شناخت ظاهر و باطن اديان
كاملاً بديهي است كه اشياء، چه آنها كه مشابهند و چه آنها كه متفاوتند، حداقل در يك امر مشتركند و آن <وجود> است. ميان آنها تفاوت است والا كثرتي براي مقايسه وجود نداشت. در مورد اديان نيز چنين است: اگر امر مشتركي ميان آنها نبود نميتوانستيم با يك اسم مشترك به آنها اشاره كنيم و اگر بسيط و تفكيكناپذير بودند نميتوانستيم به لفظ جمع از آنها سخن گوييم. حال بحث بر سر اين است كه اين حقيقت تهي چگونه صاحب محتوايي ميشود يا به عبارتي ديگر خط فاصل وحدت و كثرت كجا ميبايست ترسيم شود و اين دو قلمرو چگونه با هم پيوند داده ميشوند؟