Search
Close this search box.

Tag: مولوی

برای تغییر این متن بر روی دکمه ویرایش کلیک کنید. لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است.

از جهان مولانا؛ دیدگاه‌های حکیم الهی‌ قمشه‌ای درباره مولانا و مثنوی

akbar soboot96V

به قلم استاد اکبر‌ ثبوت – وقتی در مثنوی به داستان نزاع فارس و عرب و ترک و رومی رسیدیم، استاد گفتند: مولانا در روزگاری می‌زیسته که پیروان هر یک از مذاهب اسلامی، در جهت اثبات خود و نفی و تخطئه و براندازی دیگران، تعصّبِ تمام نشان می‌دادند؛ و از هیچ جنایتی روگردان نبودند؛ چنانکه به گزارش ابن‌عربی: در شهرهای ایران، حنفیان و شافعیان، از یکدیگر کشتار می‌کردند و در کشمکش‌هایشان خلق بسیار به هلاکت می‌رسیدند و پیروان این دو مذهب در ماه رمضان روزه می‌خوردند تا خود را برای جنگ با طرف مقابل و کشتار آنان تقویت کنند!

Read More

چهل شب با مولانا (شب هشتم)

chehel shab08 01چون شب هشتم برآمد درویش مولانا را گفت: چون است که آدمی به نام دین و درویشی در طریق بت‌پرستی می‌افتد؟ مولانا گفت: گفت رنج احمقی قهر خداست / رنج و کوری نیست قهر آن ابتلاست. احمقی و نفهمی گر چه مایه‌ی زجر‌ست ولی بدتر از آن، کج‌فهمی است. اما؛ تا پاسخ سؤالت را بیابی نظر می‌کن و یادآر درویشی و حال خود را پیش از دیدار من! آیا جز این است که چون نیک در خویش نگریسته‌ای، خود را از بت‌پرستان و از تابعان درویشیِ آیینی، یافته‌ای؟ درویش گفت: بله، همین‌طور است…

Read More

چهل شب با مولانا (شب هفتم)

 

 

chehel shab07کفتاران دشمنانند و آن شیران که دیدی شما درویشانید، و مگسان و کرمان و انگلان خیالات باطله‌ای‌ست که چشم دل را کور و چراغ عقل‌تان را خاموش می‌کند: ما در این انبار گندم می‌کنیم/ گندم جمع‌آمده گم می‌کنیم / می‌نیندیشیم آخر ما به هوش / کین خلل در گندم است از مکر موش
موش/ تا انبار ما حفره زده‌ست / وز فنش انبار ما ویران شده‌ست/
اول ای جان دفع شر موش کن وانگهان در جمع گندم کوش کن

Read More

سفير دوم؛ داستانی از مثنوی

fazlollah reza vپروفسور فضل‌الله رضا – در زمان خلافت عمر خطاب سفيری از كشور همسايه (روم) به مركز خلافت می‌فرستند كه با خليفه گفتگو كند. در آن زمان‌ها معمول بود كه كشور ميزبان مهمانسرايی را در نزديكی قصر رئيس دولت در اختيار سفير بگذارد كه اسب و رخت و همراهانش در آن به استراحت بپردازند. چنين خبری به سفير روم نرسيده بود. او وقتی كه به دارالخلافه می‌رسد، ناگزير پس از مردم كوچه و بازار نشانی جايگاه يا قصر خليفه را جويا می‌شود كه در آن نزديكی جايی برای اقامت خود و همراهانش تهيه ببيند. مردم به سفير تازه‌وارد كه با تشريفات مجلل جهان قديم مأنوس بود، می‌گويند خليفه ما عريض و طويل قصر ندارد، جانش قصر اوست:

Read More
Lorem ipsum dolor sit amet, consectetur adipiscing elit eiusmod tempor ncididunt ut labore et dolore magna