Search
Close this search box.

حقيقت شيعه، رسيدن به آزادگي است

Imageپس ما معتقديم هر زماني نوبت سلطنت اسمي از اسماء‌الله است. اسم به همان معنايي كه  معصوم فرمودند: «نحن‌اسماء الحسني …» شيعه حقيقي كه همان شيعه اثني‌عشري‌اند با اين اعتقاد دور ولايت را مي‌رسانند به ولايت حضرت ولي‌عصر(عج) كه در پس پرده غيبت از انظار ظاهري هستند اما به طريق نيابت خاصه و عامه خود، سايه خود را بر سر شيعيان خود مي‌گسترانند. در دوران غيبت 2 سلسله در نيابت خاصه ولايت جاري مي‌شود؛ يكي علماي مجاز در روايت كه علماي احكام‌الله هستند و ديگر علماي مجازين در  درايت كه عالمان ساحت معنويت و علوم قلبي‌اند كه عالم بالله‌اند. اجازه هر دو اين سلسله‌هاي جاري شده بايد به امام معصوم منتهي شود و از طريق اين دو سلسله‌ است كه افراد مي‌توانند به ساحت حقيقت معنويت دين راه پيدا كنند.

 

نوشته ای از دکتر محمدرضا ریخته گران- منتشر شده در روزنامه همشهری مورخه 14 اذرماه 1388

مولانا جلال‌الدين محمدبلخي به عنوان يكي از شيعيان مخلص حضرت امير صلوات‌الله عليه مي‌فرمايد

راز بگشا اي علي مرتضي/ اي پس از سوءالقضا حسن‌القضاء
اي علي كه جمله عقل و ديده‌اي / شمه‌اي واگو از آنچه ديده‌اي

سخن درباره عيدغدير به مقام ولايت برگشت دارد و مقام ولايت، حقيقت و باطن نبوت است. هر نبي‌اي ابتدا بايد ولي باشد و سرانجام نبي؛ يعني ولايت، باطن نبوت است. تعريفي كه قيصري در شرح خود   تأييد ابن‌فارض دارد مؤيد اين نكته است، قريب به اين مضمون كه «بدان كه ولايت مأخوذ از ولي است و آن به معناي قرب است. به همين جهت حبيب و دوست را ولي ناميده‌اند، زيرا دوستدار به دوست خود نزديك است و ولايت در اصطلاح قرب به حق است سبحانه و تعالي.» قيصري بعد سخن را تا به آنجا پيش مي‌برد كه ميان ولايت خاصه و عامه تفكيك مي‌كند. ولايت عامه را براي كساني مي‌داند كه ايمان آورده‌اند؛ يعني از باب ولايت وارد شهر معنوي اسلام شده‌اند و ولايت خاصه را فناي ذاتي و صفاتي و فعلي در الله مي‌داند.

با اين اوصاف بايد گفت تعبير ولي كه در مورد حضرت علي صلوات‌الله عليه‌وآله به كار رفته به اين معناست كه حضرت فاني في‌الله بودند و باقي‌ بالله. به عبارت ديگر حضرت هر چه دارد از خداست و خود فاني در خداوند است و به اسماء و صفات خداي تعالي است كه ظاهر است؛ يعني ظهور مولا از اسماء و صفات حق جل و جلاله است.

در فهم و درك اين معناي حقيقي از ولايت، معناي شيعه عرفي و شيعه كلامي نيز مستتر است اما به هيچ وجه بحث درباره مقام ولايت در مرتبه شيعه عرفي و كلامي باقي نمي‌ماند بلكه بسيار از آن حد فراتر مي‌رود و به آستانه تشيع حقيقي مي‌رسد و ما چه بخواهيم و چه نخواهيم وارد حوزه معرفتي عرفان و تصوف مي‌شويم. بنابراين اگر بخواهيم از غدير و ولايت علوي سخن بگوييم و در دل با عرفان عناد داشته باشيم، گرفتار جهل هستيم.

عقل اين سيره را تاييد نمي‌كند ؛ چرا كه مسئله طريقت و حقيقت است كه در اعتقاد به ولايت مطرح مي‌شود؛ زيرا همه عرفا قائلند به اينكه معنويت حضرت ختمي‌مرتبت و وراثت و لوي ايشان بعد از رحلت جانگدازشان به حضرت علي(ع)  رسيد و از اين لحاظ همه ايشان شيعه هستند. بنابراين بايد گفت بحث شيعه حقيقي كاملا مرتبط با ولايت معنوي  حضرت علي(ع) است.

هر كس كه معتقد باشد بعد از پيامبر خليفه معنوي يعني آن خليفه كه در خصوص او قرآن مي‌فرمايد « اني‌ جاعل في‌الارض خليفه» حضرت علي است، او شيعه حقيقي است، چرا كه گواهي داده است بر مقام ولايت  حقيقي حضرت علي(ع). اينجا قريب به مضمون بيان سيدحيدر آملي مؤيد كلام است كه هيچ عارف و اهل تصوفي نيست مگر اينكه شيعه باشد و هيچ شيعه‌اي نيست مگر اينكه عارف باشد. بنابراين ما وقتي منتظر عيد هستيم و دم از ولايت‌مداري و تبعيت از ولايت مولا مي‌زنيم در ساحت عرفان نفس مي‌كشيم. ما اگر به لازمه فعل خود التفات نداشته باشيم، نمي‌توانيم با ولايت‌پذيري خود چيزي را اثبات كنيم. حقيقت غدير، حقيقت پذيرش ولايت معنوي حضرت امير است.

باز مولانا مي‌فرمايد؛
كيست مولا آنكه آزادت كند/ بند رقيت ز پايت بر كند
چون به آزادي نبوت هادي است / مؤمنان را ز انبيا آزادي است
اي گروه مؤمنان شادي كنيد / همچو سرو و سوسن آزادي كنيد

اگر به حديث نبوي العلم علمان، علم‌الابدان و علم‌الاديان توجه كنيم، علم‌الاديان همان علم به معنويت و حقيقت دين است؛ ساحتي كه متكفل جان و روح ماست و اين براي انسان امروز يعني ساحتي كه ملازم  با آزادي و آزادگي انسان است. در علم‌الاديان ما در جست‌وجوي حقيقت دين به ولايت مي‌رسيم. با اين توصيف است كه بايد گفت نمي‌شود دم از ولايت و ارادت زد و در عين حال جهات آزادي و آزادگي را رعايت نكرد. التزام به ولايت علوي كه مأخوذ از مقام نبوت و به تبع آن حضرت حق است براي انسان امروز آزادي و آزادگي را از قيد هر طاغوت و نفاقي به ارمغان مي‌آورد.

اين دستامد البته باز خود عوارضي دارد كه مهم‌ترين آن احقاق حقوق هر ذي‌حقي است. نمي‌شود دم از آزادگي و ولايت‌مداري زد و حقوق ذي‌حقان دور و نزديك خود را ناديده گرفت. متأسفانه گاه ما التفات نداريم كه از لوازم ذاتي اعتقاد به ولايت و غدير؛ آزادي و آزادگي و حق مردمي و تاج كرامت انساني را كه خداوند اين تاج را بر سر او نهاده شناختن است. ما وقتي از شيعه مي‌خواهيم صحبت كنيم بايد به قرآن نيز توجه داشته باشيم كه اين لفظ در آن به كار رفته است. عنايت كنيد كه در آيه 83 و 84 سوره صافات خداوند مي‌فرمايد: «و ان من شيعته لابراهيم. اذجاء ربه بقلب سليم.» (و ابراهيم جزو پيروان او بود. چنين بود كه دل پاك و پيراسته به درگاه پروردگارش آورد) در اينجا ضمير متصل به شيعه به حضرت نوح بازمي‌گردد.

در آيه 15 سوره قصص نيز مي‌فرمايد: موسي وارد شهري شد و در آنجا 2مرد را در حالي كه در حال ستيزه‌اي سخت بودند يافت كه «هذا من شيعته و هذا من عدوه، فاستغاثه‌الذي من شيعته» يكي از آنها از پيروان موسي بود و ديگري از دشمنانش و آن كسي كه از شيعيان موسي بود از موسي در مقابل دشمن‌اش ياري خواست.

لفظ شيعه در اين دو آيه به معناي كساني است كه پيرو هستند؛ يعني بايد متوجه بود كه حقيقت ولايت كه قيام‌العبد بالرب است در پيش از وجود حضرت علي بلكه پيامبر(ص) نيز در ميان انبياء و اولياي پيشين جاري بوده است تا به وجود مبارك حضرت محمد(ص) وحضرت علي(ع) رسيده است و البته كه تفاوت‌ها و اختلاف درجات نيز وجود دارد. بنابراين در هر دوره‌اي شيعيان، هستند و آنان پيروان حقيقي كساني بوده‌اند كه از باب ولايت نبي زمان خود وارد شده‌اند و به او ارادت مي‌ورزند.

اين يك حقيقت جاري است تا به اسلام مي‌رسيم. بعد از پيامبر همه شيعيان حقيقي متسنن به سنت رسول‌الله هستند. ما اگر مفهوم ولايت را درست مطرح كنيم شيعه اثني عشري در مقابل سني (به معناي كساني كه متسنن به سنت پيامبرند) قرار نمي‌گيرد؛چراكه هر شيعه‌اي بنابر نص دستور علوي وظيفه دارد متسنن به سنت رسول خدا باشد بلكه شيعه اثني‌عشري در مقابل واقفي قرار مي‌گيرد؛ يعني كساني كه وقوف كرده‌اند به يكي از اوليا و به ولي لاحق نرسيده‌اند در حالي كه شيعه  اثني عشري هيچ‌گاه وقوف نكرده (نايستاده) و  با اعتقاد به چهارده معصوم و پس از آن از طريق نايبان معصوم اين اعتقاد به ولايت را براي خود در عمل و نظر حفظ كرده است.

پس به هر دوري ولي‌اي قائم است / آزمايش تا قيامت دائم است
متاسفانه در تاريخ اسلام از همان زمان بعد از پيامبر تا امروز گروهي بوده‌اند كه اين ولايت‌پذيري را از ولي سابق به ولي لاحق نتوانسته‌اند بفهمند و بپذيرند؛ تا آنجا كه برخي از ولايت پيامبر به ولايت حضرت علي نپيوستند و همين‌طور در تاريخ زندگي ديگر ائمه نيز گاه اين مشهود است كه افراد در شه‌شناسي و ولي‌شناسي ناتوان بوده‌اند و بر ارادت بر ولي سابق باقي ماندند و به ولي لاحق نپيوستند.

البته ذكر اين نكته لازم است كه اگرچه همه ائمه ارادت بسيار به ساحت حضرت علي(ع) دارند تا جايي كه وقتي امام صادق(ع) مورد خطاب اميرالمؤمنين قرار مي‌گيرند مي‌گويند به ما نگوييد اميرالمؤمنين، تنها علي(ع) اميرمؤمنان بود. اما بايد گفت آموزه‌هاي شيعي به ما نشان مي‌دهد كه همه چهارده معصوم در مرتبه محمديت و علويت و مهدويت هستند.

پس ما معتقديم هر زماني نوبت سلطنت اسمي از اسماء‌الله است. اسم به همان معنايي كه  معصوم فرمودند: «نحن‌اسماء الحسني …» شيعه حقيقي كه همان شيعه اثني‌عشري‌اند با اين اعتقاد دور ولايت را مي‌رسانند به ولايت حضرت ولي‌عصر(عج) كه در پس پرده غيبت از انظار ظاهري هستند اما به طريق نيابت خاصه و عامه خود، سايه خود را بر سر شيعيان خود مي‌گسترانند.

در دوران غيبت 2 سلسله در نيابت خاصه ولايت جاري مي‌شود؛ يكي علماي مجاز در روايت كه علماي احكام‌الله هستند و ديگر علماي مجازين در  درايت كه عالمان ساحت معنويت و علوم قلبي‌اند كه عالم بالله‌اند. اجازه هر دو اين سلسله‌هاي جاري شده بايد به امام معصوم منتهي شود و از طريق اين دو سلسله‌ است كه افراد مي‌توانند به ساحت حقيقت معنويت دين راه پيدا كنند.

و در پايان باز به مولانا تمسك بايد كرد كه؛

تا صورت پيوند جهان بود علي بود / تا نقش زمين بود و زمان بود علي بود