غرورِ عبادت و مقام كرامت:
پيرى در سير و سفر در راه حجاز در هر گامى كه به سوى كعبه برمىداشت دو ركعت نماز مىگزارد، وى چنان گرمِ سير روحانى و جذبه ربّانى بود كه حتّى خار مغيلان را از پاى بيرون نمىكشيد، وسواسِ اعمال و غرور افعال، پسند خاطرش گرديده بود و نزديک بود به كام ابليسِ خودپسندى افتد كه لطف ايزدش يار گرديد و سروش غيبى آوازش داد كه:
مپندار اگر طاعتى كردهاى كه نُزْلى*بدين حضرت آوردهاى
به احسانى آسوده كردن دلى به از اَلْفِ**ركعت به هر منزلى
(داستانها و پيامهاى سعدى در بوستان)
* نُزْل: آنچه پيش مهمان نهند از خوراكى و غير آن. (لغتنامه دهخدا)
** اَلْف: هزار
***********
كار و كوشش:
درويشى گويد: از جنگلى مىگذشتم، روباهى بى دست و پا ديدم، با خود انديشيدم كه اين حيوانِ بى دست و پا چگونه روزى خود را به چنگ مىآورد؟ در فكر بودم كه ديدم شيرى شغالى به چنگ گرفته به آنجا رسيد، كمى از آن را خورد و بقيّه را رها كرد و رفت، روباهِ ناتوان هم بقيّه را خورد. با خود گفتم: اين يک اتّفاق بود، مىمانم تا روز ديگر ببينم چه رخ مىدهد. روز ديگر باز روزىِ او به نحو ديگرى رسيد. يقين كردم كه روزىرسان خود روزى مىدهد. من نيز در گوشهاى نشستم و به مراقبه پرداختم و با خود گفتم: بخشنده روزى از غيب مىفرستد، امّا هرچه نشستم هيچكس به سراغم نيامد تا چيزى به من دهد، از گرسنگى تنها استخوانهايم مانده بود كه روزى از ديوار صدايى شنيدم كه مىگفت:
برو شير درّنده باش اى دَغَل مينداز خود را چو روباهِ شَل
چنان سعى كن كز تو ماند چو شير چه باشى چو روبه به وامانده سير؟
بخور تا توانى به بازوى خويش كه سعيت بود در ترازوى خويش
پيام:
بگير اى جوان دستِ درويشِ پير نه خود را بيفكن كه دستم بگير
خدا را بر آن بنده بخشايش است كه خلق از وجودش در آسايش است
كسى نيک بيند به هر دو سراى كه نيكى رساند به خلقِ خداى
(داستانها و پيامهاى سعدى در بوستان)