Search
Close this search box.

کتاب علم اعلاء نوشته مهرداد مصوری – قسمت پنجم

Imageچطور شد علم فقه و اصول به ((مدرس)) نیاز دارد! درس و بحث می خواهد، برای هر علم و صنعتی در دنیا استاد و مدرس لازم است، کسی خود رو و خود سر در رشته ای (( متخصص)) نمی گردد، فقیه و عالم نمی شود! لیکن علوم معنوی و اخلاقی که هدف بعثت انبیاء و از لطیف ترین و دقیق ترین علوم است به ((تعلیم و تعلم)) نیازی ندارد و خود رو و بدون ((معلم)) حاصل می گردد؟!

کراراً شنیده ام سید جلیلی معلم اخلاق و معنویات استاد فقه و اصول مرحوم ((شیخ انصاری)) بوده است.

 

امام خمینی

و من تو را ای برادر عزیز سفارش میکنم که به این عارفان و حکیمان که از شیعیان خالص علی بن ابی طالب و اولاد معصوم او علیهم السلام هستند و در راه آنان قدم برمیدارند و به ولایت و دوستی آنان متمسک اند گمان بد مبر و مبادا که دربارۀ آنان سخن ناچسند بزنی و یا به آنچه دربارۀ آنان گفته شده گوش فرا دهی که میافتی به آنجا که باید بیفتی و تنها مطالعة كتابهاي آنان بدون آن كه به اهل اصطلاح مراجعه شود كافي نيست كه از مقاصد آنان اطلاع حاصل شود زيرا هر قومي را زباني مخصوص و هر طريقه‌اي را بيان ويژه‌اي است.

    (مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایة ص 73)

مواظب باشید مبادا پنجاه سال، بیشتر یا کمتر، در حوزه ها، با کد یمین و عرق جبین جهنم کسب نمائید! باید بفکر باشید، در زمینۀ تهذیب و تزکیۀ نفس و اصلاح اخلاق برنامه تنظیم کنید، استاد اخلاق برای خود معین نمائید، جلسۀ وعظ و خطابه پند و نصیحت تشکیل دهید، خود رو نمیتوان مهذب شد. اگر حوزه ها همینطور از داشتن مربی اخلاق و جلسات پند و اندرز خالی باشد محکوم بفنا خواهد بود.

چطور شد علم فقه و اصول به ((مدرس)) نیاز دارد! درس و بحث می خواهد، برای هر علم و صنعتی در دنیا استاد و مدرس لازم است، کسی خود رو و خود سر در رشته ای (( متخصص)) نمی گردد، فقیه و عالم نمی شود! لیکن علوم معنوی و اخلاقی که هدف بعثت انبیاء و از لطیف ترین و دقیق ترین علوم است به ((تعلیم و تعلم)) نیازی ندارد و خود رو و بدون ((معلم)) حاصل می گردد؟!

کراراً شنیده ام سید جلیلی معلم اخلاق و معنویات استاد فقه و اصول مرحوم ((شیخ انصاری)) بوده است.

                                      (مبارزه با نفس یا جهاد اکبر ص 17)

 

صوفی، ز ره عشق صفا باید کرد

                                      عهدی که نموده ای وفا باید کرد

تا خویشتنی، به وصل جانان نرسی

                                        خود را بره دوست فنا باید کرد

                                                               

                                                   (ره عشق ص 24)

 

 

نمی گویم از علم و عرفان و فلسفه بگریز و با جهل عمر بگذران، که این انحراف است، می گویم کوشش و مجاهده کن که انگیزه، الهی و برای دوست باشد و اگر عرضه کنی، برای خدا و تربیت بندگان او باشد نه برای ریا و خود نمایی که خدای نخواسته جزء علماء سوء شوی که بوی تعفّنشان اهل جهنّم را بیازارد.

                                                             (ره عشق ص33)

 

در هر حال کتب فلسفی خصوصاً از فلاسفۀ اسلام و کتب اهل حال و عرفان هر کدام اثری دارد. اوّلیها، انسان را ولو بطور دور نما آشنا می کند با ماوراء طبیعت، و دومی ها، خصوصآً بعضی از آنها چون ((منازل السّایرین)) و ((مصباح الشّریعه)) که گویی از عارفی است که بنام حضرت صادق بطور روایت نوشته است دلها را مهیّا می کنند برای رسیدن به محبوب …

                                                                 

                                                            (ره عشق ص35)

 

دخترم!(خانم فاطمه طباطبائی) سعی کن اگر اهلش نیستی، و نشدی، انکار مقامات عارفین و صالحین را نکنی و معاندت با آنان را از وظایف دینی نشمری، بسیاری از آنچه آنان گفته اند در قرآن کریم بطور رمز و سر بسته، و در ادعیه و مناجات اهل عصمت باز تر، آمده است و چون ما جاهلان از آنها محرومیم با آن به معارضه برخاستیم. …

 من نمی خواهم تطهیر مدعیان را بکنم که: ((ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد)). می خواهم اصل معنی و معنویّت را انکار نکنی، همان معنویّتی که کتاب و سنّت نیز از آن یاد کرده اند و مخالفان آن یا آنها را نادیده گرفته و یا به توجیه عامیانه پرداخته اند. و من به تو توصیه می کنم که اول قدم بیرون آمدن از حجاب ضخیم انکار است که مانع هر رشد و هر قدم مثبت است. این قدم کمال نیست، لکن راه گشای به سوی کمال است چناچه ((یقظه)) را که در منازل سالکان اول منزل محسوب شده است از منازل نتوان شمرد، بلکه مقدمه و راه گشای منازل سالکین است. در هر صورت با روح انکار نتوان راهی به سوی معرفت یافت.

آنان که انکار مقامات عارفان و منازل سالکان کنند، چون خود خواه و خود پسند هستند هر چه را ندانستند حمل به جهل خود نکنند و انکار آن کنند تا به خود خواهی و خود بینیشان خدشه وارد نشود (مادر بتها بت نفس شماست) تا این بت بزرگ و شیطان قوی از میان برداشته نشود راهی به سوی او جلّ و علا نیست و هیهات که این بت شکسته و این شیطان رام گردد از معصوم نقل شده که: ((شیطانی آمن بیدی)) از این نقل معلوم می شود که هر کس را هر چه بزرگ مرتبت باشد شیطانی است و اولیای خدا موفّق شده اند به مهار کردن بلکه مؤمن نمودن آن.

                                                             (ره عشق ص36)

 

تقاضا شده بود که من یکی، دو مرتبه راجه به تفسیر بعضی آیات شریفۀ قرآن مطالبی عرض کنم. تفسیر قرآن یک مسأله ای نیست که امثال ما بتوانند از عهدۀ آن برآیند. بلکه علمای طراز اوّل هم که در طول تاریخ اسلام، چه از عامه و چه از خاصه، در این باب کتابهای زیاد نوشته اند- البته مساعی آنها مشکور است – لکن هر کدام روی آن تخصص و فنّی که داشته است یک پرده ای از پرده های قرآن کریم را تفسیر کرده است، آن هم به طور کامل معلوم نیست بوده {باشد.} مثلأ عرفایی که در طول این چندین قرن آمده اند و تفسیر کرده اند، نظیر محیی الدین در بعضی از کتابهایش، عبدالرزاق کاشانی در تأویلات، ملا سلطانعلی در تفسیر، اینهایی که طریقه شان طریقۀ معارف بوده است …

                                                  (تفسیر سوره حمد ص 93)

 

 

فرق بین تصوف و عرفان ، از دیدگاه امام خمینی

 

صوفیه و عرفاء و تصوف و عرفان که کثیراً زبانزد ماست ، بسا فرق بین موارد استعمال آنها رعایت نمی شود ، با اینکه تفاوت هست ،‌ چون عرفان به عملی گفته می شود که به مراتب احدیت و واحدیت و تجلیات به گونه ای که ذوق عرفانی مقتضی آن است پرداخته و از اینکه عالم و نظام سلسله موجودات ، جمال جمیل مطلق و ذات باری است بحث می نماید و هرکسی که این علم را بداند به او عارف گویند . کسی که این علم را عملی نموده و آن را از مرتبه عقل به مرتبه قلب آورده و در قلب داخل نموده است به او صوفی گویند مانند علم اخلاق و اخلاق عملی که ممکن است کسی علم اخلاق را کاملاً بداند و مفاسد و مصالح اخلاقی را تشریح نماید ولی خودش تمام اخلاق فاسده را دارا باشد به خلاف کسی که اخلاق علمی را در خود عملی کرده باشد .

لذا اهل این فن به محی الدین عربی ، محقق ، گویند و محقق گفتن آنها به او مثل محقق گفتن ما به صاحب شرایع نیست که معنایش این باشد که مطالب علمی فقهی را تحقیق نموده است بلکه مراد آنها از اطلاق محقق بر محی الدین عربی این است که ائ شرایط خلوات و تجلیات و آن رشته سخنانی را که دارند از مقام عقلانی به مرتبه قلب تنزل داده و در نفس خود به حقیقت رسانده است .

(تقریرات فلسفه امام خمینی ، شرح منظومه (2) ،‌آیت الله سید عبدالغنی اردبیلی) 

 

از اينجا است كه اهل سلوك معتقدند كه سالك را چاره‌اي نيست از اين كه بايد معلّم و رهبري داشته باشد تا او را به سلوك رهبري كند و آن رهبر بايد به كيفيات سلوك عارف باشد و از جادّة رياضات شرعي خارج نشود كه راههاي سلوك باطني به شماره درنيايد و به عدد نفسهائي كه مردم مي‌كشند راه براي سلوك الي الله هست،

قطع اين مرحله بي‌همرهي خضر مكن       ظلمات است بترس از خطر گمراهي

 

(كتاب مصباح الهداية الي الخلافة و الولاية صفحات 209-208)   

 

امام خمینی در نامه‌اي در تاريخ 8/2/1361 به حاج آقا احمد خميني (صفحة 81، وعدة ديدار) مي‌نويسند: «پسرم سعي كن اگر از اهل مقامات معنوي نيستي انكار مقامات روحاني و عرفاني را نكني كه از بزرگترين حيله‌هاي شيطان و نفس امّاره كه انسان را از تمام مدارج انساني و مقامات روحاني باز مي‌دارد واداري اوست به انكار و احياناً به استهزاء سلوك الي الله كه منجر به خصومت و ضدّيّت با آن شود و آنچه تمام انبياء عظام صلوات الله عليهم و اولياء كرام سلام الله عليهم و كتب آسماني خصوصاً قرآن كريم كتاب جاويد انسان ساز براي آن بوجود آمده‌اند در نطفه خفه شود… آنچه اشاره كردم با آن كه خود هيچ و از هيچ هيچ‌تر براي آن است كه اگر به جائي نرسيدي انكار مقامات معنوي و معارف الهي را نكني و از كساني باشي كه دوستدار صالحين و عارفين باشي هر چند از آنان نيستي و با دشمني دوستان خداي متعال از اين جهان رخت نبندي». در صفحة 120 همين كتاب در نامه‌اي ديگر به ايشان وصيّت مي‌كنند: «پسرم آنچه در درجة اول به تو وصيّت مي‌كنم آن است كه انكار مقامات اهل معرفت نكني كه اين شيوة جهّال است و از معاشرت با منكرين مقامات اولياء بپرهيزي كه اينان قطّاع طريق حق هستند».

 

صفحات 65-64 كتاب آداب الصّلوة  ضمن شرح سير و سلوك مي‌نويسند: «و پس از اين منزل، منازلي است كه از هفت شهر عشق عطّار پس از آن نمونه‌اي حاصل؛ و آن قائل سالك [ مولانا جلال‌الدّين محمّد رومي، مولوي] در خم يك كوچه خود را ديده، و ما در پشت سورها و حجابهاي ضخيم واقعيم و آن شهرها و شهريارها را جزء بافته‌ها گمان مي‌كنيم. من با شيخ عطّار يا ميثم تمّار كار ندارم ولي اصل مقامات را انكار نمي‌كنم و صاحب آنها را از جان و دل طلبكارم و در اين محبّت اميد فرج دارم، تو خود هر چه خواهي باش و با هر كه خواهي پيوند.

مدعي خواست كه آيد به تماشاگه دوست

دست غيب آمد و بر سينة نامحرم زد

ولي در اخوّت ايماني و خلّت روحاني با احبّاء عرفاني خيانت روا ندارم و از نصيحت كه از حقوق مؤمنين است به يكديگر، خودداري ننمايم. بالاترين قذارات [ جمع قَذِر به معني چركين و پليد] معنوي كه تطهير آن را با هفت دريا نتوان نمود و انبياء عظام عليهم السّلام را عاجز نمود، قذارت جهل مركب است كه منشاء داء [ درد، ناخوشي] عضال [ آلوده، زشت، بدخو] انكار مقامات اهل الله و ارباب معرفت است و مبدأ سؤ ظن به اصحاب قلوب است. و تا انسان به لوث اين قذارت آلوده است، قدمي به سوي معارف نخواهد برداشت؛ بلكه بسا باشد كه اين كدورت نور فطرت را، كه چراغ راه هدايت است، خاموش كند و آتش عشق را كه براق عروج به مقامات است فرو نشاند و منتفي كند و انسان را در ارض طبيعت مخلّد نمايد». اميد است تأمّل و دقّت شود كه چه مي‌كنند. قيام ناكثين و مارقين و قاسطين عليه حضرت مولي ع دليل بر آن نيست و نبود كه پيغمبر اكرم (ص) ناقص يا بد تربيت كرد.

(صفحة 58 چاپ مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1372.)

 

دركتاب(آداب الصلوه) براي تذكّر به اهل فضل و دانش اينطور مي‌نويسند: «افسوس كه ما از معارف الهيّه و از مقامات معنويّه اهل الله و مدارج عالية اصحاب قلوب به كلّي محروميم. يك طايفه از ما به كلّي مقامات را منكر و اهل آن را به خطا و باطل و عاطل دانند؛ و كسي كه ذكري از آنها كند يا دعوتي به مقامات آنها نمايد، او را بافنده و دعوت او را شطح محسوب دارند. اين دسته از مردم را اميد نيست كه بتوان متنبّه به نقص و عيب خويش كرد و از خواب گران بيدار نمود- اِنَّكَ لا تَهْدي مَنْ اَحْبَبْتَ [ سورة قصص، آية 56. همانا تو هر كه را دوست داري هدايت نتواني كرد.]. وَ مٰا اَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فيِ الْقُبوُرِ [ سورة فاطر، آية 22. و تو به كساني كه در گورهايند نمي‌تواني بشنواني.]… وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ ٱللهُ لَهُ نوُراً فَمٰالَهُ مِنْ نوُرٍ [سورة نور، آية 40. كسي كه خدا براي او نوري قرار ندهد وي را نوري نخواهد بود.] اين طايفه هر چه حديث و قرآن از محبّت و عشق الهي و حبّ لقاء و انقطاع به حق بر آنها فروخوانند، به تأويل و توجيه آن پردازند و مطابق آراء خود تفسير كنند – آن همة آيات لقاء و حبّ الله را به لقاء درختهاي بهشتي و زنهاي خوشگل توجيه نمايند. نمي‌دانم اين گروه با فقرات مناجات شعبانيّه چه مي‌كنند كه عرض مي‌كنند: اِلهٰي، هَبْ لي كَمٰالَ الْاِنْقِطٰاعِ اِلَيْكَ، وَ أنِرْ اَبْصٰارَ قُلوُبِنٰا بِضيٰاءِ نَظَرِهٰا اِلَيْكَ حَتّيٰ تَخْرِقَ اَبْصٰارُ ٱلْقُلوُبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ اِليٰ مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصيرَ اَرواحُنٰا مُعُلَّقَةً بِعِزَّ قُدسِكَ. اِلهٰي، وَاَجْعَلْني مِمَّنْ نٰادَيْتَهُ فَاَجٰابَكَ، وَ لا حَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلاٰلِك [ مناجات شعبانيّه، بحار الانوار، جلد 91، صفحة 99. بار الها، كمال بريدگي (از تعلّقات) براي توجّه به خودت ارزانيم فرما، و چشم دلهايمان را به نور نظر كردن به خودت روشن گردان تا ديدگان دل پرده‌هاي نور را دريده به كان عظمت و جلال برسد و جانهايمان به عزّت قدس آويخته گردد. بار الها، مر از آناني قرارده كه چون آوازشان دهي تو را اجابت مي‌نمايند و چون به ديدار رسند از جلال تو بيهوش مي‌شوند.] آيا اين ”حجب نور“ چيست؟ آيا ”نظر به حق“ مقصود گلابيهاي بهشت است؟ آيا ”معدن عظمت“ قصرهاي بهشتي است؟ آيا ”تعلّق ارواح به عزّ قدس“، يعني تعلّق به دامن حور العين براي قضاي شهوت؟ آيا اين ”صعق و محو از جلال“، يعني محو در جمال زنهاي بهشتي است؟ آيا اين جذبه‌ها و غشوه‌ها كه براي رسول خدا (ص) در نماز و معراج دست مي‌داده و آن انوار عظمت و بالاتر از آن را كه مشاهده مي‌كرده در آن محفلي كه اعظم ملائكة الله كه جبرئيل امين ع است محرم سرّ نبود و جرأت پيشرفت اَنْمُله‌اي [ سر انگشت.] نداشت، جذبه براي يكي از زنهاي خيلي خوب بوده؟ يا انواري مثل نور شمس و قمر و بالاتر از آن مي‌ديد؟ … مقصودي از اين كلام نيست جز آنكه براي برادران ايماني، خصوصاً اهل علم، تنبّهي حاصل آيد و لااقل منكر مقامات اهل الله نباشند، كه اين كار سر منشأ تمام بدبختيها و شقاوتها است.

(صفحات 168-166 چاپ مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1372.)

 

و در كتاب اسرار الصلوه  در اخطار به منكرين اهل عرفان و تصوّف و قانعين به شريعت مقدّس مي‌نويسند: «و كساني كه دعوت به صورت محض مي‌كنند و مردم را از آداب باطنيّه باز مي‌دارند و گويند شريعت را جز اين صورت و قشر معني و حقيقتي نيست، شياطين طريق الي الله و خارهاي راه انسانيّتند، و از شرّ آنها بايد به خداي تعالي پناه برد كه نور فطرت الله را كه نور معرفت و توحيد و ولايت و ديگر معارف است در انسان منتفي مي‌كنند و حجابهاي تقليد و جهالت و عادت و اوهام را به روي آن مي‌كشند، و بندگان خداي تعالي را از عكوف به درگاه او و وصول به جمال جميل او باز مي‌دارند و سدّ طريق معارف مي‌نمايند، و قلوب صافي بي‌آلايش بندگان خدا را كه حق تعالي با دست جمال و جلال خود تخم معرفت در خميرة آنها پنهان فرموده و انبياء عظام و كتب آسماني را فرستاده براي تربيت و تنمية آن، به دنيا و زخارف آن و جهات مادّي و جسماني و عوارض آن متوجّه مي‌كنند و از روحانيّات و سعادات عقليّه منصرف مي‌كنند، و حصر عوالم غيب و جنّتهاي موعوده را مي‌نمايند به همان مأكولات حيوانيّه و مشروبات و منكوحات و ديگر از مشتهيّات حيواني. اينها گمان كنند كه حق تعالي اين همه بسط بساط رحمت فرموده و با اين همه تشريفات كتابها نازل فرموده و ملائكة الله معظّم فرو فرستاده و انبياء عظام مأمور فرموده براي اداره كردن بطن و فرج، غايت معارفشان اين است كه بطن و فرج را در دنيا حفظ كن تا به شهوات آن در آخرت برسي. آن قدري كه اهميّت به جماع پانصد ساله مي‌دهند به توحيد و نبوّات نمي‌دهند؛ و تمام معارف را مقدّمة تعمير بطن و فرج مي‌دانند. و اگر حكيمي الهي يا عارفي ربّاني به روي بندگان خدا بخواهد دري از رحمت باز كند و ورقي از حكمت الهي بخواند، از هيچ نسبت و بدگوئي و فحش و تكفيري به او خودداري نمي‌كنند. اينها به طوري منغمر در دنيا شدند و به شهوات بطن و فرج اهميّت مي‌دهند- مِن حَيثُ لا يَشعرُون – كه ميل ندارند سعادت ديگري در دار تحقّق موجود باشد جز شهوات حيواني، با آن كه اگر سعادت عقليّه هم در عالم باشد به بطن و فرج آنها ضرري نمي‌رساند.»

(صفحة 154 چاپ مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1372.)

 

 

و در کتاب  اسرار الصلوه در باب آن كه عرفان اسلامي از بطن قرآن است چنين مي‌نويسند: «هركس رجوع كند به معارفي كه در اديان عالم و نزد فلاسفة بزرگ هر دين رايج است و مقايسه كند در معارف مبدأ و معاد با معارفي كه در دين حنيف اسلام و نزد حكماء بزرگ اسلامي و عرفاء شامخ اين ملّت است درست تصديق مي‌كند كه اين معارف از نور معارف قرآن شريف و احاديث نبيّ ختمي و اهل بيت او عليهم السّلام است كه از سرچشمة نور قرآن استفاده و اصطلاء نموده‌اند. آن وقت مي‌فهمد كه حكمت و عرفان اسلامي از يونان و يونانييّن نيست، بلكه اصلاً شباهت به آن ندارد در ادامة همين بحث در همان صفحه مي‌نويسند: «بالجمله، فلسفة امروز؛ حكماي اسلام را و معارف جليلة اهل معرفت را به حكمت يونان نسبت دادن، از بي‌اطلاعي بر كتب قوم است… و نيز از بي‌اطّلاعي به معارف صحيفة الهيّه و احاديث معصومين سلام الله عليهم است.»

(صفحة 304 چاپ مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1372.)

 

در كتاب ولايت فقيه در مورد معلّم اخلاق و معنويات و عدم كفايت شريعت مقدّس به تنهائي مي‌نويسند: «اگر حوزه‌ها همين طور از داشتن مربّي اخلاق و جلسات پند و اندرز خالي باشند محكوم به فنا خواهند بود. چطور شد علم فقه و اصول به معلّم و مدرّس نياز دارد، درس و بحث مي‌خواهد و براي هر علمي و صنعتي در دنيا استاد و مدرّس لازم است، كسي خودرو و خودسر متخصص در رشته‌اي نمي‌گردد، فقيه و عالم نمي‌شود لكن علوم معنوي و اخلاقي كه هدف بعثت انبياء و از لطيف‌ترين و دقيق‌ترين علوم است به تعليم و تعلّم نيازي ندارد و خودرو و بدون معلم باشد. كراراً شنيده‌ام كه سيّد جليلي معلّم اخلاق و معنويات استاد فقه و اصول مرحوم شيخ (مرتضي) انصاري بوده است.»

(در صفحة 217 چاپهاي اوّليه اين كتاب )

 

و در همين كتاب نه تنها علوم رسمي تنها را براي ايمان كافي نمي‌دانند بلكه برهان عقلي را هم كافي ندانسته و مي‌نويسند: «ولي همين برهان عقلي ممكن است حجاب قلب شده، نگذارد نور ايمان بر قلب بتابد تا خداوند متعال او را از ظلمات تاريكيها به عالم نور و روشنائي وارد سازد.»

(در صفحة 247 چاپهاي اوّليه اين كتاب – منبع فوق)

 

و در صفحة 24 تفسير سورة مباركة حمد پاي استدلاليون را در خداشناسي چوبين مي‌دانند و مي‌گويند: «پاي استدلاليان چوبين بود مقصود همين است كه پاي چوبي است يعني پائي كه انسان را نمي‌تواند راه ببرد، پائي كه حقيقتاً انسان با آن مي‌تواند راه برود عبارت از آن پائي است كه انسان جلوة خدا ببيند، عبارت از آن ايماني است كه در قلب مي‌شود و وجدان در پي است.»

 

[ جلد اوّل و دوّم چاپ حزب جمهوري اسلامي]

 

و در تفسير سورة مباركة علق (اقرأ) راه خداشناسي را منحصر در خودشناسي مي‌نمايند: «تمام انبياء موضوع بحثشان، موضوع تربيتشان، موضوع علمشان، انسان است (صفحه 46). انسان را به معني حقيقي انسان به آن معنائي كه انسان است جزء ذات مقدس حق و آنهائي كه ملهمند به الهام او كسي نمي‌شناسند (صفحه 49). هر چه درس بخوانيد و به اسم رب نباشد از صراط مستقيم دوريد و هر چه زيادتر درس بخوانيد دورتر مي‌شويد. اگر اعلم من في الارض بشويد با اسم رب نباشد ابعد از خداي تبارك و تعالي هستيد و از صراط مستقيم بعيدتر مي‌شويد. صراط مستقيم است كه يك سرش قعر جهنم است، يك طرفش طبيعت است و يك طرفش بهشت. آخر مرتبة بهشت لقاء الله است (صفحة 51). گمان نكنيد كه درس خواندن بدون اينكه قرائت به اسم رب باشد برايتان فايده دارد. گاهي ضرر دارد. گاهي علم غرور مي‌آورد و گاهي علم انسان را از صراط مستقيم پرت مي‌كند. اينهايي كه دين ساز بودند اكثراً اهل علم بودند (صفحة 52). چه بسا يك نفر آدم فيلسوف اعظم است به حسب نظر مردم، فقيه اكرم است به حسب نظر مردم، همه چيز مي‌داند، انبار معلومات است، لكن قرائت به اسم رب نبوده است از صراط مستقيم دور شده است و از همه دورتر است. هر چند انبار زيادتر وزرش زيادتر و هرچه انبار بزرگتر وزر و ظلماتش بيشتر. ظلمات بعضيها فوق بعضي، گاهي علم ظلمت است، نور نيست. آن علمي كه به اسم رب شروع بشود آن نور هدايت دارد (صفحة 53).

و در صفحة 29 جلد چهار و پنج مي‌گويند: تعبيرات عرفا مطابق قرآن و تعبيرات ائمة ما عليهم السّلام است. و در صفحة 41 و 42 انا الحق گفتن بعضي عرفا را شرح مي‌دهند: «اينكه اينها (عرفا) آمده‌اند و اين تعبيرات را كرده‌اند، نه اينكه مي‌خواهند بگويند كه مثلاً اينكه مي‌گويند كه فرضاً فلان چيز حق است نه اينكه اين معني را مي‌خواهند بگويند كه مثلاً يك آدم ممكني كه عبا و عمّامه دارد اين حق تعالي است. هيچ عاقلي اين را نمي‌گويد.» سپس ادامه مي‌دهند: «قصدشان اين است كه جز خدا نيست.»

 و در صفحة 202 كتاب مصباح الهداية به بدبينان به عرفاء نصيحت مي‌نمايند: «و مبادا كه بدون فروشدن در درياي اين معاني اينگونه سخنان را به ظاهرش حمل كني و بدون آن كه مقصد آنان را دريابي چماق طعن به دست گيري همان گونه كه شيوة پاره‌اي از عالم نماها بر اين است و ميزان درست نبودن هر مطلبي در نزد آنان همان است كه چيزي از آن مطلب ندانند و نتوانند بفهمند». و در پايان اين كتاب به زمامداران امور و اهل فضل و دانش خطاب مي‌نمايند: «پايان كتاب و وصيّت به دوستان، اي دوست روحاني كه خدايت در دنيا و آخرت يار و ياور باد، مبادا و مبادا اين اسرار را براي نااهل كشف كني و يا در غير محلّش بخل نورزي كه علم باطن شريعت از نواميس الهي و رازهاي ربوبي است كه بايد از دسترس بيگانگان و ديدگاهشان به دور نگه داشت كه انديشه‌هاي روشن و افكار دقيقشان به آن نمي‌رسد و مبادا در مقام فهم مطالب اين اوراق برآيي پيش از آن كه در كلمات متألّهين اهل ذوق بررسي كامل نموده و معارف را در نزد مشايخ بزرگ و عرفاء بزرگوار كه اهل معارفند فرا گرفته باشي. وگرنه تنها مراجعه كردن به اينگونه معارف بجز زيان چيزي نيفزايد و به غير از محروميّت نتيجه‌اي نخواهد داشت.»

 

 

«ديگر شما را خسته نمي‌كنم و از كتب عرفا بخصوص محيي‌الدّين بن عربي نام نمي‌برم كه اگر خواستيد از مباحث اين بزرگ مرد مطّلع گرديد تني چند از خبرگان تيزهوش خود را كه در اين گونه مسائل قوياً دست دارند راهي قم گردانيد تا پس از چند سالي با توكّل به خدا از عمق لطيف تاريكتر از موي منازل معرفت آگاه گردند.»

در پيغام به گورباچوف (انوار تابان ولايت، مركز چاپ سپاه، 1370، صفحات 124-123)

 

در كتاب شرح حديث جنود عقل و جهل، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1378، صفحات 344-340 مي‌نويسند: «…به واسطة چندي مُزاولت در اصطلاحات، به همة عالم و جميع علماء به نظر حقارت كه نظر ابليس است نگاه مي‌كند، و حكماء را قشري مي‌خواند … بيچاره! تو گمان مي‌كني اهل الله و اهل معارفي. اين نيز از تلبيسات نفس و شيطان است كه تو را سرگرم به خود كرده، و از خدا غافل كرده، و به مشتي مفاهيم و الفاظِ سر و صورت‌دار دلخوش كرده…. پس واي به حال تو اي بيچارة گرفتار مشتي مفاهيم و سرگرم به پاره‌اي اصطلاحات كه عمر عزيز خود را در فرو رفتن به چاه طبيعت گذراندي، و از حق به واسطة علوم و معارف حقّه دور شدي. تو به معارف خيانت كردي. تو حق و علم حقّاني را وسيلة عمل شيطاني كردي…. نظر كن ببين جز پاره‌اي اصطلاحاتِ بي‌مغز، چه در دست داري!… گيرم در اين عالم كه كشف سراير نمي‌شود، بتوان به بندگان خدا تدلّل و تكبّر كرد و با آنها با تحقير و توهين رفتار كرد، آيا مي‌توان در قبر و قيامت هم باز با همين پاي چوبين رفت و از صراط هم مي‌توان با اين پاي چوبين گذشت؟ علم قرآن و حديث، بايد اصلاح حال تو را كند و اخلاق دوستان خدا را در تو ايجاد كند؛ نه پس از پنجاه سال تحصيل علوم ديني، به صفات شيطاني تو را متّصف كند. به جان دوست قسم كه اگر علوم الهي و ديني، ما را هدايت به راه راستي و درستي نكند و تهذيب باطن و ظاهر ما را نكند، پست‌ترين شغلها از آن بهتر است؛ چه كه شغلهاي دنيوي نتيجه‌هاي عاجلي دارند و مفاسد آنها كمتر است، ولي علوم ديني اگر سرماية تعمير دنيا شود، دين فروشي است و وزر و وبالش از همه چيز بالاتر است. حقيقتاً چقدر كم ظرفيّتي مي‌خواهد كه به واسطه دو سه تا اصطلاح بي سر و پا كه ثمرات شيطاني نيز دارد، انسان به خود ببالد و عُجْب كند، و خود را از بندگان خدا بالاتر و بهتر بداند و بر مخلوق خدا سركشي و سرافرازي كند و خود را عالِم و بزرگ بخواند و ديگران را جاهل و بي‌مقدار محسوب كند. چقدر جهل مي‌خواهد كه انسان گمان كند با اين مفاهيم بي‌مغز خود را به مقام علماء بالله رسانده و ملائكه پَرِ خود را زير پاي او فرش كرده، و با اين خيالات توقّع تجليل و احترام از بندگان خدا داشته، و راه در كوچه‌ها و جايگاه را در مجالس بر بندگان خدا تنگ كند. اينها غرور بي‌جا است. اينها جهالت و شيطنت است. اينها ارث ابليس است. اينها ظلمات فوق ظلمات است…. طالب علم شدي و از آن تجاوز كردي عالم شدي، به مسند فقاهت و فلسفه و حديث و مانند اينها نشستي و خود را اصلاح نكردي. پس بايد چه وقت يك قدم براي خدا برداشت؟ اينها همه دنيا بود و تو را به دنيا نزديك كرد و از خدا و آخرت دور كرد و علاقه به دنيا و طبيعت را در دل تو زياد كرد… اينها كه ذكر شد حال علماء است.»

 

در كتاب شرح حديث جنود عقل و جهل، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1378، صفحة 310 مي‌نويسند: «اين همه پيران طريقت و سالكان راه هدايت و راهنمايان انسانيّت و كتب آسماني و صحف انبياء عظام و اخبار اولياء كرام و نصيحت اهل معرفت و اصحاب قلوب در قلب ما غافلان جاهل هيچ تأثيري نكرده و نمي‌كند».

 

 

در صفحة 135 كتاب آداب الصّلوة مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، مي‌نويسند: «در سلوك اين طريق روحاني و عروج اين معراج عرفاني تمسّك به مقام روحانيّت هاديان طرق معرفت و انوار راه هدايت، كه واصلان الي الله و عاكفان علي الله اند حتم و لازم است؛ و اگر كسي با قدم انانيّت خود بي تمسّك به ولايت آنان بخواهد اين راه را طي كند، سلوك او الي الشّيطان و الهاوية است.»

 

در كتاب شرح حديث جنود عقل و جهل، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1378، صفحة 403 مي‌نويسند: «انسان بايد كوشش كند تا طبيب حاذق پيدا كند. چون طبيبي كامل يافت، در نسخه‌هاي او اگر چون و چرا كند و تسليم او نشود و با عقل خود بخواهد خود را علاج كند، چه بسا كه به هلاكت رسد. در سير ملكوتي، بايد انسان كوشش كند تا هادي طريق پيدا كند. و چون هادي را پيدا كرد بايد تسليم او شود و در سير و سلوك دنبال او رود و قدم را جاي قدم او گذارد… و اگر بخواهيم فلسفة احكام را با عقل ناقص خود دريابيم، از جادّة مستقيم منحرف مي‌شويم و به هلاكت دائم مي‌رسيم؛ مانند مريضي كه بخواهد از سرّ نسخة طبيب آگاه شود، و پس از آن دارو را بخورد، ناچار چنين مريضي روي سلامت نمي‌بيند. تا آمده است از سرّ نسخه آگاهي پيدا كند، وقت علاج گذشته، خود را به هلاكت كشانده. ما مريضان و گمراهان، بايد نسخه‌هاي سير ملكوتي و امراض قلبية خود را از راهنمايان طريق هدايت و اطباء نفوس و پزشكان ارواح دريافت كنيم و بي به كار بستن افكار ناقصه و آراء ضعيفة خود، به آنها عمل كنيم تا به مقصد كه رسيدن به سراير توحيد است برسيم.

 

 

كتاب نهج البلاغه كه نازله روح اوست براي تعليم و تربيت ما خفتگان در بستر منيت و در حجاب خودخواهي، خود معجوني است براي شفا و مرهمي است براي دردهاي فردي و اجتماعي و مجموعه اي است داراي ابعادي به اندازه يك انسان و يك جامعه بزرگ انساني از زمان صدور آن تا هرچه تاريخ به پيش رود و هرچه جامعه ها به وجود آيد و دولت ها و ملت ها متحقق شوند، و هرقدر متفكران و فيلسوفان و محققان بيايند و در آن غور كنند و غرق شوند.

هان ! فيلسوفان و حكمت اندوزان بيايند و در جملات خطبه اول اين كتاب الهي به تحقيق بنشينند و افكار بلندپايه خود را به كار گيرند و با كمك اصحاب معرفت و ارباب عرفان اين يك جمله كوتاه را به تفسير بپردازند و بخواهند به حق وجدان خود را براي درك واقعي آن ارضاء كنند، به شرط آن كه بياناتي كه در اين ميدان تاخت و تاز شده است آنان را فريب ندهد و وجدان خود را بدون فهم درست بازي ندهند و نگويند و بگذرند، تا ميدان ديد فرزند وحي را دريافته و به قصور خود و ديگران اعتراف كنند; و اين است آن جمله : "مع كل شئ لا بمقارنة و غير كل شئ لا بمزايلة".

اين جمله و نظير آن كه در كلمات اهل بيت وحي آمده است، بيان و تفسير كلام الله است كه در سوره حديد است و براي متفكران آخر زمان آمده است : و هو معكم اين ما كنتم. سوره حديد، آيه 4 .

(صحيفه نور، ج 14، ص 224 و 225. پيام امام خميني به شركت كنندگان در كنگره هزاره نهج البلاغه به تاريخ ‏1360/2/27)

 

نمونه ای از عرفان و تصوف در دیوان امام خمینی:

                                                        

دست آن شيخ ببوسيد كه تكفيرم كرد / محتسب را بنوازيد كه زنجيرم كرد
دل درويش به دست آر كه از سرّ الست / پــرده بـرداشتـه آگاه ز تقـديرم كـرد

و:

بر در ميكده از روي نياز آمده‌ام /  پيش اصحاب طريقت به نماز آمده‌ام
از نهـانخانة اسـرار ندارم خبــري
/    به در پير مغـان صاحــب راز آمـده‌ام

و:

عهدي كه بسته بودم با پير مي‌فروش /  در سال قبل تازه نمودم دوباره دوش
از قيل و قال مدرسه‌ام حـاصلي نشد  /
جز حرف دلخراش پس از آن همه خروش
دستــي بـه دامــن بـت مـه طلعـتي زدم            / اكنون كه حاصلم نشد از شيخ خرقه پـوش

و:

افتاده به دام شمع پروانة دل /  حاشا كه رها كند غمش خانة دل
مطرود شود ز جرگـة درويشان
/  ديوانه وشي كه نيست ديـوانة دل

و:

فرياد رس نالة درويش تويي / آرام بخش اين دل ريش تويي
طوفان فزاينده مـرا غـرق نمود          /  يادآور راه كشتي خويش تويي

و:

صوفي زره عشق صفا بايد كرد /  عهدي كه نموده‌اي وفا بايد كرد
تا با خويشتني به وصل جانان نرسي
/ خود را به ره دوست فنا بايد كرد

 

 

 پاسخ استفتاء از ايشان در مورد يكي از افسران نيروي دريايي (آقاي محمّد حسن امين) دفاعيّات افسر مزبور مبني بر اينكه من مسلمان و شيعة اثني عشري و منتظر ظهور امام زمان و مقلّد امام خميني هستم و در امور طريقتي از حضرت آقاي سلطانحسين تابنده گنابادي پيروي مي‌كنم. توسط كميسيون اداره عقيدتي سياسي نداجا (نيروي دريايي جمهوري اسلامي) به استحضار فرماندة كل قوا (آيت‌الله خميني) مي‌رسد و ايشان نه تنها اعتقادات و تعهد وي را تأكيد مي‌نمايند بلكه پايبند بودن وي به موارد فوق را شرط ابقاي او در سمتش دانسته‌اند.

(نامة شمارة 3-526-6-51 مورخ 28/2/1365 ستاد مشترك ارتش).

 

 

امام به دنبال قرائت يا تفسير عرفاني قرآن بود و مقدمات آن را فراهم مي كرد . يك بار فرمودند : (( يكي از آقايان مي گفت : كه مرحوم شيخ محمد بهاري ظاهراً مي گفت اسم كسي امد . گفت : كه عادل كافري است . گفتيم عادل است يعني چه ؟ كافر است يعني چه ؟ گفت : عادل است براي اينكه روي موازين شرعي عمل مي كند و هيچ معصيت نمي كند . اما كافر است براي اينكه خدايي كه او مي پرستد، خدا نيست )). آري خداي عارفان، كه يكپارچه (( ناز )) است، با خداي فيلسوفان كه يكپارچه (( راز )) است و با خداي فقيهان كه يك حاكم مطلق شارع است، متفاوت است . اما امام مي فرمود (( حيف است كه يك دسته اي از اهل علم )) خود را از روايت عرفاني دين محروم كنند : (( اگر عمري باشد كه اگر ما هم يك چنين تعبيراتي يك وقت يك احتمال داديم، نگوييد كه اين تعبيرات را شما دوباره در ميان آورديد . نخير، بايد دوباره بيايد . من به مرحوم شاه آبادي رحمه اللّه كه براي عده اي از كاسبها آنجا مي آمدند نزد ايشان مسائل را همان طوري كه براي همه مي گفت، براي آنها مي گفت . من به ايشان عرض كردم آخر اينها و اين مسائل ؟! گفت : بگذار اين كفريات به گوش اينها هم بخورد ؟! )) اما دستگاه تبليغاتي قشريون به كار افتاد و نامه نگاريها شروع شد كه بله (( آقاي خميني باز اين كفريات را شروع كرد )) .

امام پس از پنج جلسه آن تفسير را تعطيل و خلقي را از آن محروم كردند …

( کتاب تلقي فاشيستي از دين ص 126)