حکایات و لطایف
روزی سه ملا با هم خربزه میخوردند و فقیری طرف دیگری آنها را نظاره مینمود، برای آنکه هیچ کدام
برای تغییر این متن بر روی دکمه ویرایش کلیک کنید. لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است.
روزی سه ملا با هم خربزه میخوردند و فقیری طرف دیگری آنها را نظاره مینمود، برای آنکه هیچ کدام
زن کامل: ملانصرالدین با دوستی صحبت میکرد. – خب! ملا هیچ وقت به فکر ازدواج افتادهای؟ملانصرالدین پاسخ داد: «فکر کردهام.
ماست و خیار ناصرالدین شاهی: میگویند در زمان ناصرالدین شاه، روزی امیرکبیر که از حیف و میل سفرههای خوراکِ
روزی مُزبِّد بر در مسجدی ایستاده بود. مؤذن بانگ اذان برداشت که: «حی َّعلی الصلاة: بشتابید برای نماز» و مردم به انبوه
روزی ملانصرالدین در مجلسی نشسته بود. از ملا پرسیدند: خورشید بهتر است یا ماه؟ ملانصرالدین قیافهٔ متفکرانهای به خود گرفت و
بوسعيد و سنگ آسيا: ابوسعيد ابوالخير از كنار آسيابى مىگذشت، ساعتى ايستاد و نگريست و گفت: آسيا، چه خوب
عشق مجازى: هر كه به غير از ذات معشوق به هرچه دل بندد آن عشق، مجازى است. عشق به
مردی خری دید که در گِل گیر کرده بود و صاحبِ خر از بیرون کشیدنِ آن خسته شده بود.
Copyright © Majzooban.Org 2024. All Rights Reserved