در فلسفه و برخي مكاتب تصوف، ضروري است كه اشخاص، خود به درك امور بپردازند، هر چند كه براي دانايان روشن است كه عامه مردم پيشرفت زيادي در آن عرصه نخواهند داشت. انتقاد رومي و متصوفه از فيلسوفان، نه بدان خاطر است كه آنان با جهانبيني فيلسوفان مخالف بودهاند؛ بلكه از آن روست كه از نظر آنان فيلسوفان در بازيهاي ذهني و تكيه بر جزئيات بياهميت تباه ميشدند. صوفي فيلسوفاني را كه در اين بازي نقش ميآفرينند داناي مقلد ميداند. آنان در دام و دامن تقليد افتاده بودند؛ حال آنكه غايت شناخت، رسيدن به «تحقيق» بود.
ترجمه – سيد امير حسين اصغري:
كاربرد گسترده دو اصطلاح «تحقيق» و «تقليد» در متون عرفاني به ويژه در آثار شمس تبريزي براي مولويشناس و عرفان پژوه آمريكايي، ويليام چيتيك انگيزهاي فراهم آورده تا به بررسي و تحليل آن بنشيند.
از نظر چيتيك، مسئله تحقيق به طور خاصي هدف متفكران مسلمان را در فراگيري و تدوين علوم – اعم از عقلي و نقلي- باز مينماياند. از اينرو، او نخست نگاهي به پيشينه الهياتي اين مفهوم(تحقيق) مياندازد و آنگاهدر صدد فهم و تحليل آن در آثار شمس تبريزي و مفهوم مقابل آن؛ يعني «تقليد» برميآيد.
از نظر چيتيك ژرفنگري در اين دو مفهوم ما را با ساحتي از تفكر و تعقل در قلمرو فرهنگ اسلامي رويارو ميسازد كه ماهيتا از نمونه مشابه آن در غرب مدرن متمايز است. به همين دليل بخشي از مقاله حاضر به كندوكاو در ريشههاي مفهومي تحقيق (علمي) در غرب اختصاص دارد.
ميخواهم درباره روشي بحث كنم كه تصوير نمايان شده برخي عرفا در آن، ما را به چرايي تفاوت راههاي جوامع اسلامي و اروپايي آگاه ميكند. سخن من اين است كه عرفاي اسلامي ، اسطورهوار اهميت محوري «تحقيق» در سنت عقلي اسلامي را به ما مينماياند. تأكيد بر «تحقيق» در اين سنت، مانع توسعه هستيشناسي غالب غربي شده است.
اكنون فهم من از مسئله «تحقيق» در حال تكامل است.20 سال پيش وقتي كتابي درباره رومي نوشتم، اين مطلب را برجسته ننمودم، چرا كه مولانا به ندرت اين اصطلاح را بيان ميكند. در عوض وي درباره مفهوم مخالف آن يعني «تقليد» بسيار سخن ميگويد. سالها پس از خواندن فتوحات «ابنعربي» فهميدم كه مفهوم «تحقيق» بهطور ويژهاي در تبيين هدف متفكران مسلمان، به ما كمك ميكند.
براي شناخت مسئله «تحقيق»، نيازمند نگاهي سريع به پيشينه الهياتي آن هستيم. چنان كه ميدانيد اين واژه از ريشه «حق» منشعب ميشود كه يكي از نامهاي خداوند در قرآن و معادل جامع «الله» است. حوزه معنايي «حق»، شامل ايدههاي صادق، اصالت، درستي، تناسب، اعتبار، شايستگي، عدالت، اطاعت و تعهد است. «حق» بهعنوان اسم خداوند، بدان معنا است كه او تمام اين كيفيات را در وجه مطلق آن دارد و غير او در بهترين حالت ميتوانند اين صفات را در ارتباط با او به دست آورند.
قرآن مكرراً به ما ميگويد كه فعل خداوند، با عملي كردن حق آشكار ميشود. او آسمان، زمين و همه را تنها «به حق» ميآفريند. به همان ميزان كه اشياء با حق، صدق، تناسب، اعتبار و مانند آن به خالقشان وابسته شدهاند، آنها نيز «حق» هستند. ابنعربي به ما ميگويد: از آنجا كه هميشه اشياء به حق آفريده شدهاند، همه چيز، حقيقي، ذيحق، صادق، ارزشمند و معتبر است. از منظري دقيق، تنها يك استثنا وجود دارد و آن هم انسان است. يكي از آيات بسياري كه اين استثنا را بيان ميكند آيه 18 سوره حج است:
«آيا نديدي كه تمام كساني كه در آسمانها و كساني كه در زميناند براي خدا سجده ميكنند؟! و همچنين خورشيد و ماه و ستارگان و كوهها و درختان و جنبندگان و بسياري از مردم! اما بسياري (ابا دارند و) فرمان عذاب درباره آنها حتمي است؛ و هر كس را خدا خوار كند، كسي او را گرامي نخواهد داشت. خداوند هر كار را بخواهد (وصلاح بداند) انجام ميدهد».
به بيان ديگر همه موجودات عالم خدا را بهعنوان «حق» ميشناسند. همه اشياء در هر نقطهاي از عالم كه باشند، به صدق و واقعيت خدا آگاهند و حق او را ادا ميكنند؛ جز يك استثناء كه «بسياري از مردم» هستند. تنها نسبت به موقعيت خاص اين «بسيار»، قرآن از مفهوم مخالف «حق» يعني «باطل» سخن ميراند. «باطل» اشاره به هر چيز غلط، غيرواقعي، غيرقابل اعتماد، بيارزش، نامناسب، بياعتبار، تهي، عبث، جعلي، بيتأثير و بياستفاده است. اينها صفاتي هستند كه تنها ميتوانند نسبت به فعاليتها و توليدات انسان به كار روند و نه نسبت به فعل خدا و ساير آفريدهها، به جز شيطان.
وحي براي «بسياري از مردم»، كه بدان نياز دارند، نازل شده است. مقصود خدا از انزال وحي به پيامبران آن است كه «حق» را تحقق بخشيده، «باطل» را محو و ابطال نمايد. اين مسئله ما را به سمت كلمه «تحقيق» رهنمون ميكند كه شكل ثانوي مصدر «حق» است و كم و بيش معنايي شبيه «احقاق»، چهارمين شكل مصدر دارد كه در آيه «ليحقق الحق و يبطل الباطل» آمده است. واژهنامهها به ما ميگويند كه «تحقيق» به معناي برپا داشتن چيزي بهعنوان صدق و راستي، درستي، تناسب و اقتضاء، ارزشداري، عدالت، تصديق، تأييد و محقق كردن، ثابت كردن، ايجاب كردن و وظيفهمندي است. ابنعربي بهترين شكل اسطورهاي واژه «تحقيق» را در حديث پيامبر(ص) مييابد، آنجا كه ميفرمايد: «اشياء مختلف بر ما حق دارند».
به بيان ديگر، اين اشياء، درستي، صدق، تناسب و اقتضايي دارند كه در ما موجب ايجاد وظيفهاي نسبت به آنان ميشود. در يك روايت چنين آمده است: «مطمئنا روحتان، خدايتان، مهمانتان و همسرتان در برابر شما حق دارند. پس حق هر كدام از آنان را ادا كنيد». به تعبير ابنعربي «حق هر كدام را ادا كنيد»، امري جهاني است. اين امر، منحصر به مثالهايي كه در روايت ذكر شده نيست. قرآن مكرراً به ما ميگويد كه خدا همه چيز را بهحق آفريد. پس چيزي در عالم نيست كه داراي تناسب و صدق نباشد. بنابراين همه چيز بر حسب شرايط و موقعيتي كه ما در مقابل آنها قرار ميگيريم بر ما حق دارند.
اين تعريف از «تحقيق» به روشني داراي دو وجه است. فلاسفه اين دو جنبه را نظري و عملي ميخوانند. ادا كردن حق هر چيز، نخست به معناي شناختن حق آنها توسط انسان است كه مستلزم داشتن علم صحيح درباره اشياء است و اين امر نيازمند «مشاهده» آنها در رابطهاي واقعي با آنهاست، بدين معني كه موقعيتشان نسبت به صدق و حق مطلق شناخته شود. معناي دوم هنگامي است كه ما ميفهميم چيزي نسبت به ما حق دارد و ما بايد فعلي در مقابل آن انجام دهيم. شناخت اشيا «آن چنان كه هستند» به معناي شناخت مسئوليتمان نسبت به آنان است و اگر ماهيت اشيا را «آن چنان كه هستند» نشناسيم، علم ما نسبت به آنها «باطل» است. رومي مكرراً به تفاوت ميان اين دو نوع علم واقعي و علم باطل اشاره ميكند. در جايي او از «تقليد» و «تحقيق» استفاده ميكند. علم واقعي براي موضوعش كفايت ميكند. علم خطا ناكافي است. ظاهر علم است يا آگاهي از نحوه ظهور اشياء در برابر ما بدون آنكه بدانيم آنها مظهر و نمايانگر چه چيزي هستند. در انديشه رومي «تحقيق» تنها زماني محقق ميشود كه آتش عشق، بت نفس پرستي را ميسوزاند، او ميگويد:
ستر چه در پشم و پنبه آذرست
تا همي پوشيش او پيداتر است
نگاهي كه محقق بدان ميرسد، ميتواند از زبان حلاج بيان شود. او گفت: من حقم. به بيان ديگر من «حق» خود را شناختم كه به واقع كيستم.
«تقليد» واژهاي شناخته شده است. شرقشناسان و مسلمانان مدرن از آن به سم هلاك جوامع اسلامي تعبير كردهاند. اما اين «تقليد مصطلح» از نوع ديگري است، زيرا در مقابل «اجتهاد» است.
مهم آن است كه نبايد مفهوم «اجتهاد» و «تحقيق» را با هم اشتباه بگيريم. سادهترين راه فرق نهادن بين آنها اين است كه به خاطر داشته باشيم علوماسلامي به دو دسته طبقهبندي ميشوند؛ علوم نقلي و علوم عقلي. «اجتهاد» مربوط به علوم نقلي به ويژه فقه است، اما «تحقيق» در علوم عقلي معتبر است. علوم نقلي مثل صرف و نحو، فقه و تاريخ به نقل سينهبهسينه از نسلي به نسل ديگر منتقل شدهاند. علوم عقلي حداقل در مباني ميتوانند بدون «نقل» درك شوند. مثال معمول در اين رابطه رياضيات است. فلاسفه، علم خود را عقلي ميدانند. داستان معروف فلسفي «حي بن يقظان» اثر ابن طفيل، داستانوار طبيعت اين دانش را بيان ميكند. ابنطفيل، رابينسون كروزوئه عقل، تنها با تبعيت از عقل خود به شناخت ماهيت اشياء «آنچنان كه هستند»، يعني به دانشي سازگار و هماهنگ با دانش پيامبري دست مييابد.
در علوم عقلي، مسئله اين است كه چگونه اصول اعتقادي اسلام درك شود. اگر فقه رفتارها را بيان ميكند، علوم عقلي بهدنبال روشن كردن فهم واقعيت خدا، جهان و خود است. مسائل اصلياي كه بهعنوان موضوعات اوليه استنباط آمدهاند، در 3 اصل توحيد، نبوت و معاد خلاصه ميشوند. شيعيان بهروشني بيان كردهاند كه اگرچه پيروي از مجتهد در فهم شريعت مطلوب است، اما تقليد در عرصه ايمان نه تنها نامناسب بلكه ممنوع است. اين بدان دليل است كه اگر كسي تنها بهدليل باور شخص ديگري به امري، بدان ايمان داشته باشد، اين باورمندي تأثيرات ايمان را باطل ميكند.
در فلسفه و برخي مكاتب تصوف، ضروري است كه اشخاص، خود به درك امور بپردازند، هر چند كه براي دانايان روشن است كه عامه مردم پيشرفت زيادي در آن عرصه نخواهند داشت. انتقاد رومي و متصوفه از فيلسوفان، نه بدان خاطر است كه آنان با جهانبيني فيلسوفان مخالف بودهاند؛ بلكه از آن روست كه از نظر آنان فيلسوفان در بازيهاي ذهني و تكيه بر جزئيات بياهميت تباه ميشدند. صوفي فيلسوفاني را كه در اين بازي نقش ميآفرينند داناي مقلد ميداند. آنان در دام و دامن تقليد افتاده بودند؛ حال آنكه غايت شناخت، رسيدن به «تحقيق» بود.
رومي در عبارتي به مقايسه دانش محقق خود با دانش تقليدي مدرسه و دانشگاه مينشيند:
دانـش مـن جوهر آمد نه عرض
اين بهـايي نيست بهـر هر غرض
كـان قــندم نيسـتـان شكرم
هم زمن ميرويد و من ميخورم
عـلم تقـليدي و تعليمي است آن
كـز نفـور مستمـع دارد فغـان
چون پي دانه نه بهر روشني است
همچو طالب علم دنياي دني است…
علم گفتاري كه آن بيجان بود
عاشق روي خريداران بود
شعر از گذشته تا امروز، راهي براي بازتاب انديشه «تحقيق» در فرهنگ اسلامي بوده است. براي بيان اينكه چگونه و چرا شعر به «تحقيق» راه يافته است، از ابنعربي كه دائماً سعي در ايجاد توازن ميان دو مفهوم ادراك عقلي و شهودي داشت، كمك ميگيرم، او اين دو را عقل و خيال مينامد.
مسئله اصلي و اوليه ابنعربي آن است كه جستوجوي عقلي ره به انديشه انتزاعي ميبرد، به معني جدا شدن حق از مظهر خود. درمقابل، ادراك خيالي تجسم معاني را بهعنوان شناخت «حق» ميداند. عقل ذاتاً گرايش به شناخت «حق» بهعنوان امر «متعال» و برتر دارد، در حالي كه خيال، حق را در همه جا حاضر ميبيند. عقل حق را متعلق خاص خود و يا خدا ميداند، در حالي كه خيال، حق را در خود اشياء مييابد.
با آوردن حق اشياء به حوزه انديشه انتزاعي، كندوكاو عقلي سريعا ما را به قطع ارتباط شخصيمان با خدا-كه در زندگي ديني نقطه اصلي است- رهنمون ميشود. در مقابل، ادراك خيالي متعلق شناسايي خود را در تصاويري مييابد كه آن را مينماياند. او «حق مطلق» را واقعاً در افراد ممكنات حاضر ميبيند. يا چنان كه ابنعربي غالباً به ما ميگويد: وجه خدا را در همه چيز ميبيند. خدا در قرآن ميفرمايد: «به هر سو رو كنيد وجه خدا را مييابيد». در آثار ابنعربي «وجه» دقيقاً همان واقعيت جاودان شيء، حق آن و بازتابيده در حوزه امكانهاي ربطي است.
ارتباط تام شعر با خيال روشن است. شعر خوب دقيقاً تجسم قوه خيال است. زبان شعري با استفاده از خيال و عناصر سمبليك و زيبايي موسيقايي خود، در مقابل مفاهيم انتزاعي به ادراك خيالي جان داده و قدرت مشاهده حق مجسم را در اشيا گسترش ميدهد. شعر بيش از نثر، حافظ جنبه رمزي و باطني قرآن است، چرا كه شعر مانند قرآن اساساً مقولهاي شفاهي و مشاركتي است. بدان معنا كه حفظ ميشود و به آواز درآمده و يا در موقعيتهاي روزانه آدمي كاربرد دارد. ميتوان با مقايسه تصوير خداوند در اشعار مولانا از يك سو و رسالات كلامي از سوي ديگر، سنجش دقيقي از ترسيم عقلي و خيالي پيام قرآن به دست آورد.
ابنعربي در آثار و نوشتههايش بهدنبال آن بود تا ميان خيال و جنبه رمزي و باطني از يك طرف و عقل و استدلال از طرف ديگر تعادلي دقيق ايجاد كند. در نظر او كلام و فلسفه داراي جنبه عقلي يك طرفه بودند. وي همچنين بخش اعظمي از تصوف را نسبت به ابعاد عقلي آگاهي انسان كمتوجه دانست. بخش اصلي انتقاد او متوجه علما بود، چرا كه آنان را غرق در علم تقليدي و اهداف دنيايي ميديد. او به خوانندگانش گفته است كه «تحقيق» غايت وجود انسان است و بنابر اعطاي حق ذيحق، اشياء بايد به دو چشم عقل و خيال نگريسته شوند.
در نظر ابنعربي جنبه خيالي ادراك، كه در شعر و وجه باطني رشديافته، به انسان اجازه ميدهد تا حضور حق را در زيبايي، آواز، سازگاري، تعادل و عشق بچشد. او هر ذره از اين دانش خيالي را چون دانش عقلي مهم ميداند كه به ما مجال فاصله گرفتن از اشيا و تأمل در آنها را ميدهد. هر دو جنبه علم بايد كاملاً تحقق يابند تا حقوق اشيا به آنها اعطا شود.
پيام ابنعربي در ميان محققان نسلهاي بعدي به فراموشي سپرده شد و اگر كسي بر سنت اسلام ايراني تأثير فراوان نهاد، احتمالاً آن شخص مولوي بود.
نميتوان مسلمان تحصيلكردهاي را يافت كه با آثار مولوي بيگانه بوده و يا احساسي نسبت به واردات اسطورهاي شمس تبريزي نداشته باشد. چنان كه در اشعار مولوي يا در سيره عرفا ترسيم شده، شمس تحقيركننده رفتار متظاهرانه دانشوري و آداب اجتماعي بود و كاملاً حق هر موقعيت را مد نظر قرار ميداد. حتي اگر متفكران مسلمان بتوانند دستورات ابنعربي درباره تعادل جنبه عقلي و خيالي را رد كنند، بهسختي ميتوانند آموزههاي مولوي در باب خدمت علم به عشق را كه نيروي هدايتگر به سمت «تحقيق» است، ناديده انگارند.
همچنان كه شعر ديده «تحقيق» را زنده نگه ميدارد؛ «تحقيق» هم به سنت شعري جان ميدهد. در مقابل، عقل منفصل از خيال، اسطوره را ناچيز شمرده و عالم حق را خالي ميكند. اگر عقلگرايي يوناني در سنتهاي بعدي بيارزش شد، دقيقاً بدان جهت بود كه نگاهي يك طرفه داشت. مكاتب فلسفي چون سهروردي و ملاصدرا از آن جهت مقبوليت يافتند كه بر ضرورت تعادل عقل و خيال تأكيد داشتند. آنها در وصف خيال از اصطلاحاتي چون «كشف»، «مشاهده» و «عرفان» استفاده نمودند.
از ديدگاه بزرگان سنت عقلي اسلامي، عقلگرايي صرف، نوعي نقصان روح است. وقتي استدلال با اسطوره و خيال بررسي نشود، به تأكيدي افراطي بر تفاوت، غيريت و تعالي ميانجامد تا آنجا كه حق سرچشمه گرفته از عالم و اشياء بهعنوان باطل ادراك ميشود. در اين صورت، اشياء صدق ذاتي و تناسب نداشته، بنابراين ما وظيفهاي در قبال آنها نداريم.
«تحقيق» ذاتا محصول خلوص در راه خدا و متابعت از پيامبر اوست. با ذكر حق و عمل به سنت نبوي، درون آدمي از اوهام خالي شده و زمينه براي مشاهدات صحيح آماده ميشود. شمس دائماً تأكيد ميكند كه جوهر عمل صحيح «متابعت» از پيامبر است. او بدين خاطر برخي از متصوفه را بهدليل شطحياتشان، كه متفاوت از سنت نبوي است به انتقاد ميگيرد.
در تصوف بر خلاف آنچه در برخي آثار فلسفي آمده، «تحقيق» با تلاشهاي انساني حاصل نميشد، زيرا فضل و عطاي الهي است. ابنعربي بر اين اعتقاد است كه تلاشهاي انساني ما را تا در خانه خدا ميرساند. اين خداست كه بايد در را بگشايد. او در «فتوحات مكيه» اظهار ميدارد كه نوشتههاي اين كتاب محصول «تحقيق» و مطالعه معمول نيست.
نقش محوري «تحقيق» تا به امروز براي خودشناسي صوفي باقي مانده است. درباره شيخ گفته شده كه اشياء را «آنچنان كه هستند» ميبيند و حق هر ذي حقي را بدان عطا ميكند. كيفيت «تحقيق»، شيخ را نه تنها از فقها بلكه از مجتهدان نيز متمايز ميسازد (خصوصاً در تشيع).
اينكه «تحقيق» هدف بسياري از سنتهاي عقلي بود، ما را در يافتن فيلسوفان مخالف متصوفه كمك ميكند. آنان اغلب، شيخ را كه مدعي علم اعلي و مرجح بود، به سخره گرفته و شاگردان احمق وي را به جهت تقليد، نقد ميكنند. با وجود اين ابنسينا و سايرين از علم مرجح «عرفا» نوشتهاند.
مفهوم «تحقيق» عموماً مجوز نقد دروني آموزهها و اعمال صوفي را داده است. يكي از بحثهاي جاري در ميان طريقتهاي مختلف، مسئله «استحقاق شيخ» بوده است.
رومي، شمس، ابنعربي و بسياري ديگر، غالباً با عبارات «تحقيق» و «تقليد» درباره كيفيت شيخ بحث كردهاند. براي آنها «تحقيق» به معناي تكامل قوه تميز و تشخيص بود. آنها با اينكه علم را محصول عشق و ايمان به خدا و متابعت از پيامبر(ص) ميدانستند، به فراگيري فقه و علوم عقلي نيز تأكيد داشتند. شمس و رومي هر دو گفتهاند كه بسياري از مشايخ به هدف «تحقيق» نايل نشدهاند. بخشي از دلايل مخالفت اصحاب رومي با شمس مطمئناً بهدليل حملههاي وي به مدعيان تصوفي بود كه حياتشان مستلزم «تحقيق» و متابعت از پيامبر نبود. او برخي اوقات حتي شيوخ مورد احترام گذشته و گاه افراد مشهور زمان خودش را نام ميبرد.
يكي از داستانهاي مورد علاقه من كه قضيه تقليد را به خوبي مطرح ميكند داستان «خر برفت» مثنوي است. مسافري كه در راه، شبي بر خانقاه درويشان وارد شد. الاغش را به دربان سپرد. دراويش گرسنه بودند و غذايي در بساط نداشتند. به ناچار تصميم به فروش الاغ مسافر و تهيه غذا با پول آن گرفتند. پس با اين نقشه سماعي ترتيب دادند. مسافر هم در سماع و ذكر آنها هم آواز بود. آنگاه كه سماع به اوج رسيد، رئيس درويشان ترجيع بند ذكر را «خر برفت و خربرفت» نهاد. مسافر كه در شوق سماع افتاده بود به تقليد از درويشان با ولع بيشتري ذكر ميگفت. صبح هنگام وقتي همه درويشان قصد رفتن به مقاصد خود كردند بر او محقق شد كه خرش را از دست داده است!
در اين داستان خر نماد حيات انسان است. سماعي كه مسافر از دراويش ميگيرد و آن را با ولع بيشتري ميخواند، به سان علم و دانشي است كه آن را بدون فهم اهميت آن فرا ميگيريم. صبح نماد مرگ است؛ زماني كه مردم با معرفت نسبت به حق اشيا بيدار ميشوند. رومي در نتيجهگيري اخلاقي از زبان مسافر، آواز خود را سر ميدهد، چونان كه بهنظر ميرسد اين فرياد براي روشن كردن خطر چشم پوشي از ميراث اسطورهاي شمس تبريزي است.
خلق را تقليدشان بر باد داد
اي دو صد لعنت بر اين تقليد باد
باید دانه های خوب بکاریم!
در جهان كنوني شكلهاي جديد (جديد به مفهوم اينكه در دوران پيشامدرن سابقهاي نداشته است) علم و فناوري بر همه جا گسترده شده است. ما از كودكي تحتتأثير رسانهها، آموزشگاهها و روح حاكم بر زمانه بدين باور ميرسيم كه تنها علم با اشياي واقعي سروكار دارد. امروز باور جاري در جهان ما، گذشته از برخي حملات پست مدرنها بر راسيوناليسم (عقلگرايي)، اعتماد و تكيه صرف بر علوم بهعنوان «علمي شدن» است.
عقلگرايي دوران مدرن، ابزارگراست؛ يعني درصدد انجام كارهاست. راه اثبات اين دانش، «كاركرد» و قابل استفاده بودن آن است و ميتواند مورد آزمايش و تجربه قرارگيرد. با اين همه، كاركرد و قابل استفاده بودن، راهي به حقيقت اشيا در عرصه هستي- چنان كه در جهان شناسي پيشامدرن مرسوم بود- نميگشايد.
دانش مدرن- بدان معنا كه من پيشتر اشاره كردم- كاملاً مخالف «خيال» و «تصور» است. بيشك انسان نيازمند تصوري خوب است تا دانشمند بزرگي بشود و شكي نيست كه علم گرايي خود، افسانه و وهمي بزرگ است كه وهمهاي كوچكتر بسياري را ميسازد؛ اما تصور خيالي از آن نوع كه تعريف شد، دقيقاً ابعاد روح انساني است كه به ما اجازه ميدهد حق را آنچنان كه در اشياء موجود است، مشاهده و ادراك كنيم. اين همان چيزي است كه به «تحقيق» توانايي مشاهده حوزه فيزيكي را بهعنوان نيم نماي نور «حق» ميدهد.
اگر «تحقيق» به مثابه روش مردهاي در دانش مدرن است، پس دانش مدرن دنبالهرو تقليد است. دانش مدرن انباشتي و تراكمي است. اين دانش هماره در فرآيند «حركت به جلو» با قبول يافتههاي ديگران است. دانشمندان و محققان بر شانههاي فرآيندهاي خود ايستادهاند. در مقابل، «تحقيق» هيچ دانشي را جز آنكه در ذات داننده به تحقق و ثبوت رسيده باشد، دانش واقعي نميداند. بيگمان ممكن است برخي دانشمندان به نوعي «تحقيق» يعني يك علم شهودي نسبت به پديدهاي در حرفه خودشان دست يابند، اما حتي اينجا آنها مطلقاً وابسته به مباني نظري و فرآيندهاي علمياند. دانش آنها به هيچ معنا بيواسطه نيست. حتي اگر بود،حقيقت آن است كه از زمان كانت تاكنون كسي به جد بر معرفت دروني اشيا قادر نبوده است.
نميخواهم تاسيس همه جوامع مدرن براساس تقليد را رد كنم. از سوي ديگر تاكيد ميكنم هيچ دليلي بر اينكه دانش مدرن، ما را از دامن تقليد رها كرده وجود ندارد. در واقع چنين دانشي مانع «تحقيق» است. اينجا نقطهاي است كه تمدن غربي از تمام تمدنهاي ديگر جدا ميشود. دانش غالب بر جامعه ما، حتي امكان وجود «تحقيق» را رد ميكند. غرقه تقليد، چگونه ميتواند وجود دانش ديگري چون «تحقيق» را تاييد كند؟ بر حسب سنت اسلامي، تقليد در مسائل عقلي، عميقاً داراي عواقب منفي است و در مقابل، در مسائل فقهي مفيد و طبيعي است.
سنت اسلامي هرگز فراموش نكرد كه روح آدمي نيز چون بدن او طالب غذاست و تنها دانش مغذي و مقوي آن است كه بر داننده آن، نورميافكند. محققان پيشرو هماره ميدانستند كه هدف فراگيري فعليت بخشيدن بهخود است. اين بدان معني است كه انسان خود و خدايش را بدون هيچ واسطهاي بشناسد. براي دست يافتن به چنين معرفتي آدمي بايد با دانش چنان معاملت كند كه دانايي گرانبهايي از خود به دست آورد. شمس بيپرده چنين ميگويد: «اينان به مدرسه ميروند، چون گمان ميكنند معلم و صاحب مدرسه خواهند شد. ميگويند: بايد دانههاي خوب بكاري».
ويليام چيتيك