معنای ادعای خدایی توسط طاغوت، به صورت ظاهر و بیان صوری که "من خدا هستم" نیست . منظور حقیقت و باطن این ادعاست، که در شکل و نحوة حکومت طاغوت و رابطه ای که با جامعه دارد و نوع نگاه رعیت به او خود را نشان می دهد. گمان و تصوری در میان مردم رایج است ( در واقع این نیز سیاست طاغوت است) که مدعی الوهیت به حکم شرع مستحق مرگ می باشد، اما آنکه سیاست نموده و در عمل مردم را برده و بنده ی خود می سازد نه تنها مستحق مجازات نمی دانند بلکه مورد تکریم نیز قرار میدهند. ادعای خدایی به معنای، به بندگی کشاندن مردم و استثمار و استحمار آنهاست و در ظاهر طاغوت نیازی به سجده مردم ندارد بلکه او تنها طالب انقیاد و تبعیت و تواضع مردم است.
نویسنده : حمید رضا مرادی
تذکر ی همیشگی در نگاه ما به فرمایشات بزرگان دین:
مثنوی را مسرح مشروح ده
صورت امثال او را روح ده
تا حروفش جمله عقل و جان شوند
سوی خلدستان جان پران شوند
بشنوید ای دوستان این داستان
خود حقیقت نقد حال ماست آن
حکایت وزیر پادشاه و مکر او در تفریق ترسایان
گفت: ترسایان پناه جان كنند دین خود را از ملك پنهان كنند
با ملک گفت: ای شه اسرار جو کم ُکش ایشان را و دست از خون بشو
كم كش ایشان را كه كشتن سود نیست دین ندارد بوی، مشك و عود نیست
سِر، پنهان است اندر صد غلاف ظاهرش با توست و باطن بر خلاف
شاه گفتش: پس بگو تدبیر چیست؟ چاره ی آن مكر و آن تزویر چیست؟
تا نماند در جهان نصرانئی نی هویدا دین و، نی پنهانئی
شاه جهودان وزیری زیرک و حیله گر داشت و او گفت که کشتن ترسایان باعث می شود که آنها تقیه کنند و اعتقاد خویش را پنهان نمایند و کشتن آنها صلاح نیست و دین همچون مشک و عود، بویی ندارد که بتوان آنرا در نهاد آنها تشخیص داد و اگر چه، در ظاهر آنها را میکشی اما در نهان و دور از چشم تو آنها رشد می کنند. شاه گفت پس چاره چیست؟ تا نابود شوند و در جهان، نه در ظاهر و نه در نهان نامی از نصرانیان باقی نماند .
تلبیس اندیشیدن وزیر با نصاری و مکر او
گفت: ای شه گوش و دستم را ببر بینی ام بشكاف و لب، از حكم مر
بعد از آن، در زیر دار آور مرا تا بخواهد یك شفاعتگر مرا
بر منادیگاه كن، این كار تو بر سر راهی كه باشد چار سو
آنگهم از خود بران تا شهر دور تا در اندازم بر ایشان صد فتور
چون شوند آنقوم از من دین پذیر کار ایشان، سر بسر شوریده گیر
در میانشان فتنه و شور افکنم کاهنان، خیره شوند اندر فنم
آنچه خواهم کرد با نصرانیان آن نمیآید کنون اندر بیان
چون شمارندم امین و رازدان دام دیگر گون نهم در پیششان
واز حیل بفریبم ایشان را همه واندر ایشان افکنم، صد دمدمه
تا بدست خویش، خون خویشتن بر زمین ریزند، کوته شد سخن
پس بگویم: من پسر ِ نصرانیم ای خدای، ای راز دان، میدانی ام
شاه واقف گشت از ایمان من وز تعصب كرد قصد جان من
خواستم تا دین ز شه پنهان كنم آنچه دین اوست، ظاهر آن كنم
شاه بوئی برد از اسرار من متهم شد پیش شه گفتار من
گفت: گفت تو چو در نان سوزن است از دل من، تا دل تو روزن است
من از آن روزن بدیدم حال تو حال دیدم، کی نیوشم قال تو؟
گر نبودی جان عیسی چاره ام او جهودانه بكردی پاره ام
بهر عیسی جان سپارم، سر دهم صد هزاران منتش بر جان نهم
جان دریغم نیست از عیسی، ولیك واقفم بر علم دینش، نیك نیك
حیف میآید مرا، كان دین پاك در میان جاهلان گردد هلاك
شكر یزدان را و عیسی را، كه ما گشته ایم این دین حق را رهنما
واز جهودی، واز جهودان، رسته ایم تا به زُنّار این میان را بسته ایم
دور، دور عیسی است، ای مردمان بشنوید اسرار كیش او به جان
چون شمارندم امین و مقتدا سر نهندم، جمله جویند اهتدا
چون وزیر آن مکر را بر شه شمرد از دلش اندیشه را کلی ببرد
كرد با وی شاه، آن كاری كه گفت خلق حیران مانده زان راز نهفت
کرد رسوایش میان انجمن تا که واقف شد ز حالش مرد و زن
راند او را جانب نصرانیان كرد در دعوت شروع، او بعد از آن
چون چنین دیدند ترسایانش، زار میشدند اندر غم او اشکبار
حال عالم این چنین است، ای پسر از حسد میخیزد اینها سر بسر
وزیر به شاه گفت:گوش و دستم را ببر و بینی و لبم را مجروح کن و مرا شکنجه نما و بعد حکم مرگم را صادر نما، تا شفاعتگری مرا شفاعت کند و این عمل را در میان مردم انجام ودستور ده تا در کوچه و بازار بانگ زنند و پس از آن مرا تبعید نما. من در نصرانیان رخنه کرده و نابودشان می کنم. به ریاست دینشان می رسم و از من دین خود را خواهند آموخت و شر و فتنه در آنها خواهم انداخت. به گونه ای که کس را زبان گفتنش نیست. وقتی آنها مرا امین و اسرارگوی دین خود گمان نمودند به دامهای مختلف دچارشان کنم تا آنجا که خود، خون خویش را بریزند. به آنها میگویم که من از اصل نصرانی بودم و خدا بر من شاهد است و چون شاه به این موضوع پی برد قصد هلاک من کرد و هرچه تقیه کردم نشد و او دانست و اگر عیسی نبود که از درون بر من وحی و الهام کند، شاه مرا کشته بود. امروز حاضرم که برای دین او جان دهم و نمی گذارم که دین عیسی توسط جاهلان نابود شود. و از خدا و عیسی شاکرم که مقتدا و راهنمای دین او گشته ام و از جهودان و دین آنها رسته ام و به حق پیوسته ام. امروز زمان و دور دین عیسی است. اسرار آیین او را، از من بشنوید. و آنها مرا ستوده و به رهبری قبول و تابع من شوند. چون وزیر مکر خویش را برشاه گفت او را قانع نمود و شاه آنچه را وی خواسته بود انجام داد.همه حیرت زده شدند و او به نصرانی بودن شهره گشت و نصرانیان دل بر او سوزاندند و غمش بسیار خوردند.
مولانا می فرماید : پسرم حال عالمیان اینچنین است و از حسادت این قصه ها بپا می شود.
شهادت
تاریخ گواه آنست که حکومتها تا زمانی که به صورت قهری با پیروان ادیان و مکاتب برخورد میکنند ، نه تنها موفق نمی شوند بلکه باعث شکوفایی فکری و گسترش کمی و نشر و بسط عقاید آنها خواهند شد. در واقع شهادت باعث تحکیم و قوام مکاتب می شود. آنچه در مقابل شمشیر یارای مقاومت دارد، اراده ی آهنین و ایمان محکم و پایبندی به اعتقادات است، در صحنه جدال قدرت و ایمان، این ایمان و اعتقاد است که پابرجا و برقرارمی ماند و بدین دلیل است که گفته اند خون بر شمشیر پیروز است. به علت ضعف زور و خشونت در برابر ایمان، ستمگران تاریخ برقهر قدرت، چاشنی حیله ی سیاست را افزودند و چون درآن اثر دیدند تا آنجا پیش رفتند که زور چاشنی تزویر و تابعی از آن شد، قدرت لباس زهد پوشید و پرچم دین را خود آنگونه که می خواست برافراشت.
از آن جهت که دین می تواند عامل محرک و انگیزه حرکتهای اجتماعی و خطری برای حاکمان ستمگر باشد، علمداری دین توسط حکام زورگو و تصرف در ارزشهای مذهبی، بهترین وسیله برای توجیه قدرت و عملکرد آن و جلوگیری از طغیان و کنترل مردم خواهد بود. لذا صاحبان قدرت هر نوع نگرش و تفکری که در کنترل و در راستای سلطه و رهبری خود نبینند با آن مخالفت می نماید. سیاست و برنامه ریزی حکومتهای جبار در طول تاریخ گرچه در جزییات و مقاطع کوتاهی با هم فرق دارد اما به صورت معمول از یک قاعده کلی پیروی می کند که همانا سیاست فشار و ترس و عدم امنیت در جامعه و ایجاد اختلاف ،تفرقه ،فتنه ، تغییر و دگر گونی در اصول اعتقادی و سستی ایمان در درون پیروان مکاتب و ادیان و در نهایت نابودی آنهاست.
شکنجه و شلاق، بند و زندان، نفی بلد، زجر و عذاب و بایکوت و تبلیغات سوء و تخریب خانه و عبادتگاه و نهایت اعدام و کشتن، تنها در زمانی مؤثر می شود که مؤمنین و سالکین راه خدا دچار سستی ایمان باشند و از جان بترسند اما ایستادگی و صبر در مشقات اراده مومن را محکم و ستمگر را ضعیف می نماید.
مؤمن شهادت طلب نیست!
مومن از شهادت و مرگ نمی ترسد و از آن فرار نمی کند بلکه پذیرای آن می شود و این با شهادت طلبی فرق دارد .شهادت طلبی یک اندیشه است که در نهایت به تروریسم و حرکتهای انتحاری می انجامد و خود نتیجة نوعی جمود و تعصب و تفسیر به رأی در متون دینی است. شهادت نتیجه ظلمی است که ستمگر به جهت عدالت طلبی بر ستم کشیده تحمیل می کند و اساسا مظلوم طالب و خواستار آن نیست. مؤمن سعی می کند زنده بماند و نتیجه تلاش خود را ببیند، اما در صورتی که در راستای تلاش خود برای دفاع از ایمان و اعتقاد خویش نیاز به بذل جان باشد از ایثار آن دریغ نمی کند و این به معنای خود کشی نیست.
ادعای خدایی
معنای ادعای خدایی توسط طاغوت، به صورت ظاهر و بیان صوری که "من خدا هستم" نیست . منظور حقیقت و باطن این ادعاست، که در شکل و نحوة حکومت طاغوت و رابطه ای که با جامعه دارد و نوع نگاه رعیت به او خود را نشان می دهد. گمان و تصوری در میان مردم رایج است ( در واقع این نیز سیاست طاغوت است) که مدعی الوهیت به حکم شرع مستحق مرگ می باشد، اما آنکه سیاست نموده و در عمل مردم را برده و بنده ی خود می سازد نه تنها مستحق مجازات نمی دانند بلکه مورد تکریم نیز قرار میدهند. ادعای خدایی به معنای، به بندگی کشاندن مردم و استثمار و استحمار آنهاست و در ظاهر طاغوت نیازی به سجده مردم ندارد بلکه او تنها طالب انقیاد و تبعیت و تواضع مردم است. ادعای خدایی عموماً به صورت مستقیم نیست بلکه به شکل غیر مستقیم، طاغوت خود را وکیل و وصی خداوند و ظل الله دانسته و این اعمال قدرت به نام دین و جانشینی اولیاء و انبیاء و دفاع از شرع و حدود الهی صورت می گیرد و در ظاهر حتی طاغوت خود مدعی بندگی خداوند می شود و قصد او از بیان کلمه خداوند خود او و میل اوست.
شاخصه حکومتهای جبار
میان ظالم و طاغوت تفاوت اساسی وجود دارد ، ظالم نقض کننده قانون است و به تعبیری از نگاه قانونی، او بر خلاف مصالح و موازین مورد قبول جامعه حرکت می کند، اما طاغوت قانونگذار ، خود محور ،خود مدار و خود را میزان حق و باطل میداند . شاه جهودان طاغوت است . خود را حق میبیند و غیرخود را باطل می پندارد. امر بر او مشتبه شده که دین و آنچه او از آن فهمیده و یا آنچه خود بدان معتقد است عین حقیقت بوده و مردم نیز موظف به تبعیت از آن هستند . و این ذهنیت در عمل او را و ساختار حکومت را بر آن می دارد که با هر فکر، اعتقاد، دین، مکتب و نگرشی خارج از بافت فکری خود برخورد نموده و نفی نماید و با آن به مقابله برخیزد .طاغوت متجاوز است ، حد و مرز های طبیعی، انسانی و الهی را می شکند و حدود جدیدی براساس خواست خود وضع می کند.
كَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَى، أَن رَّآهُ اسْتَغْنَى: حقا كه انسان سركشى مىكند، همين كه خود را بىنياز پندارد. (آیات 6 و7 سوره علق) زمانی که انسان خود را بی نیاز دانست، سرکش می شود و نه تنها حقوق دیگران را لگد مال می کند بلکه حد حق و حقوق دیگران را تعیین می کند و کبر می ورزد ، وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ و چون فرشتگان را فرموديم براى آدم سجده كنيد پس بجز ابليس كه سر باز زد و كبر ورزيد و از كافران شد [همه] به سجده درافتادند (آیه۳۴سوره بقره) امر و قانون الهی و سنت و نظم خداوندی برآن تعلق گرفت که ملایک یا قوای مدبره عالم بر حضرت انسان کامل سجده کنند. شیطان در برابر نظمی که خداوند مقرر نمود قد علم کرد و از کبر و منیت خواستار نظم دیگری میشود. یعنی در برابر قانون الهی قانون و ضع نمود.
سليمان ميگفت: هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي (آیه 40 سوره نمل) و قارون گفت: أُوتيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدي (آیه 78 سوره قصص) «ربي» و «عندي» نشان از دو نوع نگرش دارد: یکی بر توحید و یکی بر شرک، یکی حق بین و یکی خود بین، یکی نورانی و یکی ظلمانی و اینجاست که منیت که صفتی از اوصاف رذیله است در شکل کمال خود از حوزه شخصی و شیطنت فردی بیرون می آید و در حوزه اجتماعی تبدیل به طاغوت می شود و همنوع را به بندگی خود مجبور می کند .شناخت و نوع نگرش مردم را تعیین میکند: ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري (آیه 38 سوره قصص)، فرعون ميگفت: غير از من خدايي براي شما نميشناسم، فًقالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى (آیه 24 سوره نازعات) من پروردگار شما بوده، قَالَ فِرْعَوْنُ مَا أُرِيكُمْ إِلَّا مَا أَرَى و َمَا أَهْدِيكُمْ إِلَّا سَبِيلَ الرَّشَاد(آیه 29 سوره غافر): فرعون گفتجز آنچه مىبينم به شما نمىنمايم و شما را جز به راه راست راهبر نيستم. رأي و فكر فقط فكر و رأي من است.
به انبياء ميگفتند: ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ (آیه 52 سوره ذاريات) يا ساحر است يا ديوانه. قرآن مي فرمايد: بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُون( آیه 53 سوره ذاريات) اينها طغيانگر هستند كه نسبت به انبياء چنين قضاوت ميكنند.
نفی اولیاء الهی و دشمنی با آنها نشانه و صفت طاغوت است. این دشمنی در شکلهای مختلف خود را نمودار می کند. یک زمان با تهمت ضالّه بودن و گمراهی، زمانی با بایکوت خبری و محاصره اقتصادی و محروم نمودن از مشاغل، گاهی با قتل و غارت و گاهی با افترا و تهمت و ارتکاب اعمال منکر گاهی با سفسطه و و جعل کلام بزرگان دین و ….
قرآن ميفرمايد: فَأَمَّا مَنْ طَغى، وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا نازعات(آیات 37 و 38 سوره نازعات) آنكه طغيان ميكند، هميشه از دنيا طرفداري ميكند. طاغوت روی به دنیا دارد، گرچه ظاهرا مردم را به آخرت می خواند. دعوت مردم به آخرت و امید به مواهب بهشتی و توجه عوام به عالم بعد از مرگ ،برای آن است که مردم فریب خورده و پیگیر حقوق و مطالبات خود از حاکمیت نباشند و محرومیت ها عامل حرکت و اعتراض آنها نشود.
قرآن ميفرمايد: قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ (آیه 71 سوره طه)، فرعون گفت شما به پيامبر ايمان آورديد قبل از اجازه من. طاغوت امر و اراده خود را برای باورهای قلبی و ایمانی مردم میزان میداند. به بیان دیگر او هیچ محدوده ای را برای خود نمی شناسد و مردم در برابر او حتی حق فکر کردن و اندیشیدن را ندارند و افراد هیچگونه حوزه خصوصی نخواهند داشت. به تعبیر دیگری طاغوت خود را محق می داند که در کلیه امور اجتماعی و شخصی افراد دخالت کند.
قرآن ميفرمايد: فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلاف( آیه 124 سوره اعراف)، فرعون گفت: هر كس به موسي ايمان آورد دست راست با پاي چپ و يا به عكس را قطع ميكنم. طاغوت جز قالبهای فکری و بینش مورد قبول خود ، هر نگرش و تفکر دیگری را دشمن خویش می داند و مورد تهدید قرار میدهد .
قرآن ميفرمايد: أَ لَيْسَ لي مُلْكُ مِصْرَ، وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْري مِنْ تَحْتي أَ فَلا تُبْصِرُون (آیه51 سوره زخرف) نمي بينيد حكومت مصر از آن من است نمي بينيد در كاخ نشسته و نهر آب از زير پايم ميرود. طاغوت خود نماست. خود را مالک همه چیز می داند و از خود شخصیتی در ذهن عوام می سازد که گویی همیشه بوده و خواهد بود .خود را قدرتمند و مقدس و کاملا بی رقیب نشان می دهد.