حکایات و لطایف
حكايت شبلى با آن جوان در باديه: شبلى گفت: از راه باديه به كعبه مىرفتم، در راه جوانى خوشپوش
برای تغییر این متن بر روی دکمه ویرایش کلیک کنید. لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است.
حكايت شبلى با آن جوان در باديه: شبلى گفت: از راه باديه به كعبه مىرفتم، در راه جوانى خوشپوش
حکایت حضرت ابراهیم(ع): گویند: ابراهیمِ پیامبر گوسفندان بىشمار و حدود چهلهزار چوپان داشت. فرشتگان گفتند: ابراهیم را دل نزد
حکایت حضرت ابراهیم(ع): گویند: ابراهیمِ پیامبر گوسفندان بىشمار و حدود چهلهزار چوپان داشت. فرشتگان گفتند: ابراهیم را دل نزد
حکایت ابراهیم ادهم در بادیه: ابراهیم ادهم مىگوید: از بادیه به سوى مکّه براى حجّ مىرفتم، در ذاتُالعِرْق* هفتاد
داستان بلبل و باز: روزى بلبل رو به باز کرد و گفت: من با این نغمههاى دلانگیز که هزار
داستان بلبل و باز: روزى بلبل رو به باز کرد و گفت: من با این نغمههاى دلانگیز که هزار
گرسنگى كشيدن اختيارى و اضطرارى: سالكان براى رياضت نَفْس، اندک مىخورند و گرسنگى مىكشند تا به مقصد رسند، امّا
گرسنگى كشيدن اختيارى و اضطرارى: سالكان براى رياضت نَفْس، اندک مىخورند و گرسنگى مىكشند تا به مقصد رسند، امّا
معراج جان در نفى خود و ظهور عشق اعلى است: هر كجا دلبر بود خود همنشين فوقِ گردون است
معراج جان در نفى خود و ظهور عشق اعلى است: هر كجا دلبر بود خود همنشين فوقِ گردون است
Copyright © Majzooban.Org 2024. All Rights Reserved