Search
Close this search box.

حکمت علوی مرد ایران / ردپای پزشکی در ایران

ابن سیناهرچند بنا نیست که اقوام و ملل مرتبا به مفاخر گذشته خود ببالند و از کار و حرکت و ابداع امروزی غافل شوند، اما گذشته هر قوم و ملتی، می‌تواند چراغ راه آینده آن‌ها باشد تا از شکست‌ها درس بگیرند و از تکرار خطاهای قبلی مصون باشند و با توجه به پیروزی‌های گذشته بدانند که مسیر صحیح و سعی و تلاش و مجاهدت در آن، چه ارمغانی را برای آن‌ها در پی خواهد داشت. از این منظر، نگاه به گذشته با توجه به شکست‌ها و پیروزی‌های آن، می‌تواند بهترین معیار برای ترسیم مسیر آینده باشد.
ایران اسلامی پیروزی‌ها و شکست‌های بسیاری را در طول قرون متمادی تجربه کرده است، اما بی‌شک، یکی از مهم‌ترین پیروزی‌ها، مفاخر علمی‌ای است که در دامن این سرزمین پرورش یافته‌اند و ریشه بزرگ‌ترین شکست‌ها، معطوف به قدرنا‌شناسی و ناآشنایی با این مفاخر علمی است. ابن سینا، بی‌شک از بزرگ‌ترین پیروزی‌های ایران است؛ نامی که قرن هاست در بزرگ‌ترین مراکز علمی جهان، به نحوی موضوع پژوهش‌های علمی است، او بزرگمرد علمی ایران در اعصار تاریخ است، و امروز روز بزرگداشت وی است. از این رو پرونده امروز جام جم را به این مرد ایران اختصاص دادیم، تا در قالب مطالب متنوع به بررسی ابعاد مختلف شخصیتی و تاثیرگذاری او در شکل دهی به وضع علمی و فرهنگی امروز ایران و جهان بپردازیم.

آنچه در مطلب اصلی می‌خوانید، مشروح مصاحبه با دکتر غلامرضا اعوانی، استاد فلسفه و رئیس انجمن حکمت و فلسفه ایران است. دکتر اعوانی، ابن سینا را محصول سرزمین شیعی و حکمت او را حکمت علوی خواند.

سیر تاثیرگذاری ابن سینا در غرب، از قرون وسطی تاکنون، با چه فراز و نشیب‌هایی مواجه بوده است؟

بررسی تاثیرگذاری ابن سینا در غرب، مساله مهم و قابل تاملی است. دو فیلسوف مسلمان در غرب تاثیر مستقیم داشتند؛ ابن سینا و ابن رشد.

البته کسان دیگری هم تاثیرگذار بودند ولی به این اندازه تاثیر مستقیم نداشتند، مانند سهروردی. از ترجمه آثار سهروردی در آن دوره اطلاعاتی نداریم، ولی می‌دانیم سهروردی شاگردان یهودی داشته که آثار او را در میان یهودیان منتشر کرده‌اند زیرا یهودیان بغداد به زبان عربی می‌نوشتند. یهودیان اسپانیا و اندلس نیز به عربی صحبت می‌کردند و زبان عربی را خوب می‌شناختند. حتی کتاب‌هایشان نیز عربی بود. بنابراین به طور غیرمستقیم اشراقیان از طریق کتاب بر مردمان یهود و اهالی اسپانیا اثر گذاشته بودند. در مثالی دیگر باید گفت، گرچه هیچ اثری از معتزله یا اشاعره ترجمه نشده ولی آثار سبک فکری آنان کاملا قابل بررسی است زیرا کتاب‌های آنان میان یهودیان بسیار زیاد رد و بدل می‌شده ولی بعضی آثار فیلسوفان ترجمه شده، مانند الهیات و منطقیات و طبیعیات شفا. شاید برایتان جای تعجب باشد که این آثار نه تنها به لاتین بلکه به عبری نیز ترجمه شده‌اند زیرا بعضی مترجمان یهودی بودند. بنابراین، با آثار زیادی مواجهیم که به عبری و لاتین ترجمه شده‌اند، ولی به زبان عربی خیر. از طرف دیگر آثار زیادی از حکمای یونان در اختیار داریم که ترجمه عربی آن موجود است، ولی اصل یونانی آن خیر. یکی از اسطوره‌شناسان معروف کتابی دارد که دقیقا همین آثار را در آن نام می‌برد و شرح می‌دهد.

و اما ابن رشد؛ دوران قرون وسطی شامل سه دوره می‌شود؛ دوره اول، دوره دوم و دوره مدرسی. در دوره مدرسی بود که برای تدریس علوم اسلامی، دانشگاه تاسیس شد. در دوران اول و دوم کسی ارسطو را نمی‌شناخت و از او فقط کتاب‌های قضایا و قیاس به دست بوئتیوس ترجمه شده بود. بنابراین به لاتین و یونانی اطلاعات و کتابی از ارسطو نداشتند.

ابن رشد بر تمام آثار ارسطو شرح نوشته است؛ شرح کوچک، متوسط و کبیر. همگی آن‌ها نیز ترجمه شده‌اند. پس از این تحول، به دنبال ارسطو و ترجمه آثار او و در اصل احیای او رفتند و کم کم آثار و اندیشه افلاطون و دیگر متفکران نیز احیا شد.

از میان تمام این فیلسوفان، بعضی تاثیرگذار‌تر از دیگری بوده‌اند. یکی از آنان کندی است که حدود ۲۰ اثر او ترجمه شد. دیگری فارابی است که رساله «عقل و احصاء العلوم» او ترجمه شد. آثاری از ابن باجه، ابوبکر ابن طفیل و ابن هیثم نیز ترجمه شد.

نکته دیگری که در پاسخ این سوال باید اشاره کنم، تاسیس سه دانشگاه مهم دنیا به نام‌های دانشگاه پاریس (پاریس قدیم که در اصل یک کلیسا بوده)، دانشگاه آکسفورد و دانشگاه کمبریج است. البته این سه دانشگاه همواره می‌کوشند قدمت بیشتری برای خود قائل شوند، ولی هر سه همزمان بوده‌اند یعنی حدود سال ۱۲۱۵ میلادی. کمبریج که آخرین دانشگاه بود، در یکی دو سال گذشته پیشدستی کرد و هشتصدمین سالگرد تاسیس خود را جشن گرفت. این دانشگاه‌ها برای تدریس علوم و ترجمه‌هایی که از زبان عربی بر آثار ابن سینا، ابن رشد و ابن هیثم انجام شده بود، تاسیس شدند. از این می‌ان،‌‌ همان طور که در ابتدا گفتم، دو فیلسوف بیش از همه اعتبار داشتند؛ یکی ابن سینا و دیگری ابن رشد. پیروان ابن رشد بیش از همه در دانشگاه پاریس بودند. حدود سه قرن دانشگاه پاریس تحت سیطره اندیشه‌های ابن رشد بود. دیگر فیلسوفان، عمدتا طرفدار ابن سینا بودند تا جایی که گاهی علیه ابن رشد مطالبی می‌نوشتند زیرا معتقد بودند بعضی نظریات ابن رشد با دینشان سازگاری ندارد. از بزرگ‌ترین متفکران آن دوره باید به آلبرت کبیر و البته سنت توماس که ابن سینایی و مخالف ابن رشد بودند، اشاره کنم.

تفاوت میان این دو فیلسوف و به تبع آن، این دو گروه در چه مواردی بود؟

ابن سینا ارسطو را الهی کرده بود، البته بر مبنای وجود و ماهیت و نه جوهر و عرض و سپس تقسیم وجود به واجب و ممکن. همچنین در نظریه شناخت او وحی جایگاه خاصی داشت. بنابراین چون نظریات ابن سینا مبتنی بر حکمت بود، با حکمت‌های قدیم الفت فراوانی پیدا کرد. ژیلسون، از بزرگان مورخ فلسفه مسیحی، از مکتب قدرتمندی در قرون وسطی نام می‌برد با نام آگوستینیان ابن سینایی (Avicennian Augustinism) زیرا هر دو در جهت حکمت بود اما ابن رشد برعکس بود. نظریه‌ای به نام حقیقت دوگانه (Double Truth) به او نسبت دادند که در آن معتقد بودند دو حقیقت به نام دین و فلسفه داریم که هیچ ربطی به یکدیگر ندارند و موازی یکدیگر عمل می‌کنند. این در حالی بود که حکمت ابن سینا در جهت وحدت دین و حکمت الهی حرکت کرده بود و حتی با مکتب آگوستین، بزرگ‌ترین مکتب آن دوره هم مسیر شده بود. جدایی دین از فلسفه بیشتر از آنکه یک اصل فلسفی باشد، سیاسی شده بود و در جهت مبارزه با کلیسا به کار می‌رفت تا نشان دهد فلسفه مسیری جدای از دین را طی می‌کند. با توجه به اینکه ابن سینایی یان و ابن رشدیان حدود دو یا سه قرن (تا قرن هجدهم) در پاریس غلبه داشتند، تقریبا دین از فلسفه جدا و سکولاریسم جدید پیدا شد. یعنی دقیقا راهی را که ابن سینا در جهت ایجاد حکمت مشرقی و افقی را که به سمت حکمت دینی باز کرده بود و بعد‌ها سهروردی و ملاصدرا آن را شکوفا کردند، در غرب از هم پاشید. به این گونه حکمت دینی را کنار گذاشتند و حکمت قدیم را نیز نفی کردند و اصول خود را بر مبنای تفکرات جدید دکارت پایه ریزی کردند. در مجموع باید گفت ابن سینا تاثیر فراوانی در غرب داشته، اما هیچ‌گاه کار و مطالعه دقیق و کافی بر این تاثیرگذاری انجام نگرفته است. مثلا الهیات بالمعنی الاعم و الاخص ابن سینا و تعریفی که ابن سینا از جوهر ارائه می‌کند، در آثار کانت دیده می‌شود یا می‌گویند: لایب نیتس در هشت سالگی آثار فلسفی و آثار ابن سینا را به روانی به لاتین می‌خوانده است. ولف که تاثیر بسیار مهمی در فلسفه جدید بخصوص در آلمان داشته، آثار ابن سینا را از سیر تا پیاز خوانده بود. هایدگر در بحث وجود‌شناسی تاثیر کاملی از ابن سینا گرفته زیرا وجود‌شناسی در آثار ارسطو به صورت پراکنده وجود داشت، ولی در الهیات بالمعنی الاعم، در اندیشه ابن سینا شکل گرفت و بسط یافت.

این مباحث، هیچ کدام بدرستی بررسی نمی‌شوند. ابن سینا شخصیت تاثیرگذاری بود زیرا سابقه تاسیس دانشگاه‌های امروز به یونان باز نمی‌گردد، بلکه به قرن سیزدهم باز می‌گردد که برای تدریس متون اسلامی ایجاد شدند. پاپ حتی اعلامیه‌هایی برای عدم تدریس این دروس صادر می‌کرد، ولی کسی پایبند دستورات او نمی‌شد تا جایی که پاپ تسلیم شد. رشد و تاثیر متون اسلامی به حدی بود که پس از این سه دانشگاه، دانشگاه‌های دیگر مانند قارچ ایجاد شدند و رشد کردند. اکثر دانشگاه‌های اروپا پس از قرن‌های سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم در آلمان و هلند و ایتالیا و بخصوص اسپانیا تاسیس شدند. در آن دوره‌ها ابن رشد، ارسطو را معرفی کرد و ابن سینا، فلسفیدن را به دیگران آموخت. مشکل اینجاست که ما نمی‌دانیم سیر مسائل فلسفی چگونه بوده و نمی‌دانیم مطالعه این سیر، کدام درد ما را دوا می‌کند. در حالی که غربیان این مطالعات را انجام داده‌اند و البته نتیجه را در جهت نیاز و منافع خود به کار می‌گیرند.

بعضی به ابن سینا اشکال می‌گیرند که چرا در انتهای اشارات به عرفان گرایش یافته ولی گویا شما اشکالی بر چنین گرایشی وارد نمی‌کنید؟

خیر، اصلا. عرفان کمال است و چنین افرادی اصلا نمی‌دانند عرفان چیست. یکی از دشمنان سرسخت ابن سینا فخر رازی است. فخر رازی، شرحی بر اشارات نوشته که به قول خودش، شرح نیست، جرح است. ولی او وقتی به عرفان می‌رسد، می‌گوید: بهترین شرحی را که درباره عرفان به لحاظ فلسفی می‌توان نوشت، ابن سینا نوشته است. ابن سینا بیان فلسفی از عرفان دارد. عرفان، اسمش عرفان است وگرنه‌‌ همان حکمت است. حکمت چیست؟ معرفت حقیقی، سیر و سلوک بر مبنای وحی برای رسیدن به لب لباب دین. فقه تمام دین نیست. تمام دین، اخلاق دینی و تخلق به اخلاق الهی است. عرفا متخلق‌تر بودند یا فق‌ها؟ به نظرم عرفا متخلق‌تر بودند. فقه در باب احکام ضروری بحث می‌کند و درباره نوافل و مستحبات حکمی ندارد. پیامبر تمام احکام قرآن را عمل می‌کرده است: و خُلقُه القرآن. خلق پیامبر متعلق به قرآن بود. پیامبر قرآن ناطق بود. پیامبر صرفا به احکام فقهی عمل نمی‌کرده است. فقه انسان را به آن درجه نمی‌رساند. عرفا بیشتر در این جهت حرکت می‌کنند یعنی سلوک ولایی دارند و نه فقط فقهی. بلکه احکام ظاهر و باطن را عمل می‌کردند. عرفا بهترین نگاه را به توبه، انابه (بازگشت به حضرت حق)، توکل، صبر، شکر احسان دارند. در حالی که هیچ مساله‌ای در باب موارد مذکور در فقه وجود ندارد. حال اگر فقیهی یافت شود که به این مسائل هم توجه می‌کند، می‌دانیم که اینان خارج از مسائل فقهی است. بهترین مباحث را عرفا داشتند و ائمه نیز توجه وافری به این مسائل می‌کردند. از تخلق به اخلاق الهی و اخلاق قرآنی و تحقق آن علم و نوری حاصل می‌شود که به آن عرفان می‌گوییم. راه ولایت نیز راه قرآن است که باید مرتبه به مرتبه طی شود. البته اینجا منظور نفی شریعت نیست. قرآن مومنان را در همه چیز و نه صرفا شریعت و فقه، به اتباع رسول امر کرده است و می‌فرماید: قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی‏ یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ (آل عمران، آیه ۳۱) اتباع یعنی تا حد ممکن از تمام قرآن پیروی کردن. باید دوست داشتنی‌های خدا در قرآن را دوست داشته باشیم. ولایت دوستی با حق است. عرفا در این مباحث بیش از دیگران کار کرده‌اند. ائمه ما در این زمینه حرف بسیار زیادی دارند. ما از ائمه صرفا علم احکام را می‌آموزیم. این هم خوب است، ولی اصلا کفایت نمی‌کند. پس نام آن عرفان، و باطنش حکمت است. در قرآن کلمه کتاب کنار حکمت به کار رفته است. حکمت قرآن از راه عملی و تخلق به اخلاق الهی و مقامات العارفین به دست می‌آید.

در اسلام دوگانگی حکمت نداریم. اسلام دین توحید است. مانند غرب نیست که بگوییم دو نوع حکمت داریم، بلکه حکمت مراتبی دارد. از دستاوردهای بزرگ عالم اسلام، ارتباط میان حکمت ذوقی و بحثی است که حکمای بزرگی چون صدرالمتالهین آن را میان قرآن و برهان و عرفان به وجود آورده‌اند. انبیا در ‌‌نهایت حکمتند. فهم حکمی قرآن از عجیب‌ترین عجایب است که امروزه در دنیا نیست و اتفاقا گرایش‌های ضد حکمت قرآن رواج زیادی دارد، مانند افکار داعش‌ها. عرفا سهم بزرگی در فهماندن حکمت الهی دارند. ما نیاز به حکمتی داریم که جمع کننده قرآن و برهان و عرفان باشد زیرا قرآن بدون عرفان، موجب می‌شود مانند متکلمان سخنانی بگوییم که هیچ ارتباطی با قرآن ندارد.

اگر مایلید سخن پایانی و جمع بندی مشخصی درباره ابن سینا و حکمت او بفرمایید.

ابن سینا جایگاه رفیعی دارد که باید به او بنازیم. حکمت او علوی است و در سرزمین شیعه رشد پیدا کرده و تصادفی نیست زیرا عقل در قرآن و در بیان ائمه بار‌ها تاکید شده است. حکمای ما تابع سنت و اهل بیت بودند و اهل بیت در قرآن مقام والایی دارند: قُلْ لاأَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی‏ (شوری، آیه ۲۳). در جای دیگر می‌فرماید: قُلْ ما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُم (سبأ، آیه ۳۴) اجری که خواستم برای خودم نیست، بلکه چیزی عاید شما می‌شود. پس این فرض است. تفسیر آیاتی که درباره اجر پیامبر سخن گفته شده، اهل بیت است. از این طریق پیوستن به اهل بیت را راهی به سوی خدا و برای خود شخص و نه خدا دانسته‌اند و این‌ها راه عقل است. خدا تکوینا به ما عقل داده است. دین عقل را به وجود نمی‌آورد. دین فقط هدایت کننده آن است. اگر در دینی هدایت نباشد، به کار نمی‌آید.

حال سوال این است که هدایت چیست؟ پیامبر هادی است. پیامبر مظهر اسم هادی است و شیطان مظهر اسم مضل. آیا هدایت چشم را هدایت می‌کند؟ خیر. آیا گوش را هدایت می‌کند؟ خیر. منظور هدایت فهم است و فهم ابتدای عقل است. پس پیامبر عقل را هدایت کند. بنابراین دینی که در جهل و ضلالت باشد، به کار نمی‌آید.

دین باید حکمت داشته باشد. حکما حکمت الهی را شرح داده‌اند. شما اگر اندیشه‌های حکمای شرق و غرب را بخوانید تفسیر دیگری از وجود می‌یابید و این‌ها به نوعی تفسیر قرآن هستند. وجود و دین را به عنوان حکمت الهی فهمیدن و خدا را حکیم دانستن، علم و حکمت او را در کنار هر امر دیگر دیدن، زندگی انسان را حکیمانه می‌کند. جمع میان حکمت بحثی و ذوقی به بهترین وجه از سوی حکمای ایران صورت گرفته است.

منبع : روزنامه جام جم  یکشنبه 02 شهریور 1393