأعمال، در تحقيق رفع شبهات المشبّهة، رساله توجيهِ كلامِ قدماء مجوس در مبدء عالَم، سيفالله المسلول علي اعداء آل الرّسول، كتاب هِشامبنِ حَكَم و مناظراتش، كنه المرام (درباره سرنوشت و قضا و قدر و چگونگيِ خلقِ اعمال).16
جانب متكلّمانة شخصيّت مَرد حتّي بر جانب شاعرانة شخصّيت او نيز سايه افكنده بوده است. در مثنوي وديعةالبديعه كه در هفتاد سالگي و تحت تأثير حديقه سنائي سُروده است، مفاهيم و آموزههاي متكلّمانة فراواني را بهويژه دربارة خداوند و هستي و آفرينش و حيات و ممات و معاد و اسباب اختلاف در اديان و كفر و ايمان به بحث كشيده يا مورد اشارت قرار داده.17 عجالتاً همين مثنوي وديعةالبديعه تفصيلي مغتنم از انديشههاي كلامي حزين به دست ميدهد كه اگر به شرح آن در آيين، بكُلّي از حوصلة اين اوراق بيرون خواهد بود؛ بهويژه كه در آنجا كلام حزين بس عارفانه و صوفيانه و مقرون به مشرب ابن عربي است. حزين در مسافرتها نيز از مباحثات كلامي شفاهي با دانشوران مذاهب ديگر بر كنار نبوده است.18
نگاهي به گزارشِ دانشاندوزيها و فهرستِ مشايخِ علميِ وي نشان ميدهد كه از بُن در تحصيلاتِ او هم جنبة تحصيلاتِ كلامي و فلسفي از امتيازِ ويژهاي برخوردار بوده و آشكارا ـ دستِ كم چندان كه گزارشها فرامينمايد ـ نسبت به پارهاي از ديگر دانشها، در فلسفه و كلام تحصيلاتِ شاخصتري كرده است. شرح هدايه و حكمةالعين را با حواشي نزدِ پدر تحصيل كرده بوده، و طبيعيات شِفا و الهيّات شرح اشارات و حواشيِ قديمه و جديده» را نزد آخوند مسيحاي فَسَوي آموخته، و امور عامّة شرح تجريد را نزدِ ميرزاكمالالدّينِ فَسَوي، و نَجات ابنِسينا را نزد شيخ عنايةالله گيلاني، و شرح هياكل النّور را نزدِ امير سيّدحسن طالقاني، و تلويحاتِ شيخ اشراق را نزدِ مولانا محمّدباقر مشهور به صوفي، فرا گرفته.19 حزين همچُنين از ملاّمحمّدصادقِ اردستاني، حكيم و عارف نامي آن روزگار، در زمينة حكمت بهرههاي فراوان بُرده است. به سبب تعلّق خاطر فوق العادهاي كه به حكيمِ ياد شده دارد، سزاوار مينمايد پارهاي از سخنانِ او را دربارة وي بعينه بياوريم:
«… سلطان المحقّقين، افضل الحكماء الرّاسخين، المولي الأعظم و الحبر الألم، مظهر المعارف و الحقايق، مكمل علوم السّوالف واللّواحق، محييالحكمة، ابوالفضائل، مولانا محمّد صادقِ اردستاني…؛
وي از اساطين حكما بود و قرنها بايد كه مثل او كسي از ميانِ دانشمندان برخيزد. به من عاطفتي بيپايان داشت و در خدمتش كتبِ مشهوره و غير مشهورة حِكميّة نظريّه و علميّه20 بسيار خواندهام، و حقِ آن فيلسوف كامل بر من زياده از استادانِ ديگر است، و تا هنگامِ رحلت استفادة من از خدمت ايشان منقطع نشد. در سالِ اربع و ثلثين و مأة بعدالألف (1134) هنگام محاصرة اصفهان به رحمتِ ايزدي پيوست.»21
شيخ حزين متصوّف نيز هست، و در نظر به شخصيّتِ حِكمي و كلاميِ او، بناگزير جنبة صوفيانة اين شخصيّت را نيز ـ كه در آثار و اشعارِ وي و گزارشهائي كه از احوال خود به دست ميدهد نمودي انكار ناپذير دارد ـ ، بايد ملحوظ داشت. ربط حزين با تصوّف خود موضوعي است كه به مُداقّة جداگانه حاجت دارد. در تاريخ و سفرنامهاش مينويسد:
«… از شيراز به بلدة فسا… رفتم و از آنجا عزمِ بلدة22 كازرون كردم. در آن حدود حقيقتِ حالِ عارفِ رّباني قدوة الكاملين شيخسلاماللهِ شولستانيِ شيرازي كه در آن حدود انزوا از خلق گُزيده و دركوهي مقام گرفته بود دريافتم و به خدمتش شتافتم و از آنچه تصوّرِ حال كُبرَايِ اوليا نموده بودم و در جهان نشان ايشان كمتر يافت شود او را زياده يافتم. سلسلة مشايخِ وي تا به معروفِ كرَْخي ـ قَدَّسَ اللهُ ارواحَهُم ـ مُتَّسِقالنِظام بود. بالجمله چندي در قريهاي كه قريب به آن مقام بود توقّف داشتم و روزها ادراكِِ سعادتِ خدمتش ميكردم، تا آخر، با عدمِ قابليّت، ارادت و اخلاصِ 23 مرا كه از صفايِ طويّت بود قبول نمود و شفقت و عاطفتِ كريمانه فرمود. چند شبانهروز در همان مكان به سربُردم و تمنّايِ آن بود كه در همان مقام أيّامِ حيات بگذرانم؛ رضا نداد و از آنجا به نوازشِ بسيار رخصت فرمود و تا اين زمان توفيقِ حصولِ سعادتي اگر ميّسر شده باشد از بركات هّمت و نظرِ اشفاقِ آن يگانة آفاق ميدانم و زبان به اين مضمون ناطق است:
هرچند پير و خستهدل و ناتوان شدم هرگه كه ياد روي تو كردم جوان شدم
آن روز بر دلم در معني گشوده شد كز ساكنان درگه پيرِ مغان شدم».24
از اين گزارش، و بهويژه از فِقرة «… تا آخر، با عدمِ قابليّت، ارادت و اخلاص مرا كه از صفايِ طويّت بود قبول نمود و…»، و تمثُّل به سُرودة حافظ: «آن روز بر دلم درِ معني گشوده شد / كز ساكنان درگه پير مغان شدم»، چُنين برميآيد كه گويا حزين به شيخ سلاماللهِ شولستاني دست ارادت داده و از طريقِ او به سلسلة صوفيانة مذكور كه تا معروف كرخي ـ به قول حزين : ـ «مُتسَّقالنِظّام» بوده است، متّصل گرديده باشد.
با اينهمه بعضِ افاضل محقّقان روزگار ما گفتهاند: «دليل قاطعي بخصوص از خلالِ سرگذشت وي، كه خود نوشته، به دست نميآيد كه به سلسلهاي از صوفيان پيوند داشته باشد.»25.
مير علي شير قانع از «خانقاه» حزين ياد كرده است ولي باز احتمال دادهاند كه «تعبيرِ خانقاه» در اينجا متوجّهِ معنيِ اصطلاحي آن نباشد.»26 باري، گمان نميكنم ـ عليرغم اختلاف برداشتها ـ در اين، جاي ترديد و تأمّل باشد كه اگر روزي تاريخ مبسوط و مدّونِ تصوّف در اقاليم فارسي زبان هم فراهم آيد، حزين گوشهاي از آن را در سدة دوازدهم هجري به خود اختصاص خواهد داد. اگر تقابلِ حُكَما و صوفيّه را با فقها و محدّثان ـ به معنائي كه در جامعة علمي صفوي نمود مييافت (و نه از آن روي كه ذات تَفَلْسُف و تصوّف و فقه و حديثْداني مقتضي چُنين تقابلي باشد) ـ معيار قرار دهيم، ايستارهاي حزين به نحوي است كه او را تا حدودي در صف حكما و صوفيّه قرار ميدهد. اين البتّه با فقيه و محّدث بودن حزين منافاتي ندارد و تنها به برخي جناحْبنديهاي اجتماع علمي عصر صفوي ناظر است كه در آن فقها و محّدِثان ـ يا به قولِ اينان: «فقهاي ظاهر» / «اهل ظاهر» ـ ، تفلسف و تصوّفِ طرفِ مقابل را، ولو آن كه از فقه و حديث نيز برخورداري داشت، موردِ انتقاد قرار ميدادند، و اين طَرف نيز آنان را به ظاهرگرائي و نابرخورداري از تعمّق و… و… متّهم ميساختند. از همين منظر، خود حزين درگزارشِ احوالِ «قدوةالحكماء شيخ عناية اللهِ گيلاني» ـ كه خود منطقِ تجريد و نَجاتِ شيخالرّئيس را از محضرِ وي استفاده كرده است، و صاحبِ «رياضاتِ عظيمه» و «ذوقي عجيب» و «ملكة قوي» بوده ـ ، ميگويد: «فقهايِ ظاهر چون موردِ التفاتش نبودند، چنانچه رسمِ ايشان است نسبتش به عقايدِ حكما و انحراف از شريعتِ مقدّسه ميدادند، و حاشاه عَنالانحراف!»27
*
عليالخصوص در عصر صفوي به شاعران و نويسندگاني باز ميخوريم كه در جامة تَفَلْسُف يا تصوّف وعرفان يا… به نوعي هنجارشكني افراطي در حيطه اعتقاد و عملِ ديني دست مييازند (كه گاه تا مرز اباحيگري هم دامن ميگسترد و احياناً با فرقههائي چون نقطويه و … و… مربوط است).
غالب اين هنجارشكنان مردماني ناآراماند و اي بسا نشان و نام پارهاي از اين بيقراران را بتوان از رهگذر متوني چون دبستان مذاهب ـ عليرغمِ همة ابهامات و اعتماد ناپذيريها كه دارد ـ باز جُست. ربطِ برخي از چُنين كسان با عالَمِ «تَفَلسُف» و «تصوّف»، يا ادّعايِ «تصوّف» و «تَفَلسُف» از سويِ ايشان، بيترديد از عواملي بود كه به حسّاسيّتهايِ مخالفانِ اين حوزهها دامن ميزد و بطَبْع سخت موردِ انكارِ متصّوِفان و مُتفَلسِفانِ متشرّع نيز واقع ميشد.
گويا آنچه حزين در گزارشِ احوالِ «ميرزامهديِ إلهيِ تبريزي» در تذكرةالمعاصرين مينويسد، نمونهاي از همين انكارها باشد:
«… سر از خدمت افاضل و فيض استفاده تافته، هر رَطب و يابَس كه به خيالش ميرسيد آن را حقايق و معارف پنداشته از بوالهوسي و خودرايي28 در هر فن دخل نمود. مستقلاّنه سخنانِ بي سَر و بُن درهم ميبافت و اعوجاجي سخت در سليقهاش پيدا بود. قَدَم در هيچ مقام و مذهب استوار نداشت، گاهي خويش را به حُكَما بَستي و گاهي به صوفيّه تشبُّه جُستي و گاه از متكّلمان گفتي و در سلكِ هيچ فرقه در شمار نيامدي؛ آخر به تباهي عقايد شهرت يافت. هوشمندان از حالش نفرت كردند. از دانشوران و اذكيا كناره گرفته با سادهدلان و بيخردانِ بيخبر اليف بود؛ آنها را مذمّت ميكرد و اينان را ستايش مينمود. مصداقِ حالِ اين رقم اشخاص است آنچه عارفي گفته: جمعي افسارِ تقليد از سَر بيرون انداخته فطرتِ اصلي را سرنگون ساختهاند و به ظواهرِ نُبُوّت و توابعِ آن قانع نباشند و از خود سخني چند بيهوده تراشند نه طبعشان گذارد كه با هر29 تقليد روند و نه توفيقشان باشد كه بويِ تحقيق شنوند، مُذَبذَبين بَينَ ذلك لا الي هؤلاء و لا الي هؤلاء.ـ30
*
باري، با توغّلي كه حزين در فلسفّيات داشته و گرايشهايِ متصوّفانة عميقي كه در كنارِآن فرا مينمايد، البتّه نابيوسيده نبوده كه خودِ او ـ شايد هم از رويِ اغراض ديگر و بدين دستآويزها ـ مورد طعن واقع شود و شده است.
آقا احمد كرمانشاهي (1191 ـ 1243 هـ . ق) در مرآةالأحوال جهاننما در گزارشِ احوال حزين، زير عنوانِ «ذكر سخن بعضي از ناقصان در شان31 او و ردّ آن» نوشته: «با آنكه از خَلق گوشه گرفت، باز از دشنة طعن همكاران لِئام[!] رهائي نيافت. بعضي وي را به قولِ وحدتِ وجود نسبت دادند، و غافل شدهاند از آنكه فضيحت و رسوائيِ اين مذهب بركسي از أصحاب شعور مخفي نيست، تا به چنين عالمِ زبردستي چه رسد.
… بر اندك عاقلي پوشيده نخواهد بود كه شيخِ فقير بر نهجِ عرفا به جهتِ تقريب اذهان بعضي تمثيلات درباب وجود و شدّت ارتباطِ خالق به مخلوق، از قبيلِ دريا و قطره، و مداد و كلمات، و امثالِ آنها، در رسالة خود فرموده است. بعضي از ناقصان، خصوص بعضي از علماء لكهنو، ظاهرِ آن كلمات را گرفته، بدونِ تدقيق و تأمّل، وي را و جمعي ديگر از علمايِ كِرام32 را، چون فاضلِ مقدّسَ ربّاني ملاّمحسنِ كاشاني [=فيض]، و شيخ ميثمِ بَحراني، بلكه شيخ بهائيِ عامِلي و امثالهم را، متّهم به تصوّف و قول به وحدتِ وجود كردهاند. … و بالجمله از عقايدِ اين فقير آن است كه هيچ ذيهوشي از صنف عوام، خاصّه به علمايِ كرام چه رسد، معتقِد آن نيست كه واجب بالذّات با ممكن بالذّات متّحد است، و خلايق اجزايِ خالق يا جزئياتِ آنند! ـ چنانكه از ظاهرِ امثله معلوم ميشود. و يقين آن است كه در تمثيلات مرادِ ايشان از آنها بيان شده، ارتباط ميانِ خالق و مخلوقست… … و اين مرحله بس نبود كه شيخ فقير را متّهم به تَركِ صَلاة نيز كردهاند و ميگويند كه: تارِك الصَّلاة بوده است، زيرا كه كسي نماز كردن او را نديده است. و حق آن است كه: اين مراحل دليلِ قوي است بر علوّشان33 و كثرتِ فضل و علمِ آن رفيع مكان؛ زيرا كه اين فقير به تجربه رسانيده است كه در اين كشور [= هند] هر قدر كه هنر و كمالِ اين شخص بيشتر است، حُسّادو اصحابِ كيْد و عنادِ وي بيشتراند. و عجبتر آن است كه بعضي از جاهلان گفتهاند كه: شيخ قائل به معاد نبوده است، با آنكه در رسالة خود بر وجهِ اوضح و اَتَم به آن تصريح كرده است…»34
در بابِ «وحدتِ وجود» و «انكارِ معاد»، خَيال ميكنم آنچه زمينة طعن و تكفير حزين را فراهم ساخته باشد، قِرائتي ويژه و متأثّر از مكتبِ فلسفيِ اصفهان است كه هم در بابِ وجودِ باري و وجودِ مخلوقات،و هم در بابِ كيفيّتِ معاد، اختيار كرده بوده است، و به ويژه در مثنويِ وديعةالبديعه به شرح مذكور ساخته. به عبارت ديگر، نه حزين در اين زمينه حرفِ چندان تازهاي به ميان آورده است و نه طاعنان و مُكَفّرانِ او. قضيّه قريب به همان طعن و تكفيرهاست كه از ديرباز حولِ بعضِ آموزههايِ فلسفة صدرائي مطرح بوده است و بس كه ميداند؟!… شايد از بُن، تحريرِ رسالة عقايدِ دينيّه ـ كه از پس همين تمهيد به لحاظِ خوانندگانِ گرامي خواهد رسيد ـ از برايِ دفعِ اتّهاماتي بوده باشد كه از حيثِ عقيده متوّجهِ حزين شده بود. و أمّا داستانِ تَركِ نماز در حقّ چُنين مَردي، همانسان كه صاحبِ مِرآة الأحوال دريافته، چندان مُفْتضح است كه جُز بر فرو كاستنِ پايگاهِ آنكه مدّعيِ آن شده دَلالت نتواند كرد. آثار و اخبارِ حزين جايِ گفتگو نميگذارد كه مَرد، دينْشناسي است اهلِ پرهيز و بندگي و التزام به شريعتِ مقدّس. از قضا عبادتْپيشگيِ او موردِ تصريح نيز قرار گرفته است. مير علي شير قانعِ تتوي نوشته: «به صيامِ دوام و قيامِ ليالي و ايّام عليالدّوام اهتمام به كار داشته بغايت موفّق و مرتاض ميزيست.»35 خودِ حزين هم به ذوق و توفيقِ عبادتي كه در ايّامِ شباب داشته، تصريح كرده است.36 نوشتهاند ميرزامحمّدرضا متخلّص به اميد (ف: 1159 هـ . ق) كه در هندوستان به «قزلباشخان اميد» مشهور بوده است، روزي سرگرم باده نوشي بود كه دانست حزين برايِ ديدارِ وي آمده است. چون ميدانست شيخ مردي پرهيزگار و از لوثِ مناهي بركنار است، پردة اتاق را انداخت و اين بيت را خِطاب به حزين خواند: شيخ! تشريف ببر بزمِ شرابست اينجا دامنت تر نشود! عالَمِ آبست اينجا37 اميد با اين كار در واقع زُهد و تقوايِ حزين را پاس داشت و به نوعي ـ به تعبير نظاميِ گنجوي ـ شكوهِ زهدِ او بر او نگه داشت».38 سيمائي كه در برخي منابع از حزين ترسيم شده است، سيمايِ يك وليّ صاحب كَرامت است.
در سفينة خوشگو آمده است:
«چون مصارفش عمده است از هيچ كس قبول نميفرمايد، از اين جهت مردم را گمانِ غالب آن است كه حضرتِ شيخ دستِ غيب دارد؛ والله أعلم. حقير كه از گوشه گزينان، اينجاست چند شعر به خدمتِ ايشان فرستاد، استدعايِ ملازمت نمود؛ فرمودند. چون به سعادتِ حضور رسيد، فرشتهاي ديد به آب و گِلِ رحمت سرشته و عشقِ الهي سراپايش يك دلِ دردآلود آفريده، خيلي مرد بزرگ و دردمند گداختة از خود رميده به نظر آمده.»39
در مخزن الغرائب نيز چُنين ميخوانيم:
«اهلِ بنارس، چه از فرقة هندو، چـه مسلمان، خاكِ پايش را به جايِ سُرمه در چشم ميكشيدند و مردم از دور و نزديك جهتِ زيارت، شيخ ميرفتند و به آن مباهات ميكردند كه من شرفِ صحبت شيخ را دريافتهام. فيالواقع جايِ مباهات است چرا كه همين كسانند كه قابل الزّياره هستند.»40
پينوشتها:
1 . اين بيت بر صفحة آغازين نسخة عليقلي واله داغستاني از ديوان حزين كه به نظر خود او نيز رسيده و اصلاح شده، و نسخه برگردان آن به سال 1971 م. ـ با مقدّمة ممتاز حسن ـ در كراچي منتشر گرديده است، آمده. نگر: نسخه برگردان يادشده، ص1 (از متن).
2 . «در حقيقت مقام علمي وي فراتر از پايگاه شاعري اوست و چنانكه خود گفته شاعري براي وي افتخاري نبوده و اين يك كشش ذوقي و روحي بوده است كه در وي انگيزة پديدآوردن چنين اشعاري شده است.» (شاعري در هجوم منتقدان، ص91)
خود ميگويد:
«به خدايي كه از اشارت كن عالمي را نموده معماري
كه مرا شعر و شاعري عار است كاش بودم ازين هنر عاري
بارها خواستم كزين ذلّت دوش خود را دهم سبكباري
نكته، بيخواست، ميرسد به لبم چون طبيعيست نغز گفتاري… »
(ديوان حزين لاهيجي، ط. صاحبكار، ص148).
بيگمان خوانندة هوشيار كه اين مقال، آنچه را گذشت بر انكار مقام شامخ ادبي حزين حمل نخواهد فرمود. گفتهاند كه «حزين در روزگار خويش، از نظر ادبي، بلندترين پايگاه را داشته» (شاعري در هجوم منتقدان، ص105) و اين نكته را مورد همداستاني اهل نظر قلمداد كردهاند (نگر: همان، همان ص و ص106). همچنين او را «بيهيچ ترديدي آخرين شعلة پرفروغ سبك هندي يا اصفهاني» دانستهاند (همان، ص108). تعابيري بلندتر از اين نيز در حقّ حزين و شعر او گفته شده است (نگر: مجموعة مقالات كنگره بزرگداشت علامة ذوفنون محمدعلي حزين لاهيجي، ص15).
(نيزنگر: حريم سايههاي سبز، 2/286).
حزين افزون بر شاعري، در شعرشناسي و شاعر پروري نيز يد طولي داشته است (سنج: تذكرةالمعاصرين، چ ميراث مكتوب، ص 119 و 207 و 212 و 213 و 224؛ و : مجموعة مقالات كنگرة حزين لاهيجي، ص167؛ و: ساغري در ميان سنگستان، صص 228 ـ 231؛ و: شاعري در هجوم منتقدان، ص104 و 112) و گاه مرجع حلّ و فصل مشاجرات ادبي هم واقع ميگرديده (نمونه را، نگر: تاريخ و سفرنامة حزين، چ دواني، صص 180 ـ 183).همچنين بيآنكه خود خواسته باشد به يكي از پُرشورترين نهضتهاي نقد ادبي و تاريخ شعر فارسي دامن زده است (نگر: شاعري در هجوم منتقدان، صص 16ـ18 و 107 و 118 ـ 378). به عقيدة صاحب مخزن الغرائب پس از جامي چنين شاعر مستعدّ مايهوري به عرصة سخنوري نيامده و به نظر صاحب تذكرة حسيني او در شعر «ثاني ميرزا صائبا» بوده و هيچيك از شعراي آن روزگار بدو پهلو نميزدهاند (نگر: تذكرة المعاصرين، چ ميراث، مكتوب، ص63). واله داغستاني (1124 ـ 1169 يا 1170 هـ .ق.) كه در رياض الشّعراء خويش شرح احوال و آثار حزين را با روحيّهاي نه چندان مودّتآميز به قلم آورده و در گزارش سخن خردهگيران بر حزين گشاده دستي كرده است، عليرغم ناهمدليهائي كه با او دارد، بصراحت ميگويد: «… الحقّ امروز سخنداني مثل او در روي زمين وجود ندارد…» (تذكرة رياض الشّعراء، 1/632) و «شيخ در اين جزو زمان سرآمد سخنوران عالم است» (همان، 1/657). در جاي ديگر از غايت شيفتگي به شعر وي، ترك ادب شرعي كرده، دربارة ديوان حزين مينويسد: «اين كتاب … در نظر اولي الابصار به منزلة كتب سماوي … است» (ديوان حزين [نسخه برگردان]، كراچي: 1971 م.، ص1 ـ از متن ـ)!!
گذشته از شاعري، حزين در تاريخ هنر خوشنويسي ما نيز، البته نه همپاية شاعرياش، ولي به هرحال نامي خواهد داشت. دربارة خوشنويسي حزين و خطوط موجود از وي، نگر: تاريخ تذكرههاي فارسي، احمد گلچين معاني، 1/352؛ و: دانشنامة ادب فارسي … ، به سرپرستي انوشه، 4ـ بخش2 ـ 963 و 964؛ و: شاعري در هجوم منتقدان، ص113؛ و: مجموعة مقالات كنگرة حزين لاهيجي، ص15 و 379؛ و: ديوان حزين لاهيجي، چ صاحبكار، ص827 و 828.
3 . دربارة ژرفاي ديد حزين به زمينه و زمانهاي كه در آن به سر ميبرد نمونه را، نگر:
تذكرة المعاصرين، چ ميراث مكتوب، صص 13ـ15 و 24 و 31 ـ 34 و 58 ـ 60.
4 . تذكرةالمعاصرين، چ ميراث مكتوب، ص61.
5 . تفصيل قضيّه را، نگر در: شاعري در هجوم منتقدان، صص 13ـ16؛ و: حريم سايههاي سبز، 2/287 ـ 290.
6 . متأسفانه اغلب ما از پارهاي مطالعات و تحقيقات هم كه در بيرون از مرزهاي سياسي ايران دربارة حزين صورت بسته، كم اطلاعيم.
نمونه را خانم دكتر شميم اختر، مدير بخش ادبيات فارسي و تنها استاد زبان فارسي دانشگاه بنارس، ـ به گزارش آقاي دكتر محمدرضا نصيري (نامة انجمن، ش8، ص166 و 167) ـ بهطور تخصّصي دربارة حزين مطالعه و پژوهش ميكنند و تاكنون «مقالات متعدّد» دربارة حزين نوشتهاند؛ ليك بيشترينة اين مقالات و پژوهشها در حيطة وقوف و آگاهي ما نگنجيده است.
7 . لتي است از يك بيت «قوامالدّين محمد يوسف حسيني قزويني» (ف: 1150 هـ .ق.)؛ و آن بيت اينست:
«هيچكس از كلفت ايام فارغبال نيست هيچ روزي نيست كو را شام در دنبال نيست»
(تذكرةالمعاصرين، ص120)
8 . شادروان استاد علي دواني، البته بيتصريح به نام، «شيخ خليلالله طالقاني» را كه از براي اين دانش مرد نوخاستة لاهيجاني تبار تخلّص «حزين» برگزيده است، «بيذوق» خوانده! (نگر: تاريخ و سفرنامة حزين، ص9)؛ ليك حق آنست كه آن استاد، خواه ذوقمند و خواه بيذوق!، در انتخاب تخلّص خطا نكرده؛ چه، الحقّ و الانصاف، حزن و ناخشنودي و گلهمندي اگر بارزترين صفت ديدرس در آثار برجاي مانده از حزين نباشد، بيشك يكي از برجستهترين خصال هويدا در آثار اوست. توگوئي اين تخلّص مؤيّدي است بر اين كلام مشهور كه: الأسماء تنزل من السّماء!
(استطراد: از خوشمزگيهاي روزگار اين است كه آذر بيگدلي دربارة همين شيخ حزين كه عليالخصوص از اقامت در هند سخت تلخكام و شاكي است، مينويسد: «[در هند] به خوشي ميگذرانيده …»! / آتشكده، نيمة دوم، چ محدّث، ص488).
9 . نگر: شاعري در هجوم منتقدان، ص83.
10 . از همان روزگار حزين از او به «شيخ» تعبير ميشد. نمونه را، نگر: تذكرة رياض الشّعراء واله داغستاني، 1/632 و 633 و…
11 . درباره روابط حزين و نادرشاه، نگر: شاعري در هجوم منتقدان، ص77 و 79 و 85؛ و: تذكرة رياض الشّعراء واله داغستاني، 1/634؛ و: حريم سايههاي سبز، 2/295. حزين، در تاريخ خود، آغاز رسمي سلطنت نادرشاه را به سال 1148هـ . ق. كه ـ به حساب جمّل ـ با «الخير في ماوقع» برابر افتاده، ياد كرده و سپس نوشته است.
«شنيدم كه يكي از ظرفاي موزونان ايران اينچنين مصرع رسانيده بود:
بريديم از مال و از جان طمع به تاريخ الخير في ماوقع!»
(تاريخ و سفرنامة حزين، چ دواني، ص269).
طعن و تعريضي كه در همين نقل قول نسبت به سلطنت نادرشاهي وجود دارد، برهيچكس پوشيده نيست.
12 . نگر: كتابشناسي حزين لاهيجي، معصومه سالك، 64.
13 . تاريخ و سفرنامة حزين، چ دواني، ص202.
14 . دربارة زندگاني حزين ـ پس از تاريخ و سفرنامهي او كه از نفيسترين اسناد تاريخ ايران در باب روزگار حملة افغان و پريشانيهاي پس از آن است ـ ، نگر:
شاعري در هجوم منتقدان، دكتر محمّد رضا شفيعي كدكني، صص 67 ـ 117؛ و: تذكرة رياض الشّعراء واله داغستاني، 1/632 ـ 670؛ و: تذكرة المعاصرين، صص 42 ـ83؛ و: مجموعة مقالات كنگرة بزرگداشت حزين لاهيجي، صص 142 ـ 179 (ملخّص كتاب سرفراز خان ختك) و 306 ـ 375؛ آتشكدة آذر (نيمة دوم)، چ ميرهاشم محدّث، ص488؛ و: كتابشناسي حزين لاهيجي، معصومه سالك (بويژه صص 11 ـ 17 و 37 ـ 104)؛ و: دانشنامة زبان و ادب فارسي، به سرپرستي اسماعيل سعادت، صص 704 ـ 706 (مقالة «حزين لاهيجي» به قلم معصومه سالك)؛ و: دانشنامة ادب فارسي: ادب فارسي در شبه قاره، به سرپرستي حسن انوشه، 4(بخش2)/ 962ـ 964 (مقالة «حزين لاهيجي» به قلم حجّتي)؛ و: تذكره نويسي فارسي در هند و پاكستان، دكتر سيّد عليرضا نقوي، صص341 ـ 378؛ و: تاريخ تذكرههاي فارسي، احمد گلچين معاني، 1/349ـ359؛ و: معجم طبقات المتكلّمين (چ مؤسسة امام صادق ـ عليهالسلام ـ )، 4/389ـ392.
15 . نگر: تاريخ و سفرنامة حزين، چ دواني، ص189.
16. دربارة اين آثار ـ از جمله ـ نگر: كتابشناسي حزين لاهيجي، معصومه سالك.
17 . نگر: ديوان حزين، چ صاحبكار، صص 712ـ 764.
18 . نمونه را، نگر: فتحالسّبل، ص85 (: «… و مرا در سالف زمان با يكي از علماي حنفيّة بغداد در حاير حسين ـ ع ـ اتفاق مباحثه افتاده كلام به اين مقام كشيد، و من…» ).
19 . نگر: تاريخ و سفرنامة حزين، چ دواني، ص 153 و 178 و 168 و 179.
20 . چنين است در مأخذ چاپي؛ و همچنين در تاريخ حزين چاپ اصفهان (1332 هـ .ش.، ص48). حدس ميزنم «عمليّه» (در مقابل «نظريّه») صواب باشد كه ناظر است به تقسيم حكمت به نظري و عملي.
21 . تاريخ و سفرنامة حزين، چ دواني، ص192.
22 . در مأخذ چاپي: عزم به بلدة. بنابر نسخه بدل ضبط شد.
23. در مأخذ چاپي پس از «اخلاص» ويرگول نهاده شده كه نابجاست.
24 . تاريخ و سفرنامة حزين، چ دواني، ص 187 و 188.
25. شاعر در هجوم منتقدان، ص92
26. همان، همان ص، متن و هامش.
27 . تاريخ و سفرنامة حزين، ص169
28. در مأخذ چاپي: خود رأيي.
29 . چنين است در مأخذ چاپي. آيا «به راه» به جاي «باهر» نبايد باشد؟
30 . تذكرة المعاصرين، چ ميراث مكتوب، ص214.
31 . در مأخذ چاپي: «شأن».
32 . در مأخذ چاپي: «گرام».
33 . در مأخذ چاپي: «شأن».
34 . مرآة الاحوال جهاننما، 1/464ـ 466.
35 . شاعري در هجوم منتقدان، ص 92 (در گفتآورد از مقالات الشعراء)
36 . نگر: تاريخ و سفرنامة حزين، چ دواني، ص 155.
37 . نگر: مجموعة مقالات كنگرة حزين لاهيجي، ص 166 و 167.
38 . نظامي ميگويد: «… شكوه زهد من بر من نگه داشت / نه زان پشمي كه زاهد در كله داشت» (خسرو و شيرين، ط. حميديان، ص 452).
39 . تذكرةالمعاصرين، چ ميراث مكتوب، ص 55 و 56.
40 . همان، ص 56.