دکتر ناهید نوروزی (مترجم همای و همایون به نظم ایتالیایی)
در بخش دیگر دیباچه که به «مقربان» تقدیم شده، منظور خواجو، عارفان برجسته است و در آن اشارات مستقیم و بیشتر تلویحی به عرفا در تصاویری که آنها هم بر حول و حوش تناقض میچرخند، فراوان است:
خوشا سرفرازان کوتاهدست بزرگان خُرد و بلندان پست
سلاطیننشانان خلوتنشین اقالیمگیران عزلتگزین
صبوحیکنان شراب الست امیران مأمور و هشیار مست
نخورده می و سرگران از شراب درون کرده معمور و بیرون خراب
چو سوسن زبانآور اما خموش چو بهْ خوشنفس، لیک پشمینهپوش
فلکشان شراع سر بارگاه ملکشان گدای در خانقاه
مثنویسرایان عارف در ادبیات فارسی بسیارند و سرشناسترینشان مولوی و عطار و سنایی که در عرفانی بودن آثارشان شکی نیست؛ ولی میبینیم که در دیباچهشان بخشی در مدح عارفان و مقربان نیاوردهاند. خواجو در مثنویهای دیگرش حتی اسم شیوخ صوفیه را در بخشهای بیشتر آغازین کتاب آورده است؛ همچون: بایزید بسطامی، سیفالدین باخرزی، علاءالدوله سمنانی، ابواسحاق کازرونی، امینالدین بلیانی و این دو آخری شیوخ طریقت «مرشدیه» یا «کازرونیه» هستند که به گفته استاد ذبیحالله صفا، خواجو پیروش بوده است.
از ابتدای منظومه، همای ـ قهرمان داستان ـ هنگامی که نخستین نگاهش را بر تصویر شاهدخت چینی همایون میاندازد و سخت عاشقش میشود، صدای سروش را میشنود که به او هشدار میدهد این تصویر را نباید با «نگاه سَر» یا نگاه ظاهری، بلکه با «نگاه سِرّ» یعنی با نگاه باطنی و معنوی بنگرد:
نه هر صورتی را توان داشت دوست درین نقش بین تا چه معنی در اوست
به معنی دهد صورت دوست دست نه چون خویشبینان صورتپرست
ز صورت ببر، تا به معنی رسی چو مجنون شوی، خود به لیلی رسی
ولی نقش خود گر نبینی، نکوست چو از خود گذشتی، رسیدی به دوست
بنابراین خواجو پیش از پرداختن به فراز و فرود داستانش، ذهن خواننده را به خوانشی روحانی آماده میکند و در جایجای اثرش نشان میدهد که این راه پر پیچ وخمی که شاهزاده همای در پیش گرفته، در واقع نمادی است از منازل و مقامات سلوک درونی که در آن، خود خویشتن را نخست باید فنا کند تا به خودی والاتر که همان همایون باشد، ره یابد.
«همای» گاه به تنهایی و گاه به یاری دوستان و از همه مهمتر گاه به همت بخت ازلی و دخالت نیروهای ماورایی، از پس همه آزمونها برمیآید و تنها پس از پشت سر گذاشتن موانع گوناگون ـ اعم از مادی، عاطفی و روحانی ـ به وصل نائل میآید و فرمانروای سرزمینی وسیع میشود. داستان عشق همای به همایون در واقع به تصویرکشیدن ازخودگذشتن است؛ برای مثال آنجا که همای سلطنت را رها میکند تا به سفر در راه وصول به معشوق ادامه دهد، یا آنجا که در فراق معشوق به صحرا میگریزد و مجنونوار با وحوش همخانه میشود.
در مقدمه ترجمه «همای و همایون» برخی از این علائم تمثیلی بودن اثر را برشمردهایم؛ ولی سخن اینجا به ختم نمیرسد و نمیشود این علائم گرچه بسیار قانعکننده را زود دلیل بر معنوی بودن صد در صد اثر دانست. این کتاب علائم دیگری هم دارد که خواننده را به برداشت مادی و زمینی سوق میدهد که مهمترین آنها وصف دیدارهای عاشقانه بین قهرمانان اصلی و نیز فرعی داستان است، بهویژه شب وصل همای و همایون که شاعر بیتهای زیادی را با دقت یک جراح نه تنها به وصف زیبایی اجزای بدن عشاق اختصاص میدهد، بلکه در تصاویری متحرک به توصیف اعمال آنها هم میپردازد. گرگانی و نظامی هم در این زمینه ابیاتی دارند، ولی خواجو از لحاظ کمّی، گوی سبقت را از این دو میرباید. البته این تصاویر بسیار پوشیده، زیبا و وَزیناند و هرگز نمیتوان آنها را هزل یا زننده دانست، ولی در عین حال خواننده را به دلیل این چرخش و یا دوسوگری متحیر میکنند. پس با وجود این آیا اصولاً درست است که بپرسیم: عشق همای و همایون زمینی است یا آسمانی؟
این کتاب هر دو جانب را در بر دارد و بیشک در این نکته هم باز خواجو آن تناقض ادبی را حفظ کرده است؛ ولی باید خاطرنشان کرد که نه تنها جنبههای زمینی جنبههای معنوی و روحانی را حذف نمیکنند، بلکه یکی در خدمت دیگری است، یکی در کنار دیگری همدیگر را تکمیل میکنند. ضد و نقیض در یک ساختار قرار دارند و هر دو لازم و ملزوم همند. در گوشه گوشه ادبیاتمان به مکمل بودن جسم و روح بر میخوریم، به یاری دادن جسم به روح و روح به جسم. صحبت از گناه نیست و این نوسانات را شاعر بهعنوان وسوسه به شر و یا به خیر نمیبیند و احساس نیاز به «توبه» هم به ندرت پیش میآید.
«ابهام» از شگردهای ادبی است که بیشتر از دیگر آلات علم بدیع مورد استفاده ایرانیان قرار گرفته است و نمیتوان آن را فقط و فقط وسیلهای برای دور زدن سانسور و پوشیده سخن گفتن دانست، چراکه این دوگانگی در روح ایرانی ریشه دوانده و از منشأیی دور آب میخورد و در گوشهای از «ناخودآگاه جمعی» جا خوش کرده است. به آن در مباحث مربوط به دین مزدایی هم بر میخوریم، آنجا که «گیتیک» و «مینوک» ارتباط تنگاتنگی با یکدیگر دارند و هر دو از مخلوقات الهی به حساب میآیند و هر کدام مکان و نقش دقیق خود را در کائنات دارند و تحقیری هم در کار نیست. در آثار نجمالدین کبری و در روزبهان بقلی (همچنان که در کمدی الهی دانته) میبینیم زیبایی زمینی به پلکانی تبدیل میشود برای عروج. احمد غزالی عارف در زیبایی زمینی، بازتابی از زیبایی الهی را میبیند و برادرعالمش هم لذت جنسی را فرصتی کوتاه برای چشیدن گوشهای از لذتهای بهشت میداند!
این گرایش دوگانه کهن دوره و این روح متناقض در فرهنگ ایرانی که جا دارد بر دلیل روانشناختی اجتماعیاش پژوهش شود، زمینه را برای ظهور مردانی چون بایزید بسطامی و حلاج فراهم ساخته است. ما زیباترین شطحیات تصوف اسلامی را بیشتر در ایرانیان یا تازیانی که ارتباط نزدیکی با ایرانیان داشتهاند، مثلاً در عراق مییابیم. نمونههای جالب و متفاوتی از آنها در «شرح شطحیات» روزبهان بقلی شیرازی آمده است.
اشتراک مضامین
در مورد گردش بنمایهها (موتیفها) و تقلید و یا به دیگرسخن نخلبندی که مورد بحث ماست، در ادبیات اقصی نقاط جهان به طور کلی و بهویژه در ادبیات سنتی ایران جای تردیدی نیست و اشاره به آن تکرار مکررات است؛ ولی نکته جالب توجهی که خوب است بر آن کمی درنگ شود، شباهت و گاه یکسانی بنمایهها در مباحث تطبیقی میان فرهنگی است. در «فهرست تامسون» بسیاری از این بنمایههای مشترک متعلق به فرهنگهای مختلف دور و نزدیک آمده است و برای همه محققان مطالعات تطبیقی آشناست؛ ولی اکثریشان تقلید نیستند، بلکه مربوط میشوند به موضوعات مشترکی که ذهن بشری را از دیرگاه به خود مشغول داشته است، در هر کجا و هر زمانی که زیسته باشد فرقی نمیکند؛ چون ویژگیهای مردمان ممالک مختلف به طورکلی اگر یکی نباشند، بسیار شبیه به همند، چراکه فطرت انسانی یگانه است.
پژوهشگر روسی میخائیل باختین در کتاب «زیباییشناسی و رمان» بنمایههای مشترکی را در رمانهای دنیای غرب در برخی دورههای کلان تاریخی بر شمرده است. چندی از این موتیفهایی را که مشترکاً در همای و همایون هم میتوان یافت به ترتیب ذیل فهرستوارمیآوریم:
زیبایی خارقالعاده و تواناییهای ویژه قهرمانان داستان؛ عاشق شدن ناگهانی حتی با دیدن فقط تصویر معشوق؛ عشق که به مثابه بیماریای ناعلاج مطرح میشود؛ وجود موانعی که رسیدن به معشوق را دشوار میکند: عاشق و معشوق که همدیگر را از دست میدهند و یا دوری طاقتفرسایی را متحمل میشوند و دوباره هم را مییابند؛ ربودن معشوق در حول و حوش ازدواج؛ سفر دراز قهرمان برای یافتن معشوق؛ فرار قهرمان و موانع طبیعی مثل طوفان و غرق شدن در امواج دریا؛ تهاجم راهزنها، سیاهچال و نجات معجزهآسا در موانع مختلف؛ مبارزات و جنگهایی که قهرمانان داستان به جان میخرند؛ آمادگی برای قربانی و تحمل رنج؛ آزمونهایی که عاشق و معشوق برای اثبات عشق خالصشان باید پس دهند، مثلاً پیرامون مسئله وفاداری و بالاخره وصال آنها.
از عناصری که ساختمان داستان را شکل میدهند، میتوان از برخورد غیرمنتظره با دوستان و دشمنان که معمولاً پایان داستان را به تعویق میاندازند، نقش خوابها و پیشگوییها و رؤیا و دلآگاهی شخصیتهای داستان از وقوع حادثهای و نیز وجود پدیدههای ماوراءالطبیعی مانند جادو نام برد. از نکات مشترک دیگر عدم روشنی حدود زمانی و مکانی وقوع حوادث داستان است. همچنین عباراتی مثل «ناگهان این اتفاق افتاد که…»، «تصادفاً چنین و چنان مسئله پیش آمد…»، «از قضا جریان این بود…»، «از قضا حادثهای غیرمنتظره پیش آمد…» این عبارات بسیار در ساختار داستان به عنوان عناصر مربوطکننده و صافی نقش دارند.
منظور از یادآوری این نقاط مشترک در قالب بنمایهها و شگردهای ادبی این است که نشان دهیم به چه اندازه فرهنگهای گوناگون ممکن است شبیه هم باشند و این البته دلیل آن نیست که حتماً و لزوماً میبایست ارتباطاتی تاریخی بین آنها وجود داشته باشد، بلکه همانطور که گفتیم، مسائلی که انسانها با آن مواجهند و مشکلاتی که با آن دست و پنجه نرم میکنند، از سرچشمههایی مشابه برمیآیند و ذات انسانها از خمیرمایهای یگانه است.
اگر بخواهیم از منظومه عاشقانه در ادبیات اروپای قرون وسطی بهویژه از آن نوعش نمونه بیاوریم که در عنوانشان مانند رمانهای منظوم فارسی کلاسیک نامهای عشاق موجودند، میتوانیم قبل از همه از «تریستان و ازوت» از قرن دوازدهم میلادی نام ببریم. رمانی که بسیار شبیه «ویس و رامین» است و حتی چند محقق اروپایی معتقدند که منظومه گرگانی منشأ تریستان و ایزوت باشد، گرچه این نظریه از جانب چندی دیگر رد شده است.
«تریستان و ایزوت» هم که داستان اصیلش از انگلستان بر میآید، مانند «خسرو و شیرین» نظامی ادامه خود را در ادبیات اروپا یافت و دیگران به تقلید و بازنویسی آن برآمدند و بعد از چندی از خلق این اثر، تریستان و ایزوت به زبان آلمانی فرانسوی، ایتالیایی و اسپانیایی هم بازنویسی شد. این رمان با مضمون «مرگ و عشق» که بنمایه اصلی داستان را تشکیل میدهد، بازتابی در «پیروزی زمان» اثر سوینبورن (۱۸۶۳) داشته است که برای مثال در «تریستان و ایزولده» اثر واگنر (۱۸۶۵) به اوج میرسد و در هنر نقاشی و نیز سینما هم تا عصر حاضر انعکاس یافته است.
در اروپای قرون وسطی منظومه پنجگانه نیز وجود دارد و آن اثر کرتین دتروا (۱۱۷۰ و ۱۱۹۰) است و در پنج منظومه «ایوان»، «آرک و انید»، «انسیلوت» یا «شوالیه ارابهسوار»، «پرسوال» یا «کنت گرال» یا «شوالیه شیر» و «کلیژس» را در بر دارد که با خمسه نظامی در تجربهگراییاش قابل مقایسه است. گرچه کرتین دتروا مانند نظامی در زمینه خمسهاش تقلید نشده است، ولی هر کدام از داستانهای این «خمسه» به انحایی اعم از بنمایهها، برخی شخصیتها و اسطورهها در ادبیات اروپا انعکاس یافتهاند. این تقلیدها فقط در زمینه منظومه اتفاق نیفتاده، بلکه در انواع دیگر مثل شعر غنایی و حماسی و تئاتر و غیره نیز بازتاب داشته است؛ بنابراین میبینیم که تنها در ادبیات سنتی فارسی نیست که با بازنویسی، الهام و گاه تقلید و یا به عبارتی با نخلبندی و استفاده از سنت ادبی مواجهیم، بلکه بهویژه شاخصههای زمانی هستند که بر علایق و تمایلات شخصی اثر گذاشته و برخی انتخابها را رقم زدهاند.
دلیل سرشناس نبودن خواجو نسبت به دیگر شاعران معروف شاید این باشد که از آنجا که وی در روزگاری دشوار و آشفته میزیسته و به ناچاراز درباری به دربار دیگر رانده میشده، گردش دستنوشتههای آثارش نتوانسته است توفیق لازم را بیابد. خود خواجو در خاتمه همای و همایون از بخت بد این اثر در دربار مینالد و با بزرگان ممدوحش روی گله دارد از اینکه فراموش شده است و به کتابی به این زیبایی اعتنا نمیشود. طبیعتاً در زمان مابین حیات سعدی و مولوی و نظامی و حافظ زیستن، امکان و فرصت جلب توجه را از او سلب کرده است؛ و البته منظور این نیست که خواجو از شاعران نامبرده از جنبه هنری برتر باشد، ولی از بسیاری شاعران دیگر که از او شناختهشدهترند، بیشک کمتر نیست.
منبع: روزنامه اطلاعات