بحث استمرار معنويت در ايران از دورهی پيش از اسلام به دورهی اسلامي، بحثي نيست كه به آساني بتوان از كنار آن عبور كرد و سخن سهروردي را در اين باره ناچيز شمرد. يكي از موانع بر سر راه اين بحث، آن است كه اگر بر آن باشيم كه مأخذ اصلي عرفان اسلامي ، مدارك اسلامي است، آنگاه چگونه ميتوان از انتقال ميراث مغاني يا نوافلاطوني به دورهی اسلامي سخن گفت؟ پاسخ اين است كه عرفان اسلامي ، در عين حال كه از وجود پيشوايان اسلامي و از منابع اسلامي نشأت گرفته است ، به سبب جامعيت وحي اسلامي ، و رگههاي حقيقت موجود در وحيهاي گذشته، بدون هيچگونه تعصبي در معنويت اسلامي جذب شده و محفوظ مانده است.[3]
اصول سه گانهی حكمت مغاني[4]
در اينجا اجازه ميخواهم تا دربارهی اصول سهگانهی حكمت مغاني كه در سرچشمهی اصلي معنويت ايران باستان، يعني در كلام زردشت ارائه شده و بعد بنا به نظر سهروردي، دست به دست گشته تا به دورهی اسلامي رسيده است، قدري سخن بگويم. ممكن است به نظر برسد اين حكمت از ما بسيار دور و متعلق به گذشتههاي فراموش شده است، اما بر اساس نظريهی «استمرار معنويت» كه سهروردي طرح كرده است، آن معنويت، حتي امروز نيز در دسترس ما تواند بود.
1- اصل وحدةالشهود يا وحدت شاهد و مشهود
يكي از اصول سهگانهاي كه زردشت طرح كرده است، نظريهی «مزدا»ست، يعني آن اسم خداوند كه برخلاف اسلام اهورا به طريقت تعلق دارد و نه شريعت. زبانشناسان دربارهی اسم مزدا ، مباحث مفيدي آوردهاند. بر اساس آخرين نظرياتي كه ارائه شده است ، مزدا به معني شاهد و ناظر است. وقتي به سخنان زردشت مراجعه ميكنيم تا ببينيم مقصود از مزدا چيست، ميبينيم كه آن همان «من حقيقي انسان» است كه صوفيان، آن را شاهد ازل يا شاهد قديم خواندهاند. آشنايان با نظريهی اوپانيشادها در هند ميدانند كه مقصود از «من الهي» چيست. نظير نظريهی هندويي آتمن را در ايران باستان در كلام زردشت ميتوان پيدا كرد.
شعار تصوف حلاج كه «انا الحق» است و نيز شطح بايزيد بسطامي كه «سبحاني» است، اشاره به همين حقيقت است. يعني من حقيقي انسان ، همان من الهي. صوفي، پردهی پندار را كه همان من كاذب بشري باشد، ميدرد و به حقيقت من انساني كه در همان من الهي باشد ميرسد. معناي حديث شريف «من عرف نفسه فقد عرف ربه»[5] بر اساس تفسير وحدةالشهودي همين خواهد بود. اين حديث را ميتوان به صورت ديگري نيز تفسير كرد، چنانكه در مكتب ابنعربي كه از وجود و عدم سخن ميگويند ميبينيم؛ مثلا گفتهاند:«من عرف نفسه بالعدم عرف ربّه باوجود»
بطور كلي دو مسلك در تصوف هست: مسلك وجوديان و مسلك شهوديان. مسلك شهوديان در ايران بر اساس آنچه كه سهروردي بيان كرده است، به عهد باستاني ايران برميگردد، از آنجا نشأت ميگيرد و همينطور ادامه پيدا ميكند تا به عرفاي بزرگي كه شطحيات آنها را شنيدهايم، ميرسد. اين گروه از عرفا از وحدت شاهد و مشهود سخن ميگويند كه عينالقضاة همداني در تمهيد دهم از كتاب تمهيدات، آن را به خوبي شرح داده است.
براي درك موضوع وحدةالشهود ، آثار فلسفي سهروردي، راهگشاي خوبي است. او بيان كرده است كه خود آگاهي غير از جسم و غير از صور ادراكي است و در ژرفاي خودآگاهي انساني، حقّ مطلق را ميتوان يافت.
2- اصل ملازمهی ديالكتيكي دو گوهر احمد(ص) و ابليس
مطلب دومي كه در كلام زردشت آمده و از رئوس مطالب حكمت مغاني است، بحث مربوط به نور و ظلمت است، نه تنها به اين معنا كه نور و ظلمتي هستند و با هم در ستيزند، بلكه همچنين به اين معنا كه نور و ظلمت، توأمان و يا به تعبير عينالقضاة، لازم و ملزوم يكديگر و قرين يكديگرند. زردشت با مصطلحات خاصّ اوستائي سپنته مينيو و انگره مينيو از نور و ظلمت سخن گفته است. وي معتقد است اين دو معنا در عالم، يكي اصل هدايت و ديگري اصل ضلالت است. اين دو از دو شأن الهي، يعني لطف و قهر اشتقاق مييابند. همانطور كه لطف و قهر، لازم و ملزوم و قرين يكديگرند، مظاهر آنها نيز لازم و ملزوم و قرين يكديگرند.
از اينجا اساس بحث خاصّي كه بين عرفاي ايران مطرح شده و در وهلهی نخست، عجيب و خارقالعاده به نظر ميرسد، يعني بحث ستايش ابليس به دست خواهد آمد. ستايش ابليس از آنجاست كه نميتوان او را از قرين او منفك نمود. اين بحث در طواسين حلاج طرح شده ودر آثار عينالقضاة همداني، شرح و بسط كامل يافته است.
به عبارت ديگر، در بين عرفاي ايراني، نوعي ديالكتيك ارائه شده كه اصل آن را از سخن زردشت (بند نهم از يسن 45[احتمالاً بند دوم منظور بوده]) ميتوان استنباط كرد. بنابراين، طرحي كه در عرفان پيش از اسلام در كلام زردشت به آن برميخوريم، اين است كه خداوند لطيف است و قهار، و از اين دو صفت، دو مظهر بزرگ متجلّي ميشوند.
عرفاي ايران، اين دو معنا را بدون نگاه داشتن الفاظ اوستائي و پهلوي، تحت عنوان احمد(ص) و ابليس عنوان كردهاند؛ دو معنا كه لازم و ملزوم و در عين حال متّضاد يكديگرند و جهت حركتشان يكي نيست، چه يكي مبدأ هدايت و ديگري مبدأ ضلالت است.
3- اصل مقامات هفتگانهی سلوك
مطلب سوم دربارهی فرشتگان مقرب در نزد زردشت است كه عدد آنها به هفت ميرسد و به نام امشاسپندان شناخته ميشوند. اين فرشتگان را در آفاق، مظاهري است، مثلا يكي از آنان امرداد است كه در گياهان متجلي است و ديگري خرداد است كه در آبها متجلي است. غير از تجلي آفاقي آنها در نفس نيز متجلي ميشوند. انسان ممكن است به صفات بزرگي كه آن فرشتگان، مظهر آنها هستند، متصف شود، مثلا به وصف خرداد يا امرداد.
از اينجا اساس بحث هفت وادي سلوك بدست ميآيد، امشاسپندان هفتگانهی زردشتي ، اساس تعليمي هستند كه در عرفان ايران، تحت عنوان هفت وادي سلوك آمده است. هفت وادي سلوك كه آن را از طريق منطقالطير عطّار ميشناسيم، بيان شاعرانهی نظريهاي است كه از بعضي رسائل عميقتر، بايد حقيقت آن را به دست آورد، به عنوان مثال، از رسالهاي به نام بحرالحقيقة كه به احمد غزالي منسوب است. نويسندهی اين رساله، لبّ مطلب باستاني متعلق به امشاسپندان را كه مقامات عروجاند، با ترتيبي عكس ترتيب عطار طرح كرده است، چه عطار، طريقهی مبتديان را بيان كرده است و رساله بحرالحقيقة طريقهی منتهيان را.
—- پي نوشت ها —————————–
1- خميره به اصطلاح سهروردي ، همان تراديسيون يا سنت معنوي است.
2- ذكر اينكه ابوسعيد ، امانت بزرگي را از خرقاني دريافت كرد ، در رسالهی بستان القلوب سهروردي آمده است. اين رساله قطعاً از سهروردي است. قرائن سبكي و نيز محتويات رساله ، گواه اين حقيقت است.
3- اين مطلب بر اساس نظرگاه «حكمت خالده» (Philosophia Perennis) عنوان ميشود كه در قرن بيستم به بهترين وجهي، توسط گنون (R. Guenon) و شوان (F. Schuon) عنوان شده است.
4- شواهد اوستائي را نگارنده در كتاب بررسي لطائف عرفاني در نصوص عتيق اوستائي ، نشر هرمس ، 1379 آورده است.
5- غرر الحكم و درر الكلم، فصل 78، حديث 301.