در سیرت پادشاهان:
پادشاهی به کشتن بیگناهی فرمان داد. گفت: ای مَلِک بموجب خشمی که تو را بر من است، آزار خود مجوی که این عقوبت بر من به یک نفس به سرآید و بزه آن بر تو جاوید بماند.
دوران بقا چو باد صحرا بگذشت تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت
پنداشت ستمگر که ستم بر ما کرد در گردن او بماند و بر ما بگذشت
ملک را نصیحت او سودمند آمد و از سر خون او برخاست.
(گلستان سعدی – باب اول)
***********
در اخلاق درویشان:
دزدی به خانهٔ پارسایی درآمد. چندان که جست چیزی نیافت. دلتنگ شد. پارسا خبر شد، گلیمی که بر آن خفته بود، در راه دزد انداخت تا محروم نشود.
شنیدم که مردان راه خدا دل دشمنان را نکردند تنگ
تو را کی میسر شود این مقام که با دوستانت خلافست و جنگ
مودت اهل صفا چه در روی و چه در قفا. نه چنان کز پست عیب گیرند و پیشت بیش میرند.
هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد
بیگمان عیب تو پیش دگران خواهد برد
(گلستان سعدی – باب دوم)
***********
در فواید خاموشی:
عالِمی معتبر را مناظره افتاد با یکی از ملاحده لعنهم الله علی وحده و به حجت با او بس نیامد، سپر بینداخت و برگشت. کسی گفتش تو را با چندین فضل و ادب که داری با بیدینی حجت نماند؟ گفت: علم من قرآن است و حدیث و گفتار مشایخ و او بدینها معتقد نیست و نمیشنود. مرا شنیدن کفر او به چه کار آید.
آن کس که به قرآن و خبر زو نرهی آنست جوابش که جوابش ندهی.
(گلستان سعدی – باب چهارم)
***********
در عشق و جوانی:
گویند خواجهای را بندهای نادرالحُسن بود و با وی سبیل مودت و دیانت نظری داشت. با یکی از دوستان گفت: دریغ این بنده با حسن و شمایلی که دارد اگر زباندرازی و بیادبی نکردی. گفت: برادر، چو اقرار دوستی کردی توقع خدمت مدار که چون عاشق و معشوقی در میان آمد، مالک و مملوک برخاست.
خواجه با بندهٔ پریرخسار چون درآمد به بازی و خنده
نه عجب کو چو خواجه حکم کند وین کشد بار ناز چون بنده
(گلستان سعدی – باب پنجم)
***********
در ضعف و پیری:
توانگری بخیل را پسری رنجور بود. نیکخواهان گفتندش: مصلحت آن است که ختم قرآن کنی از بهر وی، یا بذل قربانی. لختی به اندیشه فرو رفت و گفت: مصحف مهجور اولیتر است که گله دور.
دریغا گردن طاعت نهادن گرش همره نبودی دست دادن
به دیناری چو خر در گل بمانند ور الحمدی بخوانی، صد بخوانند
(گلستان سعدی – باب ششم)
***********
در تأثیر تربیت:
بزرگی را پرسیدم در معنی این حدیث که «اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک». گفت: بحکم آنکه هر آن دشمنی را که با وی احسان کنی، دوست گردد مگر نفس را که چندانکه مدارا بیش کنی مخالفت زیادت کند.
فرشتهخوی شود آدمی به کم خوردن وگر خورد چو بهائم بیوفتد چو جماد
مرادِ هر که برآری مرید امر تو گشت خلاف نفس که فرمان دهد چو یافت مراد
(گلستان سعدی – باب هفتم)
***********
در آداب صحبت:
جوانمرد که بخورد و بدهد، بهْ از عابد که روزه دارد و بنهد. هر که ترک شهوت از بهر خلق داده است از شهوتی حلال در شهوتی حرام افتاده است.
عابد که نه از بهر خدا گوشه نشیند
بیچاره در آیینهٔ تاریک چه بیند؟
(گلستان سعدی – باب هشتم)