Search
Close this search box.

نگاهی گذرا به سير تاريخی مهدويت در تصوف (بخش اول)

mahdaviyat va tasavof 96دكتر محمودرضا اسفنديار ـ فائزه رحمان * 

چكيده

 مهدويّت بيشتر به عنوان آموزه‌ای شيعی در فرهنگ اسلامی-ايرانی، نقش و جايگاه مهمی دارد. در اين مقاله، پس از مروری گذرا بر مفهوم موعودگرايی در اديان ابراهيمی، جايگاه مهدويّت در تصوف سده‌های نخستين (قرون دوم تا پنجم) را بررسی كرده‌ايم. در ادامه، مهدويّت در سده‌های ششم و هفتم (نيمه اول) تاريخ تصوف (دوره ظهور مهدويّت درتصوف) و آنگاه در قرون هفتم (نيمه دوم)، هشتم و نهم (آغاز جريان نزديكی بيشتر تصوف و تشيع) پی جسته‌ايم. در تعقيب اين جريان، عصر صفويه (دوران استقرار تشيع به عنوان مذهب رسمی در ايران) و قاجار، آخرين بخش اين پژوهش است.

 مقدمه 

«مهدي» به معناي كسي است كه خداوند او را به حق هدايت كرده است. اين واژه، از ريشه «هَدَی» و به مفهوم «هدايت كردن» است. (ابن منظور ۱۴۱۴: ذيل هدي).
با توجه به اين مفهوم، همه انبيا و با قدري تسامح، تمام رهبران الهي «مهدي»اند؛ يعني هدايت‌شدگاني كه آمده‌اند تا هدايت‌گر ديگران باشند. بنابراين، واژه مهدي، صفتي است كه ممكن است به هر پيغمبري و حتي به هر مخلوقي اطلاق شود؛ اما وقتي اين واژه به صورت عَلَم و اسم خاص باشد، به معني كسي است كه از ميان عموم مردم برگزيده و راهنمايي شده، و مهدي اخص اوست كه راهنما و منجي آخرالزمان است و عيسي نايب او خواهد بود. (دارمستتر ۱۳۱۷: ۸) .

 به نظر مي‌رسد دربارة معناي اصطلاحيِ واژه مهدي، از نخستين كاربرد تا كاربردهاي بَعدي آن، معناي كاملاً تعريف‌شده و پذيرفته‌شده‌اي وجـود نداشته است. با وجود اين، نجات‌بخشي، دادگستري و انتساب شخص مهدي بـه اهل بيت پيامبر اسلام، از اركان مفهوم اصطلاحي مهدويت در اسلام به شمار مي‌رود (جاودان ۱۳۸۸: ۴۱۱).

 مهدي، در اصطلاح لقب فردي از اهل بيت پيامبر اسلام اسـت كه رسول اكرم (ص) بشارت ظهورش را داده است. او، جهان را پس از آكنده شدن از ستم، با عدالت سرشار خواهد ساخت. مهدي، بـه هدايت الهي مهتدي و به نصرت او، منصور است. تعريف مزبور با اندک تفاوت‌هاي لفظي، در بسياري از كتاب‌هاي رواييِ سُنّي و شيعي نقل شده است. اين لقب در صدر اسلام، درباره پيامبر اسلام(ص)، امام علي(ع) و امام حسين(ع) و خلفاي راشدين به كار رفته است (همان: ۴۰۹).

 از صدر اسلام تا اواخر دوران اُمَويان، «مهدي» بيشتر به عنوان شخصي «برگزيده» در كاربرد سياسي-ديني، بدون در نظر گرفتن وجه نجات‌بخشي، مورد توجه بوده است. گويا در نظر گرفتن وجه انتظار براي منجي منتَظر اسلامي، در زمان خلافت عبداﷲ بن زبير به مفهوم مهدي موعود افزوده شد. بعدها، غُلات كوفي متقدم، واژه مهدي را با منجيِ منتظر تركيب كردند و با تأكيد بر برگزيده شدن پسر علي (ع) ـ محمد بن حنفيه ـ به عنوان مهدي، كاركردي نو از واژه مهدي و مفهوم مهدويّت را ارائه دادند. باور به حيات مهدي در دوران غيب و در نهايت رجعت دوباره او براي تأسيس حكومت جهاني از ديگر لوازم اين اعتقاد به شمار مي‌رود. (Bashir ۲۰۰۳: ۱۳)

 مهدويّت در انديشه صوفيان قرون نخستين (قرون دوم تا پنجم)

انديشه مهدويّت و منجي موعود در تصوف، بيش از آن كه آموزه‌اي نبوي و يک باور ديني باشد، آموزه‌اي عرفاني و داراي ابعاد تكويني، تشريعي و سلوكي است.
مهدي، نزد اهل تصوف «ولي» است، و افزون بر اين، در ميان اولياء مقام و جايگاه ويژة «ختم ولايت » را دارد. با وجود اختلاف نظري كه در ميان صوفيان دربارة تفسير اين مقام هست، مي‌توان بسياري از ويژگي‌هاي نوعي و صنفي موعودباوري اهل تصوف را، از همين بابت كه او «ولي خاتم» است، به دست آورد. وجود اصطلاحاتي چون خليفةﷲ، قطب، قطب الاقطاب، جام جهان‌نما،غوث اعظم، ولی كامل، خضر راه، پير كامل و برخي ديگر از اين دست تعبيرهاي رايج در فرهنگ و زبان عارفان و صوفيان، احياناً ناظر بر مهدي و مهدويّت است. (نصيري ۱۳۸۸: ۳۶۵)

 بيشترين وجه ارتباط انديشه مهدويّت با تصوف، در بُعد «ولي» بودن مهدي است. در باور پاره‌اي از صوفيان، مهدي مصداق «خاتم الاولياء» است. براي درک بهتر سير مفهوم مهدويّت در تصوف، ضروري است كه اين آموزه را در تصوف، از آغاز بررسي كنيم؛ چرا كه با بررسي تاريخي اين انديشه مي‌توان دريافت كه اين معني تا چه اندازه تحت تأثير تفكر شيعي قرار گرفته است. بر اين اساس، مطالعه تاريخي اين مفهوم، راه مناسبي براي وصول به مقصود مذكور به شمارمي‌رود. بنا بر قول بيشتر محققان، ظهور تاريخي تصوّف به عنوان يک جريان مشخص، به قرن دوم هجري باز مي‌گردد. بنابراين، جست‌وجوي خود را براساس ميراث مكتوب تصوّف از همان قرون نخستين آغاز كرديم. حاصل جست‌وجو اين بود كه در قرون نخستين ـ يعني از قرن دوم هجري تا قرن پنجم هجري ـ درميراث مكتوب عرفاني، هيچ اشاره‌اي به واژه مهدي و مهدويت وجود ندارد. تنها مفهوم در «خاتم الاوليا» با بعد هدايت‌گري باطني و معنوي مهدي(ع) در تشيع نزديک دارد.

 حكيم ترمذی

 محمدبن علي حسن ترمذي (متوفي ۲۸۵ هجري) ـ قرن سوم هجري ـ نخستين، يا يكي از اولين شخصيت‌هايي است كه درباره ختم ولايت و خاتم ولايت كتاب نوشته است. وي صاحب كتاب مهم ختم الولايه يا ختم الاولياء است.

 حكيم ترمذي در تاريخ تصوّف اولين كسي است كه به شكل رسمي و مُدوَّن درباره «ختم ولايت» و «خاتم اولياء» سخن گفته است؛ اگر چه پيش از او در آثارعارفان و عالمان مسلمان موضوع ولايت طرح شده و بسط يافته بود (ملكي ۱۳۸۸: ۳۱).
در پيوند با اين موضوع، نفوذ حكيم ترمذي را بايد در قرن بعدتر بررسي کرد كه بيشتر به واسطه محي‌الدين ابن عربي فزوني گرفت. (راتكه ۱۳۷۹: ۳۰)
ترمذي در ختم الاولياء از «مهدي آخرالزمان» سخن مي گويد كه براي برپا داشتن عدل قيام خواهد كرد و همانند محمد(ص) كه خاتم پيامبران است، او نيـز «آخرالاولياء في آخر الزمان» است (حكيم ترمذي ۱۹۸۶: ۴۳۶). ترمذي خاتم ولايت را حجّت خدا بر ساير اولياء مي‌داند و براي او ماند پيامبر در روز قيامت مقام شفاعت قائل است (همان: ۳۴۴). ترمذي در سيرةالاولياء، از اوصاف صاحب‌الامر وخاتم‌الاوليا سخن مي‌گويد و با نقل اين دعاي حضرت علي(ع) كه زمين هيچگاه از حجت خدا خالي مباشد، چنين نتيجه مي‌گيرد كه بي‌شک در آخرالزمان ولی حق و به تعبير ديگر خاتم الاوليا حضور دارد. (حكيم ترمذي ۱۹۹۲: ۱۱۹) در سخنان ترمذي درباره خاتم الاولياء نامي از شخص خاصي ديده نمي‌شود و «مهدي» كه او از آن نام برده است هيچ مصداق معيني ندارد. از اين رو به يقين نمي‌توان گفت كه مراد او از «مهدي»، همان مهدي مورد نظر شيعيان است. (ملكي ۱۳۸۸: ۳۷) 

 حلاّج  

 شايد بتوان گفت حسين بن منصور حلاّج (حدود ۲۴۴ ق / ۸۵۸ م) اولين صوفي است كه مي‌توان ردّ پاي انديشه مهدويّت را در باورها و زندگي وي (و نه درآثار مكتوب او) مشاهده كرد. ابعاد سياسي زندگي پرفراز و نشيب او و نيز محيطي كه حلاج در آن رشد كرد، در ايجاد چنين ديدگاه‌هايي در وي نقش بسزايي داشت.

 حلاج، بعدها به واسطه خويشان شيعي مذهب همسرش (خانواده كرنبائي)، بيش از پيش با محيط شيعي درآميخت. آشنايي نزديک وي با ديدگاه‌ها و سنت‌هاي ديني ديگر، و مهم‌تر از همه گرايش به تشيع موجب شد كه بعدها بعضي از دشمنان سنّيِ وي او را به تشيّع يا حتي مسيحيت در زير نقاب تسنّن متهم كنند (ر.ك.به: ميسن ۱۳۷۸: ۱۸). اين كه بعضي از هواداران جديدترِ وي او را همان مهدي موعودِ شيعيان فرض كردند نيز باعث شد، طرفداران شيعيِ قديم‌تر او سرانجام وي را به دروغگويي متهم كنند. (همان: ۱۹)
يكي از حوادث مهم زندگي حلاج كه به بحث مهدويّت ارتباط نزديک دارد، ديدار و ارتباط او با فرقه اماميّه است. وي در سفر تبليغي خود به خراسان، در طالقان، اعلام كرده كه ظهور «مهدي» نزديک شده است و ظاهراً يک عده نيز به وي گرويدند؛ چرا كه بعدها خبر قتل وي در بين آنها ايجاد نارضايتي كرد. (زرين‌كوب ۱۳۸۶: ۱۳۷؛ ماسينيون ۱۳۸۳: ۹۴)

ظهور انديشه مهدويّت در تصوّف (قرن ششم و نيمه اول قرن هفتم)  

در آثار عارفان و صوفيان، از قرن ششم به بعد، به صورت تدريجي، اشاراتي به انديشه مهدويّت و واژه مهدي به چشم مي‌خورد. گويي انديشه مهدويّت، در سير تاريخي خود، خط صعودي را پيش گرفته است كه با گذر زمان، دامنه مباحث صوفيان در اين باره گسترده و عميق تر مي‌شود. به تدريج قرن ششم هجري، با آثار و تأليفاتي روبه‌رو مي شويم كه هرچند گذرا و شايد در قالب تعابير عرفاني،اما آشكارا، از “مهدي” سخن به ميان مي‌آورند.

 سنايی غزنوی

 ابوالمجد مجدود بن آدم سنايي غزنوي، از عرفاي قرن ششم هجري، در تـأليف بسيار مهم خود ،حديقةالحقيقه و شريعةالطريقه، ـ اولين مثنوي عرفاني كه به تعاليم صوفيانه پرداخته است ـ در ابياتي، اشاراتي به مهدي دارد. وي در وصف پيـامبر(ص)، روح ايشان را به عيسي (ع) و جسم ايشان را به مهدي تشبيه كرده است:

… محـــو گـــشت از هـــدايتش گبـــري                     قـــدري شـــد بـــه ســـعي او جبــــري
خلــــــق او آمــــــد از نكوعهـــــــدي                         روح عيــــــسي و قالــــــب مهــــــدي
يافتــــه ديــــن حــــق بـــــدو تعظـيم                     خلُـــق او را خـــداي خوانـــده عظـــيم …
(سنايي ۱۳۷۴: ۱۹۹)

 سنايي در ابياتي ديگر، در شرح حال پادشاه و سياست و مُلک او تعابير مهدي، عيسي و دجّال را چنين به كار مي‌برد: پادشاه در عرصه اجتماع، مهدي است كه روحش همچو عيسي (ع) و هديه‌اش در روزگار بي‌عدالتي، عدالت و عملش براندازي دجّال (يا هر آنچه كه مغاير شرع باشد) از روزگار است:

… دین و دولت به شرع و شــه زندســت                زیــن دو شــین آن دو دال پاینــده‌ســت
مُلک و ملّت چو پـود و چـون تـار اســت                  آن بــدین ایــن بــدان ســــزاوار اســت
… ای بـــــه دم جفـــت عیــسی مریم                           دام دجّـــــــال بــــرکــــن از عـــالم
انــــدریــن روزگـــــار بـــد عهــدی                          چیــست جــــز عــدل هدیـه مهــدی…
(همان: ۵۸۰)

عطار نيشابوری

 فريدالدين ابوحامد محمد بن ابوبكر ابراهيم بن اسحاق عطار، معروف به عطارنيشابوري، از عرفای مهم اوايل قرن هفتم هجري به شمار مي‌رود؛ كه در دو اثر مهم خود يعني اسرارنامه و الهي‌نامه، از مهدي ياد كرده است. او در الهي‌نامه، نفس انسان و دنيا را به دجّال تشبيه مي‌كند و مي‌گويد در دنيا، چه بسا دجّالانِ مهدي‌رويي هستند كه آدمي را در پي خود مي‌كشند و او را گمراه مي‌سازند.

چــه مــي‌خــواهي از ايــن دجّــال پايــان                       چــه مــي‌جــويي از ايــن مهــدي نمايــان
بـــسي دجّـــــال مهـــدي‌روي هـــستند                            كـــه چــــون دجّـــال از پنـــدار مـــستند
بـــــسا مهـــــدي دل‌پـــــاكيزه رفتـــار                              كـــه از دجّـــال دنيـــــــا شـــد گرفتـــار
(عطار ۱۳۸۷: ۲۹)

 عطار در اسرارنامه در ضمن ابياتي كه در فضيلت اميرالمؤمنين علي(ع) آورده است، لقب مهدي را براي مولا علي(ع) به كار مي‌برد:

… چو هست آن حضرت از هر دو جهان دور                              از آن اســـت از زمـــان و از مكـــان دور
بــــود در يــــک نفــس مهـــدي و آدم                                      نه آن يک بيش از ايـن نـه ايـن از آن كـم
(عطار ۱۳۶۱: ۱۸۰)

ابن عربی

 ابوعبداﷲ محي‌الدين محمد بن علي بن محمد بن العربي الحاتمي، از عرفاي بزرگ و جريان‌ساز قرن هفتم هجري به شمار مي‌رود. او در تأليفات خود، مباحثي گسترده از مفهوم و مصداق خاتم‌الاوليا و مهدي را مطرح كرده است كـه بعدها شارحان آثار و پيروان مكتب او همچون داود قيصري، صدرالدين قونيوي، عبدالرزاق كاشاني، سيد حيدرآملي و…، هريک به شيوه‌اي به شرح، تأويل و توجيه نظرات او پرداخته‌اند.

 ابن عربي در مسئله ولايت و نيز پاره‌اي مسائل ديگر به آثار حكیم ترمذي رجوع كرده است و حتي بعضي مسائل ختم الولايه را در الفتوحات المكّيه انعكاس داده است (زرين‌كوب ۱۳۸۶: ۵۳). از ديدگاه ابن عربي، خاتم اوليا كسي است كه در بالاترين مرتبه ولايت قرار گرفته باشد و در واقع ولايت، همان معرفت باطني يا شهودي به خداوند است. برخي بر اين باورند نظر ابن عربي اين بوده است كه خاتم الاوليا از نظر زماني آخرين ولی است و پس از او كسي مانند او نخواهد آمد. برخي ديگر نظر او را چنين تفسير مي‌كنند كه خاتم الاوليا هميشه هست، اما در زماني كه او زندگي مي‌كند، هيچ فرد ديگري بالاتر از او يافت نمي‌شود.
به عبارت ديگر، آن وليّ كه در بلندترين نقطه فضيلت قرار دارد خاتم الاوليا اسـت (اولوداغ ۱۳۸۴: ۱۰۶). در نتيجه، خاتم اوليا آن است كه كامل‌ترين و بيشترين معرفت را به خداوند دارد؛ البته نه از راه اخبار و عقل، بلكه از راه مشاهدة تجليّاتِ الهي. از اين رو ابن عربي در فصّ شيثي، به نوعي برتري اوليا بر رسولان را يادآور مي‌شود و مي‌نويسد:
وَ ليَسَ هذا العلم الاّ لخاتم الرسل و خاتم الأوليا و ما يُراه أحد منَ الأنبياء وَ الرُّسلِ ألّا من مشِكاهِ الرسّول الخاتم. (ابن عربي ۱۳۶۶: ۶۲)
عبارات ابن عربي در موضوع ختم ولايت و ولي خاتم، مبهم، متشتّت و متضاد است. از برخي از عباراتش چنين برداشت مي‌شود كه او خود مدعي ختم ولايت بوده است:

 أنـــا خـــتم الولايـــه دون شـــكّ بـــورث الهاشــــمي مـــع المـــسيح
(ابن عربي، بي تا، ج ۱: ۲۴۴)

 ابن عربي گاهي هم مقام ختم ولايت محمدي را از آن مردي از عرب مي‌داند كه اكرم اين قوم است: «و اما ختم الولايه المحمديه فهي لرجل من العرب» (همان ،ج ۳: ۳۲۷). او در باب هفتاد و سوم الفتوحات المكيه كه در واقع شرح و بسط سوألات كتاب ختم الاولياء ترمذي است، آورده است:

 و اما ختم ولايت محمدي، آن براي مردي از عرب است كه اصلاً و يداً اكرم اين قوم است و امروز در زمان ما موجود است، در سال پانصد و نود و پنج وي را شناختم و نشانه‌اش را كه حق از ديدگان بندگانش پنهان نموده، در شهر فاس مشاهده كردم. (همان، ج ۲: ۴۹)

ابن عربي در جاي ديگري از فتوحات، خاتم ولايت علي الاطلاق را عيسي (ع) دانسته است:

 الا ان خــــــتم الاوليــــــاء رســــــول و لـــيس لـــه فـــي العـــالمين عـــديل
هــو الــروح و ابــن الــروح و الام مــريم و هــــذا مقــــام مــــا اليــــه ســــبيل
(ابن عربي، بي تا، ج ۲: ۵۰؛ ج ۳: ۷۶)

 در واقع، او ختم ولايت را مربوط به عيسي (ع) مي‌داند و با اثبات خاتميّت عامة عيسي (ع)، آن را از مهدي سلب مي‌كند؛ (خواجوي ۱۳۸۷: ۲۲) چنان كه اشاره مي‌كند:

 عيسي(ع) وقتي در آخرالزمان به زمين فرود مي‌آيد، خداوند ختم ولايت كبري (عامه) را ،از آدم تا آخرين پيامبر (محمد (ص) ، بدون عطا مي‌فرمايد؛ چون خداوند ختم ولايت عامه را در هر امّتي جز به رسولي كه تابع او (محمد (ص)) است ختم نمي‌كند. بنابراين عيسي(ع) را ختم دوره ملک و ختم ولايت عامّه قرار داده است، پس او از خاتم در عالم است.(ابن عربي، بي تا، ج ۳: ۳۲۸).
بنابراين، خاتم ولايت محمدي همان ختم خاص ولايت است كه درمحمد(ص) ظاهر مي‌شود؛ لذا عيسي (ع) داخل در ختميّت او (محمد (ص)) مي‌شود و غير عيسي(ع) نيز داخل در ختميّت او مي‌شوند، مانند الياس و خضر وهر ولي‌اي از ظاهر امّت. بنابراين، عيسي (ع) اگر چه ختم است، اما خود مختوم تحت ختم اين خاتم محمدي است. (همان: ۳۳۱)

 يكي ديگر از مصاديق «خاتم الاوليا» كه ابن عربي در آثار خود از او نام برده است، «مهدي» است. به نظر مي‌رسد مراد ابن عربي از آن مهدي، «مهدي» (ع) مورد نظر شيعيان نيست. اگرچه ابن عربي حديث «يملأ الأرض» را بر مهدي تطبيق مي‌كند و شيعيانِ منتظر مهدي(ع) هم به همين حديث استناد مي‌كنند، اما اين مطلب جاي بحث و بررسي دارد. (ملكي ۱۳۸۸: ۵۸)

 ابن عربي در الفتوحات المكيه، در قالب ابياتي، به بيان شمايل و توصيف مهدي مي‌پردازد:

ألا انّ خــــــتم الأوليــــــاء شــــــهيد                                          و عـــــين إمـــــام العـــــالمين فقيـــــد
هــــو الـــسيد المهـدي مـن آل أحمـــد                                       هـــو الـــــصارم الهنــــــديّ حين يبيـــد
هو الـشمس يجلو كــــل غــيم و ظلمــه                                    هـــو الوابـــل الوســـمي حين يجــــــــود
(ابن عربي، بيتا، ج ۳: ۳۲۶)

 وي در ادامه به رويه مهدي نيز مي‌پردازد و به كارها و اصلاحات او مي‌پردازد:

 مهدي با تكبير و با هفتاد هزار مسلمان، روم را فتح مي‌كند… ظلم و ظالمان را ريشه‌كن مي‌سازد، دين را به پا مي‌كند، اسلام را پس از آن كه خوار شده است عزت مي‌بخشد، و پس از آن كه مرده است، احيا مي‌كند؛ جزيه مي‌بندد و با شمشير به سوي خدا دعوت مي‌نمايد. پس هر كس را روي گرداند، مي‌كشُد و كسي را كه با وي منازعه كند، خوار مي‌سازد؛ اصل دين را، كه اگر رسول خدا (ص) بود بدان حكم مي‌فرمود، آشكار مي‌كند… عارفانِ باﷲ كه اهل حقايق‌اند، از سِرّ شهود و كشف و شناخت الهي با وي بيعت مي‌كنند. (همان: ۳۲۸)

 او به ماجراي نزول عيسي (ع) و قرار گرفتنش در كنار مهدي نيز اشاره مي‌كند. (صادقي ارزگاني ۱۳۸۶: ۵):

 عيسي بن مريم در حالي كه از طرف راست و چپ بر دو فرشته تكيه زده، هنگامي كه مردم مشغول نماز عصرند، بر مهدي نازل مي‌شود و امام به احترام او از جا بلند شده و كنار مي‌رود. (ابن عربي، بي تا، ج ۳: ۳۲۷)

 در برخي عبارت‌هايش نيز تصريح مي‌كند كه خاتم ولايت خاصه محمدي، مهدي نيست، كه به «المُنتَظَر» معروف اسـت؛ چون مهدي المنتظر از عترت وسلاله حسّي پيامبر است و خاتم به اين معنا، از سلاله غيرحسّي و معنوي پيامبراست. (همان، ج ۲: ۵۰)

 مولانا

 مولانا جلال‌الدين محمد بلخي، از عارفان بزرگ قرن هفتم هجري است كه در مثنوي معنوي به «مهدي» و «ولی قائم» اشاره، و ديدگاه خود درباره اين موضوع رامطرح كرده است.

 در اين آزمايش ـ كه به وسيله اولياءاﷲ انجام خواهد گرفت ـ هركس كه اخلاق نيكو، تواضع و حالت تسليم به آن اوليا را داشته باشد، نجات خواهد يافت و عكسِ آن، كسی كه به دليل ضعف نتواند وجود اولياءاﷲ را تحمل كند، مانند شيشه خواهد شكست. پيشواي حق و قائم، همان ولي است، بدون آنكه عامل نژاد در اين امر تأثيري داشته باشد. خداوند متعال ولايت را، به هر كه بخواهد، عنايت مي‌فرمايد؛ خواه از نسل عمر باشد و خواه از نسل علي (ع)، اوست هدايت‌شده از طرف خدا و هدايت‌كننده مردم. در واقع مولانا در اين ابيات به مهدويّت نوعيه نظر دارد، نه مهدويّت شخصيّه: 

پـس بـه هـر دوري ولـی‌ای قـائم اســـت                               تـــا قيامـــت آزمـــايش دايـــم اســـت
هــر كــه را خــوي نكــو باشــد بِرَســـت                             هـر كـسي كـو شيــشه‌دل باشـد شكـست
پــس امــام حــيّ قــائم آن ولــي اســـت                         خواه از نـسل عمـــر، خـواه از علــي اسـت
مهــدي و هــادي وي اســت اي راه‌جـــو                            هــم نهــان و هــم نشــسته پــيش رو…
(مولوي ۱۳۸۷/۲/۸۱۶ـ۸۱۹)

ادامه دارد… 

* دانشيار دانشگاه آزاد اسلامي واحد شهرري ـ كارشناس ارشد اديان و عرفان تطبيقي دانشگاه آزاد اسلامي واحد تهران شمال