زیرا ورود تصوف اسلامی در حوزه فهم ادبی حداقل باعث شد تحت عنوان ادبیات و متون ادبی این متون از حملات مخالفت های اهل ظاهر تا حدی مصون بماند. ولی ایراد این است که اگر عرفان را صرف ادبیات بدانیم آن را منحصر به قالبی کرده ایم که در آن نمی گنجد. آن گاه از تفکر و حکمت عرفانی غافل می شویم و تصور می کنیم که عرفان عیناً همان ادبیات عرفانی است. معمولاً نتیجه ای که گرفته می شود این است که افول ادبیات عرفانی فارسی که معمولا اوج آن را جامی می دانند، عین افول عرفان است. گویی که بعد از جامی عارفی نیست.
نوشتار حاضر، متن سخنرانی دکتر شهرام پازوکی با عنوان «عرفان و هنر نزد عطار» می باشد که روز یکشنبه 25 فروردین 1387 در محل انجمن حکمت و فلسفه ایران ایراد شد.
محور سخن من اين است كه چرا حكمت عرفاني عطار در سنت عرفاني و دوران معاصر بد فهميده شده است. بحث من ناظر بر عالم مدرن و ايران در شرايط كنوني است. اينكه اينگونه عرفانها را گل و بلبلي نام مي نهند و صرفا آن را براي تزيين و اوقات فراغت مي دانند، مدام تكرار مي شود. اين تفسير برخاسته از يك سري بدفهمي هايي است كه از خود عرفان برداشته مي شود. بدون شک عطار در يك سنت معنوي خاص قرار داشت. معمولا همه عارفان را برخواسته از يك سنت معنوي مي دانند. چنانچه مولانا خود مي گويد؛ من در سنت سنايي و عطار هستم. درك اين سنت عرفاني خود كار مهمي است و تا اين سنت درك نشود نمي توانيم بفهمیم عطار و مولانا چه کسانی اند. تفاوت ها و کوبیدن های عارفان در هر عصر وجود دارد، چنانچه اکنون ابن عربی را به نفع مولانا می کوبند. این امر در سنت عرفانی کاملا بی معنی است. بی هیچ تردید عطار، مولانا و ابن عربی برای خود عارفانی مستقل اند. ولی نباید فراموش کرد که همه اینها از یک سنت سیراب می شوند که وجوه مختلف دارد. این بازی کوبیدن که شروع شده، بیشتر به عدم فهم عالم معنوی است که عوارض بدی دارد. علت هم قشری نگری و سطحی نگری آثار عرفاست. بدون درک حکمت معنوی نمی توان به عالم یک عارف وارد شد. شخصی که بخواهد بدون اطلاعات وارد این عالم شود دچار همان داستان فیل مولانا خواهدشد.
عطار طبعا در حکمت عرفانی و سنت معنوی خاص خود به سر می برد. حکمت عرفانی او ابعاد مختلفی دارد. این حکمت از جهتی با بُعد ولایت سروکار دارد در مقایسه با رسالت، با معنی کار دارد در مقابل صورت، با بُعد طریقت کار دارد، در مقابل شریعت، به تاویل می پردازد، در قیاس با تفسیر، با عقل کلی سروکار دارد، در قیاس با عقل جزیی، علاوه بر قال به حال توجه دارد، در قیاس فقه به اخلاق هم می پردازد، در مسائل مختلف جهان شناسی رابطه خلق با حق را از خلق بر خلاف متکلمان جدا نمی کند، در مساله رویت قایل به رویت قلبی است. در مقابل خلیفه صوری قائل به انسان کامل است.
تمام این ابعاد را به نحوی در عارفان می بینید. در سنت عرفانی می توانید همه این موارد را ببینید. بهتر است برای شناخت عطار این مسائل را در نظر بگیریم. تا متوجه این حکمت نشدیم نمی توانیم به عالم معنوی عطار وارد شویم. مثلا در تذکره الاولیا کسی از شبلی می پرسد که ذکات 20 درهم چقدر است؟ جواب می شنود 21 درهم. می گوید چرا؟ می شنود یک درهم ذکات شرعی است و 20 درهم هم باید بدهی که چرا این 20 درهم را نگه داشتی؟ او از بعد فقهی سخن نمی گوید بلکه از جانب طریقتی می گوید. کسی که این مساله را از جانب شریعتی می نگرد می گوید مزخرفات می گوید! منظورم این است که این توجهات باید باشد که مواجهه با آثار عطار مثل داستان فیل مولانا نشود.
عالم عطار در تذکره الاولیا عالم خاصی است که بیشترین مخالفت ها و بد فهمی ها در تاریخ تصوف راجع به آن شده است. هر کسی در این عالم راه پیدا نمی کند. این عالم، علائم و ویژگی های خاص دارد. یکی از عوامل عدم ورود به این عالم صورت بینی و قشری نگری است. چه به صورت درون بینی باشد و چه صورت برون بینی. جنگ بین صورت و معنا را کرارا در مثنوی می بینیم. در عطار هم به نوع دیگری می بینیم. هم می تواند از جانب علمای ظاهر باشد و کسانی که دین را منحصر به وجه ظاهری و فقهی اش می کنند و هم می تواند از جانب دانشمندان علوم تجربی باشد. نتیجه نهایتا یکی است. عدم درک این عالم از جانب هر دو اتفاق می افتد. مخالفتهایی که از جانب علما علیه عطار شد، آثاری که بر ضد بزرگان تصوف از اواسط دوره صفویه در عالم شیعه می بینیم در اوایل قاجاریه به تقلید از آن دوران تکرار می شود و تاکنون هم تکرار می شود. علت هم نفهمیدن این عالم است. کتاب خیراتی آقا محمد علی کرمانشاهی را بخوانید و ببینید که با عطار چه می کند. زیرا او نمی تواند قدمی در عالم عطار بردارد. گویی به او اجازه نمی دهند وارد شود. اگر این کتاب را بخوانید به راحتی می توانید نفهمی هایی را که به تعبیر مولانا به خریت یاد می شود ببینید. از جانب دانشمندان علوم تجربی چنانچه در عالم معاصر می بینیم بنا به متودولوژی خودشان که نوعی پوزیتیویسم علمی است، همین ماجرا دیده می شود. یک جور صورت پرستی و قشریت که اجازه نمی دهد کسی وارد عالم معنویی شود که عطار توصیف می کند. اما گروه دیگری که بیشتر درباره آنان صحبت می کنم کسانی هستند که عالم معنوی عطار (آثار) را از وجه ادبی می بینند.
البته بعضی اساتید ادبیات درباره آثار عطار تحقیق و بحث منصفانه کرده اند که قابل تقدیر است ولی نوعی بدفهمی از جانب آنها ایجاد شده که پوشیده است. یعنی مثل مخالفت علما و دانشمندان علوم تجربی نیست. اینها کسانی هستند که به آثار عرفانی از جنبه ادبی نگاه می کنند. نمونه این گروه کتاب دکتر حمیدی با عنوان «گزیده مثنوی های عطار» است. مرحوم حمیدی با مبانی ادبی خاص بدون اینکه هیچ گونه توجه عرفانی داشته باشد که عطار یک عارف شاعر است و ادیب نیست؛ با مبانی ادبی خود که بیشتر متوجه شعر سبک خراسان و توجه اش بیشتر به انوری، فرخی و منوچهری است می خواهد درباره عطار قضاوت کند. نتیجه اش این می شود که عطار را شاعری با بینش بس حقیر، یاوه گو و خرافاتی می خواند؟! تقریبا شبیه به آن چیزی که کسروی درباره حافظ می گوید. مشکل کار مرحوم حمیدی به تعبیر استاد کدکنی این است که او بیرون از منظومه فکری عطار می خواهد درباره او حکم صادر کند. در حالی که این منظومه معنوی و فکری را از درون باید دید و معیارهایش را باید از خودش گرفت. کدکنی می خواهد بگوید که دکتر حمیدی باید وارد موازین و ملاک های عرفانی می شد تا وارد عالم عطار شود نه با موازین ادبی. مثالی را هم که ایشان می آورد این است که کسی که به وجود خدا یا به امر نبوت یا نبوت پیامبر اسلام عقیده ندارد اگر به مشاجرات متکلمان اسلامی بر سر مساله حدوث یا قدیم بودن قرآن، یا رویت خداوند در قیامت بنگرد بی گمان این سخنان را مضحک و بی اساس احساس می کند. به معنای دیگر ما را به این دعوت می کند که باید آشنا به حکمت عرفانی عطار باشیم تا بتوانیم در مورد آثارش قضاوت کنیم.
اما مشکلی که در طرح این مساله وجود دارد این است که گفته می شود تصوف و عرفان عبارتست از نگاه هنری به الهیات و مذهب. به بیان دیگر عرفان، تلقی هنری از دین و الهیات است. یعنی در رد اقوال دکتر حمیدی گفته می شود که تصوف و عرفان عبارتست از نگاه هنری به الهیات و مذهب. این هم تا اینجا اشکالی ندارد. ولی لوازم و نتایجی که از این قول گرفته می شود خودش نوعی نفهمی است از عالم عرفانی عطار. این قول از این جهت درست است که هنر و به خصوص ادبیات و شعر ارتباط مستقیمی با عرفان و هنر نشان می دهند. ولی عرفان، حقیقت و شئون دیگری هم دارد. عرفان، حکمت دارد و می خواهد راه نجات را نشان دهد که همان شناخت حقیقت هستی است. عرفان می خواهد بگوید شما با چه معرفتی می توانید به حقیقت هستی راه پیدا کنید. وقتی ما می گوییم عرفان، نگاه هنری به الهیات و مذهب است، متوجه نیستیم که عرفای ما صحبت از هنر بی هنری می کنند. تعبیر هنر بی هنری از مولاناست. هنر بی هنری یعنی عملاً معنایی را که ما از هنر در نظر داریم و در هنرهای زیبا فهمیده می شود، این معنا از هنر نزد عارفان وجود ندارد. محصور کردن عرفان و ادبیات عرفانی کسانی مثل عطار در ادبیات و بی بهره ماندن ادبیات از تفکر و نظر باعث شده که متون عرفانی نیز عاری از تفکر و نظر و حکمت قلمداد شود و به صرف ظواهر و صنایع ادبی و بحث های ادبی اکتفا شود.
البته من باید از اساتید ادبیات تشکر کنم. زیرا ورود تصوف اسلامی در حوزه فهم ادبی حداقل باعث شد تحت عنوان ادبیات و متون ادبی این متون از حملات مخالفت های اهل ظاهر تا حدی مصون بماند. ولی ایراد این است که اگر عرفان را صرف ادبیات بدانیم آن را منحصر به قالبی کرده ایم که در آن نمی گنجد. آن گاه از تفکر و حکمت عرفانی غافل می شویم و تصور می کنیم که عرفان عیناً همان ادبیات عرفانی است. معمولاً نتیجه ای که گرفته می شود این است که افول ادبیات عرفانی فارسی که معمولا اوج آن را جامی می دانند، عین افول عرفان است. گویی که بعد از جامی عارفی نیست.
من قصد دارم درباره نگاه هنری توضیح دهم. مولانا از هنر بی هنری سخن می گوید. اساساً این مفهوم به این معنا که ما می فهمیم هنر در حوزه استتیک، در آثار ایده آلیست های آلمان برای اول بار، که اولین گروههای فلاسفه رمانتیک و پیروان مذهب پروتستان بودند، زاده شد. در مذهب پروتستان است که دین جنبه حکمی و معرفتی ندارد و صرفاً راه نجات را نشان می دهد. یکی از آراء اصلی پروتستان ها این است که نسبتی بین دین و معرفت نیست. یعنی اصولاً دین در حد عقل و معرفت نمی گنجد. دین فاقد معرفت شناسی و وجودشناسی است. بحث تجربه دینی از پروتستانیزم آغاز شد. اینکه عرفان تجربه دینی است درست شبیه این است که بگوییم عرفان نگاه هنری است. یعنی عاری کردن عرفان از معرفت و حکمت و این چیزی است که در مکتب پروتستان رخ می دهد. به همین جهت ما عارف پروتستان نداریم. از میان عرفای بزرگ مسیحی فقط سودربرگ سوئدی را به عنوان عارف پروتستان نام می برند. زیرا پروتستان ها با عرفان در معنای ما مخالفند.
تعبیری که ما امروز هنر می دانیم در قرن 18 پیدا شد. کلمه Art را قبل از قرن 18 در هیچ زبان اروپایی نمی یابید. چنانچه در فارسی هم نمی یابید. در ابتدای ورود این کلمه به ایران آن را به صنایع مستظرفه ترجمه می کردند. کلمه هنر را نزدیک به 60 سال است که معادل art گذاشته اند. زیرا تلقی که از هنر به معنای استتیکی وجود دارد یعنی هنر در حوزه احساسات و عواطف، چنین تلقی در هیچ جای عالم وجود نداشته است. حال چگونه ما می توانیم بگوییم عرفان نگاه هنری به الهیات است؟ در حالی که این نگاه هنری نزد عارفان یعنی تقلیل عرفان به صرف احساسات و عواطف؟ چیزی که به آن سانتی مانتالیسم می گویند. این چیزی بود که در میان فیلسوفان رمانتیک آلمان پدید آمد. در واقع یک گونه عکس العمل بود نسبت به فیلسوفان روشنگری اروپا که می خواستند معرفت را به معرفت عقلی منحصر کنند. آن هم نه عقل ارسطویی بلکه عقل دکارتی. عقل حسابگر و جزیی و دوراندیش. در مقابل با این نحو تفکر، فیلسوفان رمانتیک آلمانی بر احساسات، عواطف و هنر تاکید کردند. لذا هنرهای زیبا پدید آمد و گرنه کلمه Art انگیلسی، آرس لاتین، تخنه یونانی، صنعت عربی، پیشه فارسی، همه مراد از نقاشی، موسیقی، نبوت و منطق و آهنگری است. هنرهای زیبا کجا جا دارد؟ جایی ندارد. ما تا قبل از دوره مدرن تلقی به نام هنرهای زیبا، نداریم. اینکه گفته می شود الهیات نگرش هنری است، توجهی نداریم که هنری که امروز می فهمیم نزد عارفان جایی ندارد.
در میان فیلسوفان رمانتیک بحث تجربه دینی مطرح شد. این اصطلاح توسط ویلیام جیمز پدید آمد. ما الان یکی از مباحثمان این است که عرفان، تجربه دینی است. بی هیچ تردیدی عارفان سخن از احوال می کنند. احوال، تجربه دینی است. اما توجه نداریم که تجربه دینی که ویلیام جیمز به کار برد به یک فلسفه ای ناظر است که معرفت را به تجربه به معنای حسی اش منحصر می کند. ولی هیچ عارفی این کار را نمی کند. در همان کتاب است که کلمه تجربه دینی مطرح شد. ما امروز به تقلید از این واژه می گوییم تجارب دینی یا تجارب عرفانی عطار. به نظر می رسد بین چیزی که جیمز می گوید تجربه دینی و آن چیزی که ما می گوییم احوال عرفانی کاملا متفاوت است چرا؟ عطار، احوال را واردات قلبی می داند. امر حسی محسوسی که حاصل یک نوع معرفت شناسی خاصی باشد، اصلا نیست. این احوال وقتی پیدا می شود که شخص از خودش بیرون شده باشد، اما تجربه دینی با شعور نفسانی همراه است. یعنی تمام توجه و کوگیتوی دکارت روی مَنی است که بر روی این شعور نفسانی حاکم است. اما عرفان از نظر عارفی چون عطار موقعی شروع می شود که شعور نفسانی رفته باشد. یعنی من محو شوم، احوال آن موقع پیدا می شود.
تفسیر دیگری از متون عرفانی عطار می شود به خصوص در مورد تذکره الاولیا گفته می شود که این کتاب جزو آثار سورئالیستی است. آدونیس شاعر لبنانی کتابی به نام تصوف و سوررئالیست به رشته تحریر درآورده است. سوررئالیست چیزی فرا واقعیت است. حال منظور از واقعیت چیست؟ آیا آنطور که سوررئالیست ها قصد دارند از آن بیرون بروند، همانی است که در آثار عرفانی ماست؟ چیزی که سوررئال ها می خواهند از آن فراتر روند چیزی است که دکارت تعریف می کند. او می گوید موجود خارجی، موجود ممتد ریاضی است. ما در کجای آثار عرفانی مان و عطار می بینیم که موجود را به صرف کمیت صرف تلقی کنند؟ این عالم، آن عالم نیست. از داستانی که در مثنوی است کاملا می توانیم بفهمیم که مراد از سوررئالیسم چیست و این که آیا در آثار عرفانی و عطار جا دارد که او سوررئالیست باشد؟
آنچه صوفی در عالم خیال یا معنوی و به تعبیر دیگر عالم مثال موجود می بیند رابطه باطن و ظاهر است. عالم خیال هم به جهتی استقلال وجود دارد که به آن خیال منفصل می گویند و از آن جهت که به انسان انتساب پیدا می کند می گویند خیال متصّل. اما مرجع خیالی که در سوررئالیسم کسانی چون آدونیس صحبت می کنند، ناخودآگاه فروید است. فاصله بین ناخودآگاه فروید که مرجع خیالات است و آنچه که عرفای ما با عنوان خیال می گویند زمین تا آسمان است. اصلا چه ربطی است بین تذکره الاولیا و سورئالیسم؟ این نتیجه عدم توجه به عالم معنوی و سنت عرفانی است.
عطار تذکره الاولیا را در زمانه ای نوشت که می گفت در آن زمانه غفلت فراگیر شده است. اما آیا اکنون ما می دانیم که غافل از آن حقیقت معنوی مورد نظر هستیم؟ ظاهرا جهل ما نسبت به زمانه عطار جهل مرکب است. عطار چنین عالمی را که در آثارش توصیف می کند، چگونه برای ما مفهوم می شود و اصولاً به چه کار می آید؟ تردیدی نیست مخاطبین عطار در آن دوران که الزاما اهل علم و تحقیق، ادیب یا فقیه نبودند بلکه اغلب از افراد ساده اجتماع بودند، این عالم را درک می کردند و چون سخن عطار چنانکه خودش گفته بود از دلش آمده بود بر دل مردم نیز می نشست و مایه تذکرشان می شد. اما ما اینک 800 سال از آن عالم دور شده ایم و در عالم مدرن زندگی می کنیم و نگاهمان به گذشته نگاه موزه ای است. حال چگونه می توانیم وارد عالم معنوی عطار شده و حکمت او را بفهمیم؟
به نظر من برای اینکه کسی حکمت عطار را بفهمد باید مخاطبش شود. خود عطار می گوید باید از دوستان او بود. یعنی کسانی که در طریق حکمت عرفانی همراه وی بودند. برای اینکه از این پرده به قول حافظ رمزی بشنویم باید محرم اولیایی شویم که عطار توصیفشان کرد. زیرا گوش نامحرم نمی تواند پیغام سروش معنوی آنها را درک کند. عطار در تذکره الاولیا با هر یک از اولیایی که نام می برد به تعبیر مولانا ابتدا همزبان می شود و احوالشان را نقل می کند سپس همدل می شود. گویی که آدمی نمی فهمد کدام یک عطار و شبلی یا جنید و حلاج است. برای همدلی با این اولیا و یافتن طریقه فکری و سیره زندگی آنان ما نیز باید همزبان و همدل عطار شویم. با این همدلی دیگر به تذکره اولالیا به عنوان متنی ادبی که صرفا به جهت زبانی مورد توجه است یا متنی تاریخی نگریسته نمی شود که متعلق به یک گذشته تاریخی مرده و سپرده شده و لذا بی ارتباط با ما باشد، بلکه تذکره ای به معنای دقیق کلمه می شود که عطار از آن انتظار داشت در قلوب کسانی که همدل او هستند قرار گیرد. نمونه ای نیز می گردد از عالم معنویت فراموش شده در عصر ما که دردمندان، داروی درد خود را در عطاری او جستجو می کنند./ پایان.
منبع: سایت – باشگاه اندیشه