قاضى شوشترى و تصوّف- اكبر ثبوت
به عقيده قاضى، صوفيان اوّليه مانند بايزيد و معروف كرخى و ابراهيم ادهم و شقيق بلخى، از شاگردان يا مستفيدان از محضر امامان شيعه بودهاند و كسانى از اصحاب امامان مانند كميل و بهلول و اويس در سلك رجال طريقت جاى داشتهاند و به اين ترتيب سلسلههاى صوفيانه و طريقتهاى ايشان – بهاستثناى نقشبنديه – به امامان شيعه منتهى مىشود.
ناگزير چون هنگام تقيّه بود نام صوفى بر خود گذاشتند، تا شناخته نشوند. آنها در دو كار اهتمام ورزيدند: نخست در حفظ ظاهر اسلام و شيوه ائمّه هدى عليهمالسّلام و پيروى از ظاهر شريعت مصطفوى بهشيوه مسلّط و رايج در زمان. امّا در باطن به تحقيق و فهم فقه شيعى اشتغال داشتند. زيرا دستور حضرت ختمى مرتبت(ص) اين بود كه هنگام سلطنت غيرمعصوم درصورت حفظ ظاهر اسلام با آن بهمبارزه برنخيزند.
بدین گونه ره بر سکندر ببست**بر او آشکار و مسلم شکست /بدانست جز مرگ در پیش نیست **ورا تا عدم یک قدم بیش نیست / چو نزدیک شد لحظه واپسین **به میدان آورد گفت این چنین:/((بدان ای سکندر پس از مرگ من **پس از ریزش آخرین برگ من /توانی گشایی در پارس را**نهی بر سرت افسر پارس را/به تخت جم و کاخ شاهنشهان **قدم چون نهی با دگر همرهان/مبادا شوی غره از خویشتن**که ایران بسی پرورد همچو من))
سکوت رازدارانه هم از مراتب سکوت سالکانه است. سالک طریق وقتی در خور تعلیمپذیری میشود که ادب رازداری را بیاموزد، یعنی سرّی را که میآموزد با نامحرمان در میان ننهد. این رازداری البته گاه از آنرو بود که مبادا معارف انفسی از حدّ فهم نامحرمان ناآشنا فراتر رود و به گمراهی ایشان بینجامد، یا نااهلان، آن معارف را دامی برای فریب خلایق سازند. گاهی هم این رازدانی بنا به ملاحظاتی سیاسی یا اجتماعی بود: چه بسا افشای معارف انفسی خصوصاً در جامعه شریعت مدار عوام آشوبی کند و سر سرداران سرّدان را بر سر دار کند.
تنها راه نجات بشر از این همه تفتیش، شكنجه، زندانی شدن و اعدام را رواج مداراگری در بین ابنای بشر میداند. به نظر او جهانِ به این وسعت و بزرگی برای همه جهانبینیها، عقاید، باورها و تفكرها جای كافی دارد. او در پیشگفتار كتاب كافران چنین مینویسد؛ «ای مسیح آیا وقتی در میانه میدان شهر به نام تو قصابی هولناكی را به راه میاندازند و دگراندیشان را به شعلههای آتش میسپارند، حضور داری؟»
در شاهنامه حکیم کسی است که علم لدنی دارد و مورد تعلیم الهی قرار گرفته است. او صرفاً فلسفهورز نیست و حتماً باید اهل عمل هم باشد. حکمت در شاهنامه چنین معنایی دارد. به همین جهت میتوان گفت که حکمت در شاهنامه معنایی بس وسیعتر از آنچه ما از فلسفه مراد میکنیم دارد . حکمت در شاهنامه اعتقاد به یک نظام اخلاقی هم معنا میدهد. حکیم در این منظومه فردی است که به دنبال انطباق رفتارش با مبانی فطری است.