به رغم تلاشي كه تاكنون محققان احوال و انديشه هاي شمس تبريزي در شناخت جزئيات زندگي اين شخصيت معماگونه و رمزآلود مبذول داشتهاند، باز بسي پرسشها و مبهمات دربارة او باقي مانده است و تحقيقات جانانهاي را طلب ميكند تا دستكم به خوبي دانسته شود كه اين شمس كه تنها يك چند در آسمان معرفت درخشيدن گرفت، چگونه درّ نادري چون مولانا را بسفت . ترديدي نيست كه ما هر چه بيشتر از احوالات شمس بدانيم، از مولانا هم بيشتر خواهيم دانست. علاقه و حساسيتي هم كه مولويشناسان گاه تا حد وسواس، نسبت به زندگي شمس روا داشتهاند، از همين رو بوده است. بسي دريغ كه اين مرد، اهل قيل و قال اهل مدرسه نبوده و با كتابت و رسالهنويسي اُنسي نداشته است تا همانها دستماية اهل تحقيق گردد و مجال بيشتري براي اظهارنظر دربارة او فراهم آورد. با اين همه دوستداران شمس هرجا ببينند سخني از او نقل و يا چيزي به او منسوب شده است بيدرنگ به آن اميدوارانه مينگرند و بحث دربارة آن را روا مي دارند .
در خاتمة رسالة «حسن و عشق» از تأليفات اديب و شاعر ديار هند، نعمتخان عالي، رسالهاي با نام «مرغوب القلوب» ضميمه گرديده كه به «شمس تبريز» منسوب شده و به سال 1890 ميلادي در «مطبع منشي نولكشور»1 چاپ سنگي گرديده است. از محققان و مصححان آثار و احوال مولانا جلالالدين محمد بلخي و شمسالدين محمد تبريزي، كساني كه اين رساله را ديدهاند چنين اذعان كردهاند كه از آن شمس تبريزي نيست. استاد محمدعلي موحد در مقدمة «مقالات شمس» از دو رسالة منسوب به او ياد كرده (موجود دركتابخانههاي استامبول) كه يكي پندنامه است و ديگري همين رسالة« مرغوبالقلوب» و چنين بيان ميكند كه «هيچ يك از اين دو رساله ابداً و اصلاً ارتباطي با شمس تبريز ندارد» . استاد موحد سستي معني و الفاظ اين رساله را دليل رد اين انتساب برشمرده اند .2 مرحوم بديعالزمان فروزانفر هم در كتاب «زندگاني جلالالدين محمد بلخي» در رد انتساب رسالة مزبور به شمس دو دليل ذكر كرده است : يكي آنكه شمس تبريزي اهل نوشتن كتاب و رساله نبوده و دوم اينكه كتابت اين رساله سالها (112سال) پس از مرگ شمس بوده است و لذا نميتوانسته از آن او باشد.3
بنابر آنچه استاد احمد منزوي در فهرست منظومهها فارسي آورده ، از اين رساله نسخههاي بسياري در موزة بريتانيا، لنينگراد ، قاهره، بنگال، پاكستان و پاريس موجود است. منزوي در همانجا نوشته است كه اين رساله در شبهقاره به نام شمس تبريز چاپ گرديده كه صحيح نيست و به همان اختلاف در تاريخ کتابت رساله و مرگ شمس اشاره کرده است .4
حقيقت اين است كه رسالة مذکور، همان طور كه گفتهاند از پير و مراد مولانا، شمسالدين تبريزي، نيست و علاوه بر دلائل فوق مي توان به دو مورد ديگر نيز اشاره کرد. نخست آنکه نگارندگان اين مقدمه با اين پيش فرض که اگر اين رساله از آن شمس باشد لاجرم در محتوا و لفظ ميبايست با مقالات او مشترکاتي داشته باشد ، با رجوع به مقالات و مقايسة آن با اين رساله دريافتند كه كمتر شباهتي ميان اين دو اثر وجود ندارد. به عنوان مثال از مجموع 150 بيتي كه در رساله آمده حتي يك بيت در مقالات شمس ذكر نشده است و از آيات و احاديث هم (در نظر داشته باشيم که در نسخة پاريس هيچ آيه و حديثي نيامده و تنها شامل ابيات است ) جز چند مورد مشهور که اغلب در آثار عرفاني مذکور است، چيزي يافت نشد.
دليل ديگري كه ميتوان بر عدم صحت انتساب اين رساله به شمس ذكر كرد اين است كه از مجموع نسخ باقي مانده از اين رساله (حدود 24 نسخه) 18 نسخه آن مربوط به پاكستان و بنگال است. درحالي كه عليالقاعده ميبايست بيشتر اين نسخهها در ايران يا تركيه باشندکه مولد و مسقط الرأس او بوده اند. جالب اينجاست كه از اين رساله، تا آنجا که ما جستجو کرده ايم، حتي يک نسخه درکتابخانه هاي ايران موجود نيست و تنها فيلم نسخة پاريس در دانشگاه تهران به شمارة 536 نگهداري ميشود . 5 امّا در تركيه، چنان كه استاد موحد ذكر كرده، نسخههايي موجود است.
با عنايت تام به اين دلائل، اين رساله به احتمال بسيار از عارف و سالكي از شبه قاره به نام «شمس الدين تبريزي» است كه در قرن هفتم ميزيسته و آرامگاه او اينك در شهر «مولتان» كه مشهور به شهر صوفيان است، واقع شده است. «مولتان» شهريست در380 كيلومتري جنوب لاهور يا همان پنجاب جنوبي . قبر اين شمس مولتاني که ظاهرِا اسماعيلي مذهب است و با شمس الدين زکرياء معاصر بوده، در آن شهر زيارتگاه بسياري از مشتاقان و دوستداران عرفان است .6 مردم آن ديار از او با نام «شاه شَمِس» ياد ميكنند و داستانهايي شگفت از كرامات او شهرة عام گشته است . آنچه مورد توجه است اين است که آرامگاه بهاء الدين زکرياء هم در کنار همين شمس الدين تبريزي درکنار تپه اي در مولتان واقع شده است. دربرخي منابع مذکور است که بهاء الدين زکرياء و عارفي ديگر به نام جلال الدين تبريزي که هر دو از شاگردان و مريدان شيخ سهروردي بوده اند، از پايه گذاران سلسلة سهرورديه درهند هستند . اين دو به رغم اختلافاتي که در آداب سلوک وطريقت داشته اند، مدتها ملازم يکديگر بوده اند . شيخ جلال الدين تبريزي بعدها به «دوه تاله » نزديک«پندوه» در بنگال شمالي، رفت و در آنجا تکيه اي بزرگ بنا نهاد . به مرور زمان اين شهر را «تبريز آباد» خواندند7 که ممکن است منشأ نامگذاري کساني به «تبريزي » بوده است . با اين توضيحات محتمل است که شمس الدين تبريزي مولتاني همان جلال الدين تبريزي باشدکه البته اين موضوع سزاوار تحقيق بيشتر است . در ذيل مدخل «مولتان» دکتر اندرو آورده است که شمس الدين تبريزي در واقع شمس الدين سبزواري بوده که به اشتباه او را تبريزي گفته اند.8 اما با جستجو در کتبي چون : الذريعه، تذکره آتشکدة آذر، تذکره هفت اقليم، تذکره شعراي پنجاب، تذکره شعراي کشمير، مطلبي دربارة شخصي به نام شمس الدين سبزواري پيدا نشد .
در نظر داشته باشيم كه ممکن است تاريخ ذکر شده در يکي از ابيات پاياني رساله، افزودة کاتبي در قرن هشتم بوده است. در نسخة پاريس ابياتي كه به نام شمس تبريزي و تاريخ کتابت رساله، اشاره مي كند، نيامده است. بعلاوه در نسخة پاريس تنها ابيات ذكر شدهاند و به نظر ميرسد كه اصل رساله شامل همين ابيات بوده و بعدها كسي يا كساني آيات و احاديثي را چاشني آن زدهاند. با اين توضيحات محتمل است برخي با عدم توجه به اين شمس مولتاني گمان کرده اند که يا جعل و يا اشتباه در انتساب رسالة مورد بحث به شمس تبريزي مشهور رخ داده، در حالي که چنين نبوده است. با اين همه چون تصحيح اين رساله و نوشتن اين مقدمه در فرصتي کوتاه صورت پذيرفته است، ممکن است خطا و لغزشي در آن رفته باشد که اميد است با ياري صاحب نظران و دوستداران حکمت و معرفت مرتفع گردد .
مبناي تصحيح اين رساله همان چاپ منشي نولكشور بوده است. متأسفانه اختلال درمعني و وزن عروضي اين اشعار که بر وزن منظومة خسرو و شيرين ( هزج مسدس محذوف، مفاعيل مفاعيل فعولن ) سروده شده است، با داشتن نسخة پاريس و چاپ سنگي، سامان نيافت. در ختام اين مقدمه، سه ارجمند را مي بايست سپاس گوييم . نخست استاد فرزانه دکتر سيروس شميسا و ديگري آقاي دکتر محمد قمر مهدي که هر يک به نوبة خود راهنمايي فرمودند. آقاي دکتر فابريتزيو اسپتزياله برخي منابع را پيشنهاد دادند که از ايشان بسيار سپاسگزاريم.
پي نوشتها :
1.دربارة منشي نولکشور نک : خدمات علمي نولکشور، خان محمد عامر (پاياننامه ـ دانشگاه تهران) با راهنمايي ابوالقاسم رادفر .
2. محمدعلي موحد، مقالات شمس تبريزي، انتشارات دانشگاه صنعتي، 1356.
3. زندگاني جلالالدين محمد بلخي، بديعالزمان فروزانفر، انتشارات زوار، چاپ هفتم، ص91.
4. احمد منزوي، فهرست مخطوطات فارسي، ج 4.
5. همان .
6. Annemarie Schimmel، Encyclopaedia of Islam، 1997، IX ، p.298.
7. تاريخ تصوف در هند ، سيد اطهر عباس رضوي ، ترجمة منصور معتمدي، مرکز نشر دانشگاهي ، 1380 ج 1 ،244.
8.P.A.Andrews، The Encyclopaedia of Islam ، 1993، VII..550.
* * *
بسم الله الرحمن الرحيم
مرغوب القلوب شمس تبريز
الحمدلله رب العالمين والعاقبة للمتقين والصلوة والسلام علي حبيبه و رسوله سيّدنا و مولانا محمّد وآله و اصحابه و سلّم عليهم اجمعين.
بدان كه اين كتاب مرغوب القلوب از گفتار شيخ المشايخ، قطبالأقطاب المحققين ، امامالسالكين، برهانطريقت، شهسوار ميدان حقيقت، شمسالدنيا والدين شمس تبريز قدّسالله سرهالعزيز [است] براي هدايت كردن مريدان [تا] به خداي تعالي برسند. اول توحيد تبارك و تعالي، جلجلاله و عمّ نواله بيان كند.
بيت:
بگويم حمد ربالعالمين را
عطا كو كرد بر ما عقل و دين را
حديث:
قالالنبي صلّي الله عليه و سلّم: «كل امر ذي بال لم يبدأ فيه بالحمد فهو أقطع»
بيت:
درود مصطفي بعد از ثنايش
فرستم با دل از جان صفايش
[حديث:]
قال عليهالسلام: «من صلّي عليّ مرة، صلّي الله عليه سبعين مرة»
بيت:
مقام چند از سالك بگويم
در آن گفتن ز حق توفيق جويم
[حديث:]
قوله تعالي: «و ما توفيقي الّا بالله»)هود ، 88) . خيرالكلام ما قلّ و دلّ .
بيت:
سلوك مختصر موزون جامع
بنظم آن را بگويم باش سامع
[حديث:]
قالالنبي عليهالسلام: «كن عالماً أو متعلماً أو مستمعاً ولاتكن رابعاً»
بيت:
شريعت را مقدم دار اكنون
طريقت را شريعت نيست بيرون
[حديث:]
قال عليهالسلام: «الشريعة كالسفينة والطريقة كالبحر والحقيقة كالدر فمن أراد الدّر ركب فيالسفينة ثم شرع فيالبحر ثم يصل اليالدّر يعني إليالله و من ترك هذه الطريقة لم يصل إليالدّر يعني إليالله»
بيت:
كسي كو در شريعت راسخ آيد
حقيقت را بروي خود گشايد
ز راه تربيت پيران بشارت
بكرده چار منزل با عبادت
قوله تعالي: «و مايعلم تأويله الاّ الله والراسخون فيالعلم»(آل عمران ، 3 )
حديث قدسي: «الشريعة اقوالي والطريقة افعالي والحقيقة احوالي و المعرفة عرفاني»
قال عليهالسلام: «الناس علي ثلاثة اقسام، قسم يشبهون البهائم، قسم يشبهون الملائكة، قسم يشبهونالانبياء. [امّا] قسم يشبهون البهائم[فهمتّهم] الشرب و النوم والمباشرة، امّا قسم يشبهون الملائكة فهمّتهمالتسبيح والتهليل والصوم والطواف والخيرات، امّا قسم يشبهون الانبياء فهمّتهم المحبة والشوق والعشق والمعرفة لله تعالي جلجلاله».
نظم:
يكي منزل كه آن ناسوت نام است
در آن اوصاف حيواني تمام است
از آن منزل اگر خود بگذرد كس
رسد در منزل دوم ملك بس
در آن عالم چو او معروف گردد
ملائك آسمان مكشوف گردد
چو بر گيرد قدم را او ز ملكوت
رسد در منزل سوم بجبروت
يعني صفات الأفعال.
بيت:
مقام روح بر من حيرت آمد
نشان از وي بگفتن غيرت آمد
حديث:
قال عليهالسلام: «أنا غيور والله اغير مني»
قوله تعالي: «قل الرّوح من امر ربّي»( الاسرا ، 85 )
بيت:
در آن منزل بود كشف و كرامات
ولي بايد گذشتن زان مقامات
قال عليهالسلام: «من أحب شيئاً اكثر ذكره»
قال عليهالسلام: «الدنيا لكم والعقبي لكم والمولي لكم»
بيت:
اگر دنيا و عقبي پيش آيد
نظر كردن بر آن هرگز نشايد
قال عليهالسلام: «من أراد الدنيا فله الدنيا و من اراد العقبي فله العقبي و من أرادالمولي فله المولي. طالبالدنيا مخنّث و طالبالعقبي مؤنث و طالبالمولي مذكر»
بيت:
به نور ذكر بايد در گذشتن
به آب توبه بايد دل بشستن
قال عليهالسلام: «قلبالمؤمن حاضر من الذکر الخفي فهو حي »
بيت:
چو گردد جان و دل از غير حق پاك
رسد در عالم لاهوت بيباك
قوله تعالي: «و هو معكم أينما كنتم»( الحديد ، 4 )
بيت:
در آن منزل چهارم جستوجويي
نباشد با خدا جز گفتگويي
قوله تعالي: «فاذكروني أذكركم واشكروا لي ولاتكفرونِ»( البقره ، 152 )
بيت:
مقام قرب منزل بي نشان است
بجز كون و مكان ديگر جهان است
قال عليهالسلام: «من كان لله كان الله له»
حديث قدسي: «الانسان سرّي و أنا سرّه»
بيت:
به عون حق رسد آنجا چو سالك
شود او بر همه اشياء مالك
فصل اول در بيان توبه
گويد:
بيت
بريزم اشكها چون درّ مكنون
كنم توبه ز سر آغاز اكنون
قال عليهالسلام: «يا ربّ أيّ بكاء افضل عندك فقال بكاء الضاحكين» . «كثرة الضحك تميت القلب»
بيت:
به هر دم توبه بايد كرد عادت
نخستين توبه بايد پس عبادت
قالالله تعالي «يا أيهاالذين آمنوا اذكروا الله ذكراً كثيراً و سبّحوه بكرة و أصيلاً»( الأحزاب ، 41 )
بيت:
كه بيتوبه عبادت چون سراب است
رود نشسته چو بيند كوزه آب است
قال عليهالسلام: «من تزهّد بغير علم فهو کافر »
بيت:
به هر كس فرض آمد توبه كردن
به هر دم توبه كن تا وقت مردن
قوله تعالي: «واذكر ربّك إذا نسيت»( الکهف ، 24 )
قال عليهالسلام: «التائب منالذنب كمن لاذنب له»
بيت:
به كافر فرض آمد تا ز كفران
برون آيد به توبه سوي ايمان
به عاصي فرض آمد تا ز عصيان
كند توبه هميشه چون مطيعان
قوله تعالي: «يا أيتها النفس المطمئنة إرجعي إلي ربك راضية مرضية فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي»( الفجر ، 27 )
قوله تعالي: «يا أيّها الذين آمنوا توبوا إلي الله توبة نصوحاً»( التحريم ، 8 )
بيت:
به خاصان توبه كردن از مقامات
به هر دم فرض باشد از كرامات
حديث قدسي: «من اراد العبادة بعد الوصول فقد اشرك بالله و من قال لااله الاّالله محمّد رسولالله بعد الصلوة الفريضة فقد كفربالله. صاحب الورد ملعون و تاركالورد ملعون»
بيت:
زدون حق ببايد توبه كردن
بحق بايد درين ره جان سپردن
قوله تعالي: «واعبد ربك حتي يأتيك اليقين»
( الحجر، 99 )
قال عليهالسلام: «كل ما شغلك عن الله فهو صنمك وطاغوتك»
فصل دوم در صفات وجود
گويد
ابيات:
چنان گفتم بيالايي دقيقت
شريعت هم طريقت هم حقيقت
وجود آدمي هر سه مجموع
بكرده حق تعالي جمله مصنوع
يكي نفس و يكي روح و يكي دل
ولي در حرف هر يك هست مشكل
حديث قدسي: «جعلت في النفس طريق الراغبين وجعلت فيالقلب طريق الزاهدين و جعلت فيالروح طريق العارفين»
بيت:
شريعت راه تن آمد به طاعت
طريقت راه دل شد با قناعت
قوله تعالي: «نهي النفس عنالهوي فإنّ الجنة هي المأوي»( النازعات ، 40 )
بيت:
حقيقت راه دادن سر نهان است
درونش را ز دل بيرون جهان است
حديث نبوي: «القناعة كنز لايفني أبدا»
بيت:
اگر طالب بود صادق درين راه
ز جان و دل نخيزد از سر جاه
قال عليهالسلام: «الصدق ينجي والكذب يهلك»
بيت:
اگر بوي ز تن خواري كه يابي
ز هستي پا برون نه در خرابي
قالالنبي صلّيالله عليه و سلّم: «التوحيد إسقاط الآفات، السلامة فيالوحدة والآفات بين الإثنين»
قال عليهالسلام: «كن فيالدنيا كأنك غريب أوكعابري سبيل و عد نفسك من أصحاب القبور»
بيت:
قلم را بر وجود خويش بر زن
حصار نفس را از بيخ بركن
به تقوي شهر دل آباد گردان
به همت جان و دل را شاد گردان
قوله تعالي: «فإن خيرالزاد التقوي»( البقره، 197 ) ، « انّ اكرمكم عندالله اتقاكم»( الحجرات ،13 )
قال عليهالسلام: «قيمة المرء علي همته. الطير [يطير] بجناحيه والمرء يطير بهمته.»
دو دل را نيست ره اينجا يكي شو
دوئي بگذار آنجا وانگهي رو
قوله تعالي «ما جعلالله لرجل من قلبين في جوفه»(الأحزاب ، 4 )
حديث: «الايمان إقرار باللسان و تصديق بالقلب»
بيت:
بده مر نفس خود را گوشمالي
كه دشمن ره نيايد هيچ حالي
قوله تعالي: «إنّ الشيطان للانسان عدوٌ مبين»( يوسف ، 5 ) أعدي عدوّك نفسك التي بين جنبيك .
بيت:
صفات نفس شهوتها براران
صفات دل همه طاعت بگردان
حديث: «ترك الدنيا رأس كل عباده وحبّ الدنيا رأس كل خطيئة»
بيت:
صفات نفس را بگذار اكنون
صفات دل بجو كان هست ميمون
حديث: «قلوب المؤمنين عرش الله تعالي»
ابيات:
صفات جمله حسن ذوق است
گهي در ناز گه در عين شوق است
چو دل هريك صفات روح گيرد
شود مقبول در دلها پذيرد
قوله تعالي: « و في الأرض آيات للمؤمنين وفي أنفسكم أفلا تبصرون»(الذاريات ، 21 )
بيت:
طلب كن در صفات ذات رحمان
بيابي هريكي را قدر امكان
قوله تعالي: «ويسئلونك عنالروح قلالروح من أمر ربّي»(الإسراء ، 85 )
فصل سوم در بيان وضو
گويد
بيت:
چو اين گوهر محمد مصطفي سفت
وضو را گو صلاح مؤمنين گفت
ببايد بود دائم با طهارت
به ظاهر هم به باطن با بصارت
حديث: «الوضوء مفتاح الصلوة والصلوة مفتاح الجنة»
بيت:
بود ظاهر طهارت از نجاست
طهارت باطن آمد از خباثت
حديث: «لاصلوة إلاّ بالطهارة» و«لاصلوة إلاّ بحضور القلب»
بيت:
چون وقت آيد نماز وقت بگذار
فرائض با جماعت هوش ميدار
قال عليهالسلام:«من صلي خمس صلوات بالجماعة أعطاه الله تعالي أجر ألف شهيد الذين قتلوا فيسبيلالله عابدين مقبلين غيرمدبرين»
بيت:
ز وقتي تا به وقتي منتظر باش
بذكري أي بفكري مختصر باش
قال عليهالسلام: «المنتظر للصلوة كأنه فيالصلوة» «افضلالذكر لاالهالاّالله محمد رسولالله»
بيت:
سخن با كس مگو الاّ ضرورت
خلل تا در نيفتد در حضورت
قول تعالي: «صم بكم عمي فهم لايرجعون»(البقره ، 18 )
ابيات:
به هر جاي يكه باشي ذكر ميگو
به هر جايي خدا را شكر ميگو
به هر جايي كه باشي با خدا باش
ز خود بيگانه با حق آشنا باش
قوله تعالي: «و هومعكم أينما كنتم»( الحديد ، 4 )
بيت:
مده مردود حق را جاي در دل
درونت تا نيابد ره عزازل
حديث: قال عليهالسلام: «كل ما شغلك عنالله فهو صنمك و طاغوتك»
بيت:
حواس خمس را چون دزد در بند
چو بستي دزد ايمن باش ميخند
قوله تعالي: « صمٌ بكمٌ عميٌ فهم لايرجعون»(البقره ، 18 )
بيت:
پس آنگه دار طاعت را سلامت
ببر در حضرت حق با كرامت
اگر خواهي كه با تو حق تعالي
سخن گويد به قدرت بيمثالا
بخوان قرآن كلامالله بشنو
قديم است اين ز حق منزل نه از تو
قال عليهالسلام: «لكل شيء قلبٌ و قلبُ القرآن يس»
بيت:
ندامت را امام خويش گردان
هميشه اقتدا كن با دل و جان
قوله تعالي: «فاقرؤوا ما تيسّر من القرآن»(المزمل ، 20 )
بيت:
اگر خواهي سخن با حق بگويي
نمازي با حضور دل بجوئي
قال عليهالسلام: «الصلوة معراج المؤمنين و بعد الصلوة تلاوة القرآن»
قال عليه السلام:« الصوم جنّةٌ من النار و حصْن الايمان»
نظم:
چو روز آيد ببايد بود صائم
چو شب آيد ببايد بود قائم
شب و روزت چو گردد با تو يكسان
نمايد كار مشكل با تو آسان
قوله تعالي:« إنّ للمتقين مفازاً» (النبأ ، 31 ) ، « فإنّ خيرالزاد التقوي» ( البقره ، 197 )
بيت:
به غفلت ميگزاري روزگاري
مگر در گور خواهي كردكاري
فصل چهارم در بيان ترك دنيا
گويد
بيت:
ز دنيا ترك گيري بهر دين تو
توكل بر خدا كن باليقين تو
قالالله تعالي: «و من يتوكل علياللّه فهوحسبه» ( الطلاق ، 3 )
قوله تعالي: «وعليالله فتوكّلوا إن كنتم مؤمنين» ( المائده ،23 )
حديث: قال عليهالسلام: «الدنيا ساعة ليس فيها راحة فاجعلها طاعة»
بيت:
تو را گر رفتن است از دار دنيا
چرا بندي تو دل در كار دنيا
قال عليهالسلام: «اخرج عنالدنيا تصل بالآخرة»
بيت:
نبايد بست دل با زن و فرزند
ببايد بود تنها با خداوند
قوله تعالي: «يا أيهاالذين آمنوا إنّ من أزواجكم و أولادكم عدوا لکم فاحذروهم» ( التغابن ، 14 ) ، « يوم يفرالمرء من أخيه و أمّه و أبيه و صاحبته و بنيه» ( عبس ، 34 )
بيت:
زهي غفلت كه ما را كور كرده
كه ياد مرگ از دل دور كرده
حديث:
قال عليهالسلام: «الموت باب لابد من دخوله والقبر منزل لابد من نزوله»
بيت:
به غفلتهاي دنيا خلق مغرور
ز بي فكري مرگش دل چه مسرور
قال عليهالسلام: «الموت حبلٌ يوصل إلي الحبيب»
قال عليهالسلام: «القبر أول منزل من منازل الآخرة و آخر منزل من منازل الدنيا»
بيت:
ز دنيا و اهل آن چون تير بگريز
چو بگريزي به درويشان بياميز
قال عليهالسلام: «الدنيا جيفة و طالبوها كلاب»
بيت:
علائقهاي دنيا قطع گردان
حزين دل باش در وي چون غريبان
قال عليه السلام: «كن فيالدنيا كأنك غريب و كعابري سبيل و عد نفسك من أصحاب القبور»
بيت:
اگر در دل جمعيت حاصل آيد
عبادت گر كني آنگاه شايد
قال عليهالسلام: «قلب المؤمن حاضر من الذکر الخفي فهوحيٌ » و« دعوة المظلوم مستجابة»
بيت:
نباشد مبتدي هيچ به زين
كه پيري را بجويد راه بر دين
قال عليهالسلام: «من لا سبّح بك لادين له و من لادين له لاعرفان له [و من لا عرفان له لا] حزب [له] و من لا حزب له لا أنس له و من لا أنس له لاموليله»
قال عليهالسلام: «إن أوليائي تحت قبائي لايعرفهم غيري»
بيت:
اگر خواهي كه خلوت را گزيني
پس ان بهتركه پيش شيخ نشيني
ز نيك و بد ترا هم باز گويد
ز اسرار نهانش راز گويد
مثالش را بگويم گوش داريد
در آن تمثيل هريك هوش داريد
اگر بيپير كاري پيش گيريد
هلاكت را ز بهر خويش گيريد
قال النبي صليالله عليه وسلم: «من لاشيخ له يشيخه الشيطان»
حديث: «من لاشيخ له لادين له و من لادين له لاعرفان له و من لاعرفان له لاحزب له و من لاحزب له لا أنس له و من لا أنس له لامولي له»
مثنوي:
چنان اندر جهان را ديدباني
ببايد تا خدا را زو نشاني
گر آن ديدبان در وي نبودي
بجز غرقش نبودي هيچ سودي
قال النبي عليهالسلام: «من يعرف الحقيقة والشريعة بلا إمام فقد كفر»
نظم:
خطر در راه دين بسيار باشد
گل خوشبوي پر از خار باشد
چراغ نور باطن را برافروز
به خلوتگاه بنشين شام تا روز
قال عليهالسلام: «أفضل الذكر الخفي»
قال عليهالسلام: «النوم أخوالموت»
قال عليهالسلام: «تجوع تراني»
بيت:
به كم خوردن، به كم خفتن و گفتن
بكن عادت تو كم با خلق بودن
قوله تعالي: «إبتغوا من فضلالله و اذكرو الله كثيراً لعلكم تفلحون» (الجمعه ،10 )
نظم:
اگر يك ذكر گويد صبح تا شام
رسد كارش به فضل حق به اتمام
چنان حاصل شود در دل صفايش
به يك لحظه گشايد كارهايش
چو گردد جان و دل از غير حق پاك
رسد در عالم لاهوت بيباك
دو چشم خويش را بر بند چون باز
درونت تا دهد گم گشته آواز
عروس معرفت چون رخ نمايد
ز حسن خويش عقل تو ربايد
به يك ساعت تو را هفتاد هنجار
نمايد روي زيورهاي انوار
قوله عليهالسلام: «إن الله جميل يحب [الجمال]»
ابيات:
در آن حالت تمامي نور باشد
ز باد و آب و گل او دور باشد
در آن خلوت به عاشق عشق بازي است
زدون حق مراد از بينيازي است
حديث قدسي: «لو عرف الإنسان منزلته عندي لقال في كل نفس من أنفاسه أنا الملك»
فصل پنجم در بيان تجريد و تفريد
گويد
بيت:
درين ره مرد را تجريد و تفريد
ببايد تا گشايد كار توحيد
قوله تعالي: «يا أيهاالذين آمنوا استعينوا بالصبر و الصلوة إن الله معالصابرين»
ابيات:
نخستين مرد را تجريد بايد
زدون حق به دل تفريد بايد
به پيوند قناعت بايدش كرد
به فقر و فاقه بايد بودنش مرد
لباس فقر را ميپوش بر تن
درخت حرص را از بيخ بر كن
اگر چيزي بود در ملك درويش
به مقدار درم يا كم از آن بيش
حديث: «من أحب شيئاً أكثر ذكره»
بيت:
ز ملك خويش تا بيرون نه آيد
حجاب از پيش تا كي گشايد
قال عليهالسلام: «و ما شغلك عن الله فهو صنمك»
بيت:
مقام قرب بس اعلي مقام است
مني مائي در آن منزل حرام است
حديث: «إذا تمّ الفقر فهو الله»
بيت:
به جز صادق نيابد ره بدان سو
به جز عاشق نگنجد كس در آن كو
حديث: «الفقر فخري و الفقر مني»
قال عليهالسلام: «الصدق ينجي و الكذب يهلك»
بيت:
طريق فقر راهي هست مشكل
يقين بايد در ين ره توشه دل
حديث: «القناعة كنز لا يفني ابداً»
قوله تعالي : «تَزوّدوا فانّ خير الزاد التقوي»( البقره ، 197 )
بيت:
درين وادي بسي گمراه گشتند
يقين را توشهاي با خود نبردند
به جان بايد برفت آن راه نه از پاي
ز جانبازي ست جان هم ده درينراي
حديث:
قال عليهالسلام: «موتوا قبل أن تموتوا»
بيت:
شكم پرور چه داند اين سخن را
مگر آن كس كه بازد جان و تن را
قوله تعالي:«ألا إنّ أولياء الله لاخوف عليهم و لا هم يحزنون»( يونس ، 62 )
بيت:
ميان كفر وايمان راه فقر است
در آن راه بسي از خوف كفر است
قال عليه السلام: «الايمان بين الخوف و الرجاء»
بيت:
نشايد خوف غالب نه رجا را
ميان هر دو بايد بود ما را
فصل ششم در بيان معرفت
گويد
بيت:
سخن در معرفت چون رفت اكنون
برون آرم ز دريا درّ مكنون
لباس ز هد و تقوي تا نپوشي
شراب معرفت را كي نيوشي
كسي كو معرفت را كرد حاصل
مقام قرب حق را گشت واصل
حديث : «تفكر ساعة خير من عبادة سنة»
بيت:
يكي بايد تفكر كرد برخود
كه از خاك مخمّر صورتم كرد
حديث قدسي: «صورة الانسان بنان ربه»
حديث نبوي: «الانسان بنان ربي»
حديث قدسي: «خمّرت طينة آدم بيدي أربعين صباحاً»
حديث: قدسي: «انّ الله خلق آدم علي صورته»
نظم:
عجب چون نقش بر ديوار آمد
چو وي حيران بود در كار آمد
زهي پاكي از اينها كي به قدرت
وجود آدمي را كرد صورت
به گوهرها مزّين كرد ما را
به نفخ روح در تن كرد جان را
قوله تعالي: «اذا سويته و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين»(الحجر ، 29 )
حديث: «تفكروا في آياته و لا تفكروا فيذاته»
حديث: «تفكروا في آلاء الله و لا تفكروا في ذات الله»
قوله تعالي: «و في أنفسكم أفلا تبصرون» ( الذاريات ، 21 )
ابيات:
بصر را داد بينايي كه بيند
كمر را داد قوت تا نشيند
زبان را داد گويايي كه گويد
خرد را داد جويايي كه جويد
زبان را داد نطق صدق كاري
كه تا گويد ثناي شكر باري
دگر دو دست گيرايي دو پا را
ردائي داد هر يك جمله ما را
حديث قدسي: «يا غوث الاعظم جسم الانسان و نفسه و روحه و قلبه و سمعه و بصره و لسانه و يده و رجله. ذلك ظهرت له نفسي لا هو إلا أنا غيره»
نظم:
چو از خاكيم آخر خاك گرديم
به جان دادن چرا غمناك گرديم
چو از ما نقش بر ديوار آمد
هر آنچه بود از ما كار آمد
بدين گونه چو بشناسي خدا را
شوي عارف كني حاصل بقا را
فصل هفتم در بيان عشق و محبت
گويد
بيت:
بدان كين عشق اندر دل قديم است
جگر پر خون نه درد دل عظيم است
تنم با جان در اين عالم بر آمد
نه تنها ماند با مونس در آمد
قوله تعالي: «الرحمن علي العرش استوي»( طه ، 5 )
حديث: «من أحب لقاء الله فقد أحبّ الله لقاءه»
نظم:
محبت در دل است و عشق در جان
تنم با ذات او چون زلف پيچان
محبت گر شود ظاهر به پيرت
در آن صورت فنا بودن ضرورت
نخواهد چشم جز معشوق ديدن
كلامش گوش خود خواهد شنيدن
كه از سرتا قدم اين جمله مشتاق
به سوي دوست ميكرد و به عشّاق
فصل هشتم در بيان عاشق و معشوق
گويد
بيت:
اگر عاشق شود در ياد معشوق
نيايد ياد او را هيچ مخلوق
حديث: قال النبي صلّي الله عليه و سلّم: «أذا عرفت ظاهر العشق عليك بالغناء عن العشق . كان العشق حجاب العاشق و المعشوق»
ابيات:
نهان اندر نهان بيند جمالش
به گوش دل كند فهم كمالش
توئي عاشق به ظاهر در طريقت
توئي معشوق باطن در حقيقت
نهان در خويش بيند آشكارا
شود عاشق بروي خود نگارا
چو عاشق گشت و الله روي معشوق
نداند او نشان جز كوي معشوق
حديث: قال عليه السلام: «رأيت ربي بربي»
فصل نهم در بيان فنا و بقا
گويد
نظم:
فنا در جمله ميبيني فنا است
بقا اندر بقا بيني بقا است
اگر گردي تو در توحيد فاني
به حق يابي بقاي زندگاني
فنا ترك هوي را نام كردن
بقا جمله صفاتش را شمردن
نباشد موت هرگز اولياء را
به هر يك اصفياء و اتقياء را
ز داري تا بداري نقل باشد
ز شغل كار دنيا عزل باشد
قال عليهالسلام: «ألا إن أولياء الله لايموتون بل ينقلبون من دار إلي دار»
نظم:
به ذوق و شوق عمر خويش بردن
ز داري تا بداري نقل كردن
چو او با توست تو هم باش با او
دل خود را ز دنيا پاك تر شو
قوله تعالي: «و هو معكم أينما كنتم بما تعملون»( الحديد ، 4 )
فصل دهم در بيان سفر و اقامت
گويد
حديث: قال عليه السلام: «حب الوطن من الايمان»
نظم:
مسافر باش دائم راه ميرو
قدم را هوش دار از چاه و از گو
چو ره دور است و منزل بينهايت
يقين را توشه كن بهر خدايت
هر آن منزل كه آن در پيش آيد
اقامت كردن اندر وي نشايد
ز صورت پاي بيرون نه روان شو
ره حق پيش گير و پس روان شو
به هر ملكي عجائبها ببيني
به هر عالم غرائبها ببيني
سفر اندر دل خود بايدت كرد
نه در دنيا، زمين ميبايدت كرد
سفر از خود به دل از دل به جان رو
نه از اجسام بر ملك جهان رو
ره نزديك از دور دوتايي
اگر يكتا شوي مرد خدايي
قوله تعالي: «و نحن أقرب إليه من حبل الوريد»( ق ، 16 )
نظم:
مريدان را همين قدر است كافي
مريض را و دين را جنت شافي
درين هر كار هر چه بود بر اصل
مرتب كرد شمسالدين به ده فصل
به سي سي پاره قرآن تا به عم است
تمامي صد و پنجه بيت ضم است
ز هجرت هفتصد و پنجاه و هفت است
حساب حاسبان تاريخ وقت است
تمامي مختصر منظوم موزون
كه مرغوب القلوب است نام اكنون
كه نام اين كتاب گفت مرغوب
مرتب شد به وقت طالع خوب
اگر درويش اين دائم بخواند
هميشه كار وي أعلي بماند
شود اسرار را مكشوف بيشك
نمايد كار هر يك را به هر يك
تمام شد مرغوب القلوب.