گنجینهٔ سخن
سلطانالعارفین بایزید بسطامی میفرماید:هیچ کس برمن چنان غلبه نکرد که جوانی از بلخ مرا گفت یا بایزید حد زهد
برای تغییر این متن بر روی دکمه ویرایش کلیک کنید. لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است.
سلطانالعارفین بایزید بسطامی میفرماید:هیچ کس برمن چنان غلبه نکرد که جوانی از بلخ مرا گفت یا بایزید حد زهد
ارادتِ بیچون یکی را از تختِ شاهی فرو آرد و دیگری را در شکمِ ماهی نکو دارد. (۱) وقتیست خوش
عالَم به غفلت قائم است. که اگر غفلت نباشد، این عالَم نمانَد. اگر همهٔ آن رو نماید به کلّی، به آن
هر که عاشق شود و آنگاه عشق پنهان دارد و بر عشق بمیرد شهید باشد!دریغا عشق فرض راه است
اهل جنگ را چگونه محرم اسرار کنند؟ترک جنگ و مخالفت کن.مادهٔ جنگ هواست، هرکجا جنگی دیدی از متابعت هواست.
گفتهاند که چون ابراهیم گفت: خدایا مرده را چگونه زنده میکنی؟ ندا آمد که تو نیز بما بنمای که اسماعیل
مولانا – مؤمن چون خود را فدای حق کند، از بلا و خطر و دست و پا چرا اندیشد؟ چون سوی حق میرود، دست و پا چه حاجت است؟ دست و پا برای آن داد تا از او بدین طرف روان شوی. لیکن چون سویِ پاگر و دستگر میروی، اگر از دست بروی و در پای افتی و بیدست و پا شوی، چه غم باشد؟ فیه ما فیه
شیخ محله می گفت: اول دیدن است، بعد از آن گفت و شنود، چنانکه سلطان را همه میبینند، و لیکن
این تجلَی رؤیت خدا، مردان خدا را در سماع بیشتر باشد.از عالم هستی خود بیرون آمدهاند، از عالمهای دیگر برون
Copyright © Majzooban.Org 2024. All Rights Reserved